Michael Kenna
بودن يا نبودن
بودن يا نبودن
با بودنی چنين خوار
کرکسان می جوند پاره پاره تنت را
هر قطره خونت ، فريادی
گسترده در رگ ها
در حجم هر ياد
نهال آشنايی را چال کرده ای
در تاريک روشن خانه
با چشمانی که ديگر نمی بينند
شمع های نيمه جان
دست های بريده، تن های بی سر
پرندگان سوخته می بينی
و عشق را برصليب بر ديوار
و کودکی ات را
و زندگي ات را
و يارانت را در تاراج باد
دريغا!
کجايند قناری های هم آشيان
با آوايشان، غبار لحظه ها را بتکانم
بودن يا نبودن
مسأله اين نيست
فاجعه اين
است
کافیه جلیلیان
No comments:
Post a Comment