
Michael Kenna
رهایی
در اندیشه من
دژهائی دهان میگشاید
که میتوان در اعماق آن
خورشید را بخاک سپرد
و جنگل های شمال را،در پای کویر به صلیب کشید
و میتوان به صدای هزاران جغد
در روی درختان خشکیده آن گوش فرا داد
و میتوان سوار بر سکوت سیاه آن
تا ژرفترین نقطه اش فرو رفت
بی آنکه بامدادی را انتظار کشید
و میتوان مهره های سیاه یأس را بر گردن آویخت
و من میتوانم
اندک اندک در این دره ژرف فرو روم
بی آنکه فریادی از حلقوم برآید
و در ژرفنای این سیاه چال
یک شقایق از زیر تنه درخت سوخته ای سر بر می آورد
آیا من آن را لمس خواهم کرد؟
تو میدانی ؟...!!!
فرهاد فرهادپور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر