روشني - عليرضا نابدل ترجمه : عليرضا ذيحق


Michael Kenna

روشني


امان – امان
كبريت ساز مو مشكي
اي كه چكه –چكه مي كاهي
عرق ريزو خيس
در تاريكي ها،
ازسرخِ كوهها
در سرزمين آتشها
ميليون ها تن گوگرد را
بِكَن وبيرون بكش
ودر كارخانه
چنان كبريتي بساز
كه ريشه ي ظلمت
آتش شود
وهمه عالم
حيران شوند.
امان امان موطلائيِ زنجاني!
امان از تو اي ريز مرد
با اين چاقوها كه مي سازي
از استخوان و پولاد
استخواني مثل فولاد .
چنان چاقويي بساز
كه پاره – پاره كند
قلب چركين ظلم را
و زخم سازد
پرنده ي مرگ را
همه از بال و پر،
بلكه چوپان
ني اش را
آزاد بنوازد...
امان– امان اي بلند بالا
اي معلم كه گيسوانت چون نخل افشان است
روشن كن
تاريك كلاس هارا!
و روشن اش ساز
دنياهاي بي ستاره
و بي نشان را .
در قلب آنها
آن آدم كوچك هاي دلخون
كه سوزان تراز آتش است
و روشن تر از برف
تنها و تنها
از انسان بنويس.
هراس را
كه بال و پر مي بندد
زايل كن
وبزداي
خوف آسمانها را .
امان – امان اي قاليباف
اي كه بي روزن نوري
گره بر گره مي زني
مثل چراغ مي سوزي
و خون ات مي سوزد
مژگانت هم
چون فتيله گر مي گيرد
آن چيست كه مي بافي و مي برّي
وصداي قلبت را
در گلويت مي كُشَد،
براي يكيار هم شده
چنان نقشي درانداز
همه زانوان خشك شوند
نقشي كه اربابان بترسند
وانگشت ظالمان گره شود.
برخيز و مثل سليمان
ديوها را در زنجير كن
بگذار آنان
آناني كه هرچه قالي ت را
مي خرند و مي فروشند
بدانند كه دستان خاموش تو
چه ها كه نمي كند.
آنان كه با كفش
پاكوب فرش تواَند
بدانند اگر
خموشان برزبان آيند
چه توفانها كه به پا نخواهد شد.
امان – امان اي اروميه ي زيباتر از روم
اي شرابسازاُرمَوي
اي نقره مو
در خم هايت چنان شرابي بيفكن
كه بوي كهن دهند
و طعم عشق!
بگذار خستگان
در اين راه سنگين
در چشمه هاي انگور
دمي هم بياسايند ...
باده اي سازكن
بسوزاند درد را
و دل را.
بگذار كه اين باده هزار سخن بگويد
از خلق من
كه گل ها كاشت و اما
خرمني خار درو كرد.

عليرضا نابدل
ترجمه : عليرضا ذيحق
1344- تبريز

No comments: