Joan Miró. Character. 1934. Pastel on velour paper. 106.3 x 70.5 cm. Musée National d'Art Moderne, Centre Georges Pompidou, Paris, France.
رامين مستقيم
اينكه پس از بيش از سي و هشت سال به فيلم پستچي به كارگرداني مهرجوئي ميپردازم، علتي ندارد به جز بازبيني آن فيلم و خواندن فيلمنامة آن پس از ديدن فيلم «ويتسك» ساخته ورنر هرتزوك و خواندن متن فارسي نمايشنامهاي به همين نام و يا به تلفظ انگليسي ويزیك با ترجمه سعيد حميديان ، كه البته اين بازديدن و بازخواندن به كشف ديدگاه پرطرفدار جواني راقم اين خطوط (رامين مستقيم) انجاميده است.
. تازه دريافتهام كه چرا پيشترها از فيلم مهرجوئي خوشم آمده بود واكنون به دلائلي ديگر با ديدگاه مندرج در آن فيلم مخالف هستم. پس در حقيقت دارم به انگيزهي تازهاي عقايد جوانيِ خودم را نقد ميكنم .
فيلمنامة مهرجوئي (نشر نجوا 1369) براساس نمايشنامه ويزیك است و از آنجا كه اين نمايشنامه چنانكه گفته خواهد شد، ناتمام در كنار ِ جسد مؤلف خود در 1837 به ارث ماند، اقتباس از آن گشاددستانه صورت گرفت و فيلم پستچي در 1351 در گفتوگو و شخصيتپردازي شباهتي با اصل نمايشنامه ندارد. بنابراين اگر نگرش حاكم بر فيلمنامه را نقد ميكنم، تا اينجاي مطلب ربطي به نمايشنامه ندارد.
در فيلمنامه پستچي در آغاز «تقي پستچي را ميبينيم كه روي تختخواب نشسته و مات و مبهوت به ما نگاه ميكند. دور و برش پر از بليط بختآزمايي است.»
بليط بختآزمايي همواره هدف تمسخر روشنفكران ضد سرمايهداري و چپ بود. از نظر اين روشنفكران مردم فقير با پروردن طمع خام پول خود را؛ كه دسترنج زندگي بخور نمير آنهاست، صرف هيچ و آرزوهاي واهي ميكنند.. راقم اين يادداشت ( رامين مستقيم ) در در سالهاي 1346 و به لطف روزگار در 1347 افتخار پيدا كرد كه در طول خيابان شاه ( جمهوري) داد بزند" بيلط خوشبختي" و روزي حدود ده تومان در آمد كسب كند كه كمك خرجي براي خانوادهاش بود و پدري ورشكسته كه سرپرست فراري آن خانواده به شمار ميرفت.
با اين آغاز، فيلم مهرجوئي قرباني، تقي (علي نصيريان) را به تماشاچي معرفي ميكند.
تقي بزهكاري همكاران خود را هم بروز ميدهد مثل آزار و مسخره كردن يك گدا در مقابل پستخانه.
تقي شاه دانه ميخورد كه تجويز دامپزشك است و با رمضان همكارش تباني ميكند كه او نامهها را به نشانيهايشان برساند.
مهرجويي تقي را به عنوان قرباني نظام حاكم به اين صورت نشان مي دهد: «در حالي كه شاه دانه ميجود، ارقامي را در دفترچهاش يادداشت ميكند، پشت سر او پادگان نظامي است و صداي رژه و مانور سربازان به گوش ميرسد.»
نيتاللهخان (عزتالله انتظامي)نمايندة نمونهوار شاهزادگان و اشراف زميندار قاجاري است«55 ساله در درگاه طويله بزرگ نشسته و پوستين كلفت از پشم گوسفند روي دوش انداخته است.»
نيتالله گوسفنددار است و تقي «وقتي بالاي سر گوسفند مينشيند و با مهارت و چابكي خاصي سر گوسفند را ميبرد» .تقي از زير كار ارسال نامهها در ميرود تا گوسفند سلاخي كند.
نيتاللهخان مثل خيلي از اشراف قاجار خوش باش و كلبي مسلك است و شعرهاي عرفاني و هيچانگارانه زمزمه ميكند.
نيتالله برادرزادهاي فرنگ رفته و مهندس دارد كه با زن فرنگياش به ديدار عمو ميآيد و ميخواهد ملك اجدادي را براي پرورش صنعتي خوك اختصاص دهد و گوسفندپروري را كنار بگذارد. او با مخالفت عمو به عنوان نماينده نظام پيشين زمينداري روبهرو ميشود اما عمو موجبات ارتباط جسماني بين همسر تقي و برادرزاده فراهم ميكند و از دامپزشك مي خواهد كه برادر زادهاش را منصرف كند و زيركانه نيز تقي را به سمت نابودي مي كشاند و قرباني، تقي را به پريشاني و خبط دماغ دچار مي كند و عاقبت مهارت تقی در بريدن سر گوسفند به تقي كمك ميكند تا زنش را سلاخي كند.
اما در روند فروپاشي ذهن تقي دامپزشك، كه شاهدانه تجويز کرده تا شايد قوة باء او را بازگرداند و نيز بانك كه به او وام داده است، هم موثر هستند و در تمام طول فيلمنامه مامور وصول اقساط وام دنبال تقي است و دامپزشك، به معالجه و در واقع آزمايش بر روي تقي به قصد نابودي او مشغول است.
در فيلم مهرجويي ، تقي به مثابه قرباني نظام سرمايهداري رو به رشد و دامپزشك و نظاميان در پس زمينه و مهندس جوان و نيز نيتاللهخان قاجاري ابزار و نمايندگان آن هستند. اين فيلم و اين نوع ارائه قرباني بسيار دلپسند جوانانِ آن سالها از جمله نگارنده اين سطور بود. اما امروز پس از گذشت سي و اندي سال آن را ساده كردن مسئلهاي پيچيده ميدانم كه نه كمكي به درك روانِ پريشان تقي ميكند و نه درك بهتري از نظام سرمايهداري آن روزگار ايران، كه روشنفكران آن را سرمايهداري كمپرادور (وابسته) ميدانستند، بدست ميدهد.
در اساس هنر جزيينگر و استقرايي ست. يعني از كوچك به بزرگ ميرود. هنر اگر از كل به جزء برسد ايدئولوژيك ميشود وسیلهای میشود برای تبلیغ عقیدهای.
تفاوت فيلم گاو، که بر اساس نمايشنامه غلامحسين ساعدي است، با فيلم پستچي بر پايه نمايشنامه ویتسك در همين است. مناسبتها و روابط مردم يك ده و مرگ گاو جنبهاي عام و كلي و بشري ميگيرد و نه بر عكس.
فيلم روبان سفيد ميشل هانيكه(2009) جامعهاي بسته را نشان ميدهد :
يك دهكده تحت كنترل يك بارون( ارباب) يك كشيش پرتستان و يك پزشك پست و خبيث در سالهاي پيش از جنگ اول جهاني و با همين جامعه براي ما فهم شكلگيري نازيسم در دوران جنگ دوم جهاني و ريشه " خشونت مناسك شده " (ritualized punishment) در چند دهه بعد را آسان ميسازد.
آيا نظام سرمايهداري كمپرادور تقي را عنين كرد؟ اگر با زاويه ديد مهرجويي و مخاطبان او در سي و هشت سال پيش(از جمله نگارنده) به پرسش اخير پاسخ مثبت بدهيم.
پس كافي است افراد مرفه شوند تا توانايي جنسي پيدا كنند؟!
فقر ميتواند زمينهساز بسياري از امراض باشد اما هنرمند بايد جزئيات آن را تجسم بخشد نه آنكه نظام اقتصادي را مقصر بداند و بس. وگرنه فرق نميكند كه خالق و يا طبيعت را مسئول بدانيم. راقم اين سطور ديگر نميتواند باور كند كه پريشاني ذهن و خبط دماغ با رفع فقر حل ميشود. كوبيدن نظام سرمايهداري وابسته آنقدر جاذبه براي نسل جوان دوران جواني من داشت كه ديگر واكاوي رواني تقي و علت خيانت زنش به او و نيز ناتواني جنسي او در كانون توجه فيلمساز نيست. ميتوان با اطمينان گفت كه اگر مهرجويي اين فيلم در اين روزگار ميساخت حتماً تقي را در حال خريد بليطهاي ارمغان بهزيستي(معادل بختآزمايی) نشان نميداد و به روان او توجه ميكرد، كاري كه در هامون، پري و سارا فيلمهاي پس از انقلاب خود كرد. هر چند اين عرفان پس از انقلاب او هم براي نگارنده آرزوهاي خوشباورانه بيش نيستند.
ويتسك نمايشي ناتمام
«اين در توان كسي نيست كه احمق، مجنون يا مجرم نشود» اين جملهاي از يك نامه است كه نويسندة نمايشنامه ويتسك Wozzeck ، گئورگ بوخنر كمي پيش از نوشتن نافرجام نمايشنامه ويتسك به پدر و مادرش نوشت.
گئورك بوختر در بيستوسه سالگي در 1837 مُرد اما نمايشنامهاي از منظر رومانتيسم نوشت كه نزديك به دو قرن است دستمايه تئاتر، سينما و اپرا شده و باز هم خواهد شد.. آزادي بيان در اروپاي غربي در آغاز قرن هيجدهم با اين استدلال شروع شد كه مسائل اجتماعي و اقتصادي در جهان راهحلهایي دارند كه هر كدام به اندازة ديگر درست است و در اساس يك حقيقت وجود ندارد بلكه حقايق متعدد به اندازه هم معقول ممكن هستند.. رمانتيسم اين درستي چند حقيقت همزمان را پايه خود قرار داد و اين نمايشنامه ويتسك با توجه به جنبش رومانتيسم نوشته شد. در واقع رومانتيسم در مقابل انقلاب صنعتي و خردگرايي آن قد علم كرد. اما زير بناي ترويج آزادي فكري را فراهم كرد زيرا همه حقايق به يكسان درست بودند و زندگي كردن يك راه نداشت و اين از طريق هنر هاي تجسمي و داستان به خورد مردم داده شد..
در اصل نمايشنامه سروان كه ريش او را ويتسك سلماني و سرباز ميزند دچار پريشاني فلسفي در زندگي است و نميتواند با ابديت زمان كنار بيايد و دائم از پايان زمان كه با مرگ خورشيد همراه است, حرف ميزند و از اينكه ويتسك سي سال و چند روز ديگر زنده خواهد ماند، متعجب است كه با اين همه زمان چه بايد كرد.؟ یرای خواننده قرن بیست و یکم شگفت آور است که سروان در این نمایشنامه که در 1837 ناتمام مانده، مرگ خورشیدمطرح باشد. توضیح آسانفهم آن در یادآوری این نکته است که قانون دوم ترمو دینامیک از آغاز قرن نوزدهم در مجامع علمی شناخته شده بود و مثل هر نظریه تازه به شکل نامتوازنی خیال آدمیزاده را اشغال میکند. درست مثل اینکه ما دائماً به خودمان یاد آوری کنیم که 5 میلیارد سال دیگر تمام هلیوم خورشید به هیدروژن تیدیل می شود و دیگر گرما نخواهد داشت و از حالا غصه بخوریم.
پزشك در اين نمايشنامه كه دائم در حال توليد تئوري جديد علمي است و به ويتسك خوردن نخود(و نه شاهدانه در فيلم پستچي) را تجويز ميكند خود نماد انقلاب صنعتي و علمي سده هيجدهم است كه ميخواهد جهان را با دقت رياضي به نظم درميآورد و اين همان نظم و دقت نظري بود كه جنبش روماتيسم قصد داشت در هنرهاي تجسمي، رمان و موسيقي نادرستي آنرا به رخ بكشد.
پزشك نمايشنامه در ويتسك خبط دماغ يا aberration Mentalis Partialis تشخيص مي دهد كه اصلاً معلوم نيست تشخيص درستي باشد.
خود ويتسك به فراماسونرها فحش ميدهد و آنها را مقصر ميداند. اما بيوهاي كه خوشگذران و اهل زندگي است و با اسم ماري با يك فرزند عيال ويتسك محسوب ميشود از سربازان چهارشانه و طبالهاي خوشقيافه خوشش ميآيد و با ديدن آنها آب از لب و لوچهاش روان ميگردد.
ويتسك را سرگرد طبّال خوشقيافهاي كه قصد دارد با هم آغوشي با ماري طبال كوچولو توليد كند، تحقير ميكند، اما سروان هم ويتسك را در مرتبهاي نازلتر از ساير انسانها به خصوص افراد قدرتمند و ثروتمند تلقي ميكند. اين عيبي است كه ويتسك فكر ميكند با داشتن يك ساعت مچي، عصا و كلاه و كالسكه برطرف ميشود.
كداميك از اين نظريهها يا باورها براي ما حقيقت است. هيچ و همة آنها به طور همزمان مي تواند حقيقت باشد . يعني همان جنبش رمانتيسم قرنهاي هيجده و نوزدهم. همين برابري چند راه حل درست براي يك مسئله..
طبق تفسيرهاي حدود دو قرن اخير صحنه 27 ام و آخرين صحنه نمايش، بازگشت شبح ويتسك پس از خودكشي از جهان مردگان به در پايان نمايش است . اما اين هم قطعيت ندارد.
در دوران جنگ سرد و اوج ايدئولوژي سروري طبقه كارگر ويتسك نماد طبقة توسري خورده كارگر بود وبه احتمال داريوش مهرجوئي به اين برداشتها دسترسي داشت.
سعيد حميديان مترجم نمايشنامه به فارسي در مقدمه نمايشنامه آن را به غلامحسين ساعدي تقديم ميكند و اين خود مسير دسترسي نمايش به مهرجويي را نشان ميدهد.
اين نمايشنامه مانند هر اثر هنري ديگري از يك واقعيت بيروني متأثر است:
در 1821 يك آرايشگر بيكار و مفلوك به نام يوهان كريستين ويتسك كه كلاهگيس هم ميساخت و سربازي هم ميكرد، در شهر لايپزيك به اتهام قتل بيوهاي به اسم فرآووست(Frau Woost) گناهكار شناخته ميشود و عاقبت در1824 در بازار محلي اعدام ميشود.. البته در سالهاي 1821 تا 1824 براي ويتسك چندينبار فرجامخواهي ميشود تا شايد از اعدام برهد. مخالفان اعدام او استدلال ميكردند كه قاتل دچار زوال عقل است و مسئول اعمال خود نيست. اين مورد بحثهاي پزشكي و حقوقي بسياري برپا كرده بود. خيليها از جمله نويسنده نمايشنامه گئورك بوخنر قاتل را قرباني روزگار ميدانستند اما نمايشنامه در عمل از نظر نويسنده فاصله ميگيرد. اثر هنري زماني به هنر ماندگار بدل ميگردد كه خالق آن بتواند از فلسفه و نگرش خودش در آفرينش آن فاصله بگيرد.
ويتسك ساخته ورنر هرتزوك
در 1979 ، چند سال پس از مهرجوئي كارگردان آلماني، ورنر هرتزوك كه به جامپ كات (Jump cut) برشهاي پرش هاليود باور ندارد براساس اين نمايشنامه فيلم ميسازد. در اين فيلم ويتسك سلماني ـ سرباز هم با چاقو همسرش را ميكُشد اما انگيزة قتل حسادت مرد است و حس گناه نسبت به آميزش جنسي. زن، ماري هم به آن قسمتي از انجيل كه زن زناكار مسيح ميبخشد توجه دارد بنابراين زن هم از حس گناه خلاصي ندارد.
فيلم هم مثل نمايشنامه مرد رقيب يا فاسق همسر ويتسك «يقور مثل گاو و با پنجههاي مثل شير" است .
در نمايش و در فيلم سروان به ويتسك ميگويد«تو آدم خوبي هستي اما اخلاق نداري.» و در توضيح حرفش ميگويد«تو يه بچه داري بدون تبرّك كليسا»
اما از نظر ويتسك: «ما مردم عوام آدم نيستيم، ما طبيعي رفتار ميكنيم.»
ويتسك بچه دارد ماري، زنش زيباست و با" طبال خوش قد و بال" رابطه دارد. اين مناسبات را طبيعت سامان ميدهد. اما اخلاقيات را سروان و دكتر درحال توليد نظريات علمي دقيق بر او تحميل ميكنند.
ورنر هرتزوك نشان ميدهد كه تحميل اين اخلاقيات بر ويتسك او را عنين ميكند.
ميتوانيم تخيل كنيم كه در درون ذهن ويتسك در زمان قتل زنش، دكتر و سروان نمايندگان فراماسونري هستند. اما مطمئن نيستم. چرا كه پريشانگوئي ويتسك در جنگل مشرف به شهر" صدايي از زيرزمين ميشنود"، اين را به ما نميگويد.
بنابراين تا اينجا ما با سه ويتسك روبرو هستيم كه اولي ضد سرمايهداري وابسته، ساخته ذهن مهرجوئي، دومي متنِ اصلي نمايشنامه ناتمام و ناكامل ويتسك است كه حقيقت چندگانه است و هر كدام درست به اندازه ديگري و سومي حقيقت در ذهن ورنر هرتزوك كه حسادت را عمده ميكند و آندره، دوست ويتسك را مخبط و سروان را دچار پوچي ذهني درگير با ابديت و ماري و سروان را سرشار از قوه باء نمايش ميدهد.
بايد ويتسكها و قرائتهاي ديگر را هم ديد و خواند.
اما من ديگر نمي توانم خبط دماغ ويتسك را به سرمايهداري وابسته نسبت دهم و او را عنين و قرباني آن نظام بدانم . ديگر پس از 38 سال مي گويم نمايشنامه ناپروده است و من هم حالم خوب نيست و راه حلي هم ندارم تا به فقرا و قربانيان بدهم.
No comments:
Post a Comment