سیمون دوبوار
قرار بود بعد از ظهر روز بعد، سارتر در جلسه ای که تحت نظارت یونسکو در سوربن برگزار میشد درباره " مسولیت نویسنده" سخنرانی کند و هنوز هم متن را آماده نکرده بود، به حساب خود قرار بود شب زود بخوابیم. اما الکل و موسیقی کولیها و مخصوصا تب و تاب بحثها موجب شد که در آن کافه به طور کامل وقت را از دست بدهیم.
کامو به موضوع مورد علاقه اش یعنی" کاش انسان می توانست حقیقت را بنویسد" بر گشته بود. کوستلر با شنیدن آهنگ" چشمان سیاه" به اندوه فرو رفت و با لحنی اتهام آمیز به ما گفت: " وقتی از نظر سیاسی توافق وجود نداشته باشد، نمی توان دوست بود." و کینه هایش را نسبت به روسیه استالینی تکرار کرده و سارتر و کامو را متهم به هم پیمانی با آنها میکرد. کج خلق اش را جدی نگرفتیم در حالی که همچنان به تک گویی هایش مشغول بود. کامو، کوستلر، سارتر و من هر کدام با هیجانی ناشی از الکل ساعتها را صرف بحث و گفتگو کردیم.
در ساعت چهار صبح، برای خوردن و نوشیدن به کافه دیگری رفتیم. کوستلر دیگر عصبی بود و سارتر با ظاهری خندان مرتب میگفت، " فکرش را بکنید که چند ساعت دیگر درباره مسولیت نویسنده صحبت خواهم کرد." و کامو و من می خندیدیم.
اما الکی همیشه مرا به گریه می انداخت و هنگامی که در سپیده دم خودم را با سارتر در خیابانهای پاریس دیدم، بر وضع غم انگیز بشری زار زار گریه کردم . آن هنگام که از روی رود خانه سن عبور می کردیم آرنجها را روی نرده ها گذاشتم و گفتم، " نمی فهمم چرا نباید خودمان را به آب بیندازیم!" سارتر که نیز به خاطر گریه من چند قطره ای اشک ریخته بود گفت، " بسیار خب . خودمان را بیندازیم!"
حدود ساعت هشت صبح به خانه باز گشتیم . ساعت چهار بعد ازظهر بود که سارتر را دوباره دیدم. صورتش به طور کامل آشفته بود. دو ساعت خوابیده بود و قرص های زیادی خورده بود تا بتواند خودش را برای سخنرانی اش آماده کند وقتی به آمفی تاتر مملو از جمعیت وارد شدیم به خود می گفتم، " اگر اینها سارتر را در ساعت شش صبح دیده بودند، چه می گفتند."
نقل مطلب به صورت آزاد و ویرایش شده از کتاب خاطرات سیمون دوبوار (قاسم صنعوی) توسط دیدگاه
No comments:
Post a Comment