پله

Sores
by Mehrsan Javan



لیلا حکمت نیا



پله
پاگرد اول )
چقدر به این شعر می آیی ؟!
هنوز کلاغ ها از سیاهی دیگ می گفتند!
که من تو را دوست داشتم ... این را به هیچ کس نگو!
(این سطر را از هر طرف بخوانی درد است )


پاگرد دوم )
من پایه ی هیچ میزی نیستم حتی اگر زلزله بیاید ...
می دانم دل کندن از این صندلی ها سخت است عزیز !
خط های پیشانی راه به جایی می برد که فقط جای خودمان باشد
چشم بندی؟ آن هم در روزهایی که دماغت از این طرف ها رد می شود ؟! ــ تیزتر ببین!
خارج از گود زنده زنده از دست می رود ... " بدو لولا ، بدو ! " (1)
دونده یعنی کسی خودش را به دیوار می زند تا ... خودت را به آن راه نزن !


پاگرد سوم )
نمی خواستم تو را ببخشم ...به دیگری
مثل رگ هایی که سر از این کوچه در آورده اند نمی دانم خودم را به کدام دشمن بزنم ؟!
خیال جوجه ها را از پاییز بگیر ، تا شمردن فقط چند کلاس مانده
نمی خواهم از تو بترسم که مثل روسری به سرم می آیی
پیچ های رادیو از خلیج، فارسی موج گرفته اند
پیراهنت پرچمم بشود! همین جا کور شوم اگر دروغ بگویم
پدر برای خانه در مخفی و پله ی فرار ساخت ...ازچراغ ها چیزی کم نشد !


پاگرد چهارم )
یکی آمد که ز/مین را از نو ، با همین مین ها بسازد
جنگ یعنی تازه شدن خون ها برای میز عزیز !!


پاگرد پنجم )
ساعت هر چه می دود نمی رسد به قهوه ای که تلخی اش را به شیرین زدنم بخشید ...
ساعت نه است و من نمی خواهم باور کنم ...باید تو را هم پشت در گذاشت !!
دیوار یعنی همیشه حرف ها پشت در نمی ماند، شنونده ی عزیز!
باید زمین را چهار گوش می ساختند ، درد حتما از جایی شروع شده است .


پاگرد ششم )
در خورشید چیزی بیش تر از من که نمی سوزد ــ می سوزد ؟
پس بگو این همه حرارت از کدام کوره در رفته که عاشقت شدم ؟!
نمی توانی در این ماه نگاه نکنی و از جنونم بگویی؟!
ببین ! از ماه برگشته ها تقویم را عوض کردند به وقت هجرت !
از آسمان تا زمین هم خودش را پایین بکشد پر در نمی آورم
بیا و تا کلاغ ها به خانه نرسیدند با همین قصه سیاهم کن !


پاگرد هفتم )
ببین کجا نشسته ام که جای خودم نیست
زمین بی هوا گر گرفته و باید تا داغم بچسبم به گور خودم
گذشت ساده نیست وقتی جاده ها از روده های تو راست ترند !


پاگرد هشتم )
تو هم که در عصرهای سه شنبه توهم شدی!!!
من یک آدمم تا دقیقه ی نود
این گل را به سر خودت بزن باران!
مادرم اسمم را "لیلا " گذاشت تا بنویسم
اگر حرف نزدم لطفا کسی نگوید "لاله "!!
از من که می روی برایم مهم نیست
مهم این است که به چه کسی بازمی گردی ؟!
درد با چشم های من ترجمه می شود
اما این نت میانی چرا فقط به ما می رسد؟ ها؟


پاگرد نهم )
چرا هر چه می نویسمت به آخر نمی رسی؟
اما تا اسمت را می آورم یعنی آخر خط را نشانه رفته ام ...
با حنجره هایی که سوزاندم به گلستان نمی رسی لیلا!
من کجای شهر را طاعون گرفته ام که آتشم می زنند به حرف ؟
روی موزاییک تنی لی لی می کند که عصر را تشنج کرده ... این منم .
خانه با درهای مخفی و پله های فرار جایی برای ماندن نیست
بیا به شهر برگردیم
پر در آورده ام از بالشی که زیر سرم خواب دیگری دارد
حالا از این پنجره به هر آسمانی می خواهی بزن!

پاگرد دهم )
این رگ ها که از هواداریت نمی ترسند عزیز !
کافی است بیایی و به شهر برگردیم
هر روز ناصر خسرو را دور می زنم شاید دردی دوا شود از زخم هایم
اما ناصر خسرو شانه هایش را قرض نمی دهد به بغض های کسی
ناصر خسرو حتی نمی گذارد این زخم ها را به پیراهنش ببندم
ناصر خسرو هم مثل من یک روز به بن بست می رسد حتما.
در کوچه الوالعزم بودنم انکار شد که به رسالتم مجوز چاپ ندادند.
.
.
هنوز کلاغ ها از سیاهی دیگ می گفتند!
که من تو را دوست داشتم ... این را به هیچ کس نگو!
آرام بخش می شوم در قرص هایی که حلم نمی کند
زمین، دیگر نچرخ! شاید سبز شوی.
.
.
جوهرش را دارم ...
می ایستم همین جا تا با یک اشاره ام برسی !!



(1) Run Lola Run نام فیلمی ست از Tom Tykwer

No comments: