یک شعر


« زیباست اما»


در این ویرانه جهان
در این تن گسترده‌ی سیاه
با تن‌های پاره پاره
و تنهایی دردآلوده‌ی تن‌ها،
سر زده‌ام از قیرگون خاک
پر خشم و بی‌نشان
و قد کشیدم چون فریاد
در سرزمینی،
که سنگ و آسمان پناه من است
در سرزمینی،
که ستاره‌ی آسمانش
به جیبِ طراران ریخته
و جز خارهای زخمیِ کهن
و تیغ‌زارهای بی‌صدای مرگ
و خاکِ تن سوخته
و رودِ عطشان نمک بسته
و فریادهای نهان
و سکوتِ راز وارش
تماشاگهی نیست.

در سرزمینی،
پریدن
جُستن
و خواندن
با تیرهای خونچکانِ در کمین.
در سرزمینی،
عاشق شدن
که آتشِ هر سویش
سبزی ترد علف را می‌سوزاند.
در سرزمینی،
که فرجام‌ها
دار است و دیوار
و جز بادِ ویرانه صدایی نیست.

با این همه
اگر چه پر از خار و کینه و نفرین
غریب و زخم‌خورده،
اما
یکسر ستاره‌هایش زیباست
چون نیزه‌هایی بر تن شب.

منصوره اشرافی

No comments: