پلك هاي پارميدا

Joan Miró. Ciphers and Constellations, in Love with a Woman. 1941. Gouache and terpentine on paper. Art Institute of Chicago, Chicago, IL, USA

نصرت الله مسعودي


پارميدا !
پشت ِپلك هاي آفتابي ات
كه مشرف به همه ي باران هاي دنياست
مي شود دراز كشيد وُ ميهمان ِهمه ي آسمان بود.
بگذار سياست بازان
بي نصيب از درك ِپلك تو وُ
حريرِ پرِ پرستو
كنارِ شعاري كه سال هاست
در ردّ باد وُ عطروُ گيسو
روي دست ِهمين ميدان مانده است
بمانند وُ بميرند
بگذار اين طايفه
بي فهم ِدست افشاني ِ دل وُ آتش بازي ِگونه
در لحظه ي ديدار
بگذرند
وَ اين عصاره ي عذاب ِهمه ي كتاب هاي آسماني ست
اگرخوانده باشند.
پارميدا !
پلك هاي تو پرچم وُ پوستر وُ پلاكارد منست
بگذار اهل ِرانت هاي رنگ
با تراكت هايي
آويزان
از در وُ درخت وُ برگ وُ بهار
باز هم دروغ بگويند
من كه باور نمي كنم
ننه حسن هم .
پارميدا !
اينجا كه من ايستاده ام
مشرف به همه ي آنتن هاي خاك است
و هيچ موجي
به پاشنه ي پاي من هم نمي رسد
وَ مي شود
درفراسوي هرچه موج وُ زمهرير
ازگرماي لبان تو چنان گفت
كه باغچه هاي خالي
مشق هاي شان را
از روي دست آن بنويسند
تا گل ِگيسوي تو
فانوس هميشه ي اين دريا باشد.
اينجا كه من ايستاده ام
مشرف به همه ي شعارهاست
و من
براي شعار ِلبان ِتو
نه دست
كه دلم را تكان مي دهم.

No comments: