"وارسی"
زن
همانطور که کنار خيابان نشسته بود با عجله يک يک کیسههای پلاستيک را که درون
آنها پر از لباسهای درهم و برهم بود، وارسی میکرد. پسربچه و دختربچهای بالای
سرش ايستاده و نظاره میکردند.زن نسبتا پیر بود و بچههایش لباسهای کثيف و ژندهای
در برداشتند. زن هر پلاستيک را واژگون کرده روی آسفالتها و لباسها را با دقت
ورانداز میکرد؛ آنهايی که به نظرش خوب بودند، دوباره درون پلاستيک میگذاشت. بعد
که همهی پلاستيکها را زیر و رو کرد و لباسهای بهدرد بخور را درون آنها جای
داد، يک دسته لباس اضافی و بهدرد نخور را کنار جوی آب گذاشت.
همينطور
داشتم تماشايش میکردم و او اصلا به اطرافش توجهی نداشت.
بعد
بچهها را ديدم پلاستيکها را بر دوش گرفته و به سرعت دور شدند. زن را هم نفهميدم
به کدام طرف رفت. با خود گفتم لابد بچهها از اين که لباس تقريبا درست و حسابیتری
گيرشان آمده خوشحال شدهاند. بعد به ذهنم رسيد که شاید يکی از آنها به ديگری خواهد
گفت: ببين، این لباسها را دیگر نمیفروشيم، اونارو تنمون میکنیم. خیلی قشنگن،
نه؟
فردای
آن روز دوباره ديدمشان. همان لباسهای ژنده و کثيف ديروز تنشان بود و داشتند
کارتونهای خالی را از جلوی مغازهها جمع میکردند.
------
منصوره
اشرافی- از کتاب " دالان ها"
نشر
شورآفرین 1395
No comments:
Post a Comment