نامت بلند باد رهایی

62235310979677786607.jpg





شهريار گلواني



من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرفها و صداها می آیم
و این جهان به لانه ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پای مردمی است
که همچنان که ترا می بوسند
در ذهن خود طناب دار تورا می بافند

این همان جهان سیاهی است که خانه ی ِ سیاه برش کوچکی از آن است. خودخواهی، ستمکاری و له له زدن برای ثروت و قدرت تاروپود آن را در هم تنیده است. جهانی که در آن انسانها هر چند مطمئن اند مرگ به اندازه ی ِ زندگی  واقعی و به اندازه ی ِ زیبایی ِ زندگی  زشت است اما چندان که زندگی را جدی می گیرند مرگ را جدی نمی گیرند.  وقتی در هشتاد سالگی درخت گردویی را می کارند بی شک نه از برای  فرزندان بلکه از هراس مرگی است که نمی خواهند باورش کنند. تلاش فروغ برای ادای حق مطلب در خصوص کنش های درونی ، محیط پیرامونی و بیان ِ شاعرانه ی ِ نفس ِحقیقت ِ وجودی آنها از این قاعده مستثنا نیست. فروغ شاعری زندگی باور است گرچه قدری زود با واقعیت مرگ روبرو می شود:
حرفی به من بزن
آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد؟
حرفی به من بزن
من در پناه پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم

فروغ ِ شاعر حتا وقتی فردیت خود را بیان می کند  از موضع فاعل جمعی شعر می سراید و عناصر آفریننده شعرهای خود را از زمانه و محیط پیرامونی اش می گیرد. در پروسه ی ِ آفرینش شاعرانه بی آنکه قصد آفریدن آگاهی کاذب داشته باشد، حد نهایی آگاهی ممکن را به خواننده منتقل می کند. از اینرو اگر بپرسیم تاثیر گذارترین شاعران زن دهه های اخیر کیانند؟ بلاتردید دو نام بیشتر از همه تکرار خواهد شد: فروغ و سیمین. البته کلمه تاثیر گذار به تنهایی واژه ای گنگ است و باید روشن کنیم تاثیر گذار بر چه و که؟ ضمنا ً باید روشن شود ابزار های این تاثیر گذاری کدامند؟ و اینکه اصلا ً چرا پرداختن به شعر فروغ برای ما اینهمه مهم است؟
فروغ بی شک  بر حیات فکری هم نسلان و نسل های بعد از خود تاثیر گذاشت. ایده های انسانی وی در حیات اجتماعی علاقمندان اش مادیت یافت و پرنده غمگین و گریخته اتوپی را بار دیگر به قلب ها آورد. طرفه اینکه شاعران و منتقدان مرد بیشتر از زنان شاعر و منتقد                                                                                                                                                                                         شیفته جسارت و جنبه لیبرتاری اشعار وی شده اند. به نظر من دلیل آن چیزی نیست جز بی جسارتی خودشان در اتوپی آفرینی و اندیشه و عمل لیبرتاریایی. واقعیت این است که وقتی خودم را برای نوشتن این یادواره آماده می کردم تا آنجا که مقدور بود به نوشته های بزرگانی که در در این زمینه قلم زده بودند و کم هم نبودند مراجعه کردم. اکثر قریب به اتفاق آنها شیفته لیبرتریسم فروغ بوده و این دلبستگی را به انحاء مختلف نشان داده اند اما خود به هزار و یک دلیل از عمل به آن هراس داشته اند.
به نظر من ویژگی های لیبرتریسم فروغ عبارتند از :

1- نقد مداوم خود:
" ... فروغ این کتاب (ها) یک فروغ ساده و احمق و احساساتی است..."
فروغ این کلمات را در نقد شعر های سه کتاب نخست خود به زبان می آورد. ( نقل از منوچهر آتشی)
در ضمن بعدتر ها هم هر جا که به اصطلاح پا داده فروغ از نقد بیشتر خود غافل نشده   واتفاقا ً همین  نقدهای صادقانه وی  از خود سنگ بنا و پلانی می شود برای شاعران و داستان نویسان بعدی که ساختمان شخصیت خود را بر آن بنا کنند:
" من نیما را خیلی دیر شناختم، یعنی بعد از تمام تجربه ها و وسوسه ها و گذراندن یک دوره سرگردانی و در عین حال جستجو... می خواهم بگویم من بعد از خواندن نیما هم شعرهای بد زیاد گفته ام. من احتیاج داشتم که در خودم رشد کنم و این رشد زمان لازم داشت..."
فروغ بر استعداد خود آگاه بود و می دانست که پرورش و رشد استعداد به زمان نیاز دارد. کاری که تنها دو سه تن از شاعران زن دهه های سی و چهل موفق به انجام آن شدند. در آن دوران تا سال 1349 شمسی 25 شاعر زن آثار خود را به چاپ رسانده بودند.( کتابنامه آثار زنان ایران)و پنجاه زن شاعر دیگر اشعار خود را گهگاه در مجله های آن زمان منتشر کرده بودند.( فروغ یاغی مغموم ) فروغ این دوران متاثر از سمبولیسم تقلیدی توللی چهارپاره های عاشقانه می سرود و احساسات ساده و زنانه خود را بیان می کرد اما چندی نگذشت که روحیه لیبرترش از عشق به اندیشه رسید.

2- عصیانگری و شورش:
عصیانگری و شورش مداوم فروغ ریاکارانه نیست. لیبرتاریایی است. ذاتی، واقعی و انسانی. خود غایت است.به گفته براهنی " شورش فروغ صبغه فلسفی هنری"  دارد و معنای جستجوی شاعرانه را درونی می کند. حال اگر کسی بپرسد چنانچه در یک روز سرد بهمن ماه سال 45 این حرکت با مرگ فروغ  پایان نمی یافت به کجا می انجامید؟ می توان با اطمینان گفت این عصیانگری همچنان ادامه می یافت و در هر دوره از تکامل تاریخی و اجتماعی همگام با آن اوج می گرفت. این پاسخ شاید بتواند قدری حقیقت مرگ باوری را تقویت کند و نقطه پایانی بر اینگونه سوالات احساسی بگذارد که مثلاً  اگر صمد در آن سن در ارس غرق نمی شد( یا غرق اش نمی کردند)  و یا شاملو و لورکا و ... قدری بیشتر عمر می کردند  چه اتفاقی می افتاد؟ آیا صمد ، شاملو و لورکا و دیگران چیزی بیش از آنچه امروز هستند می شدند؟ این سوالات پاسخ قطعی ندارند اما نباید چسبیدن چارچنگولی عده ای  را به زندگی توجیه و تقویت کنند.
آیا شما که صورتتان را
در سایه نقاب غم انگیز زندگی
مخفی نموده اید
گاهی به این حقیقت یاس آور اندیشه می کنید
که زنده های امروزی
چیزی بجز تفاله ی ِ یک زنده نیستند

3- عشق و تجربه
در بالا از رسیدن فروغ از عشق به اندیشه گفتم اما نباید تصور کرد که عشق و اندیشه در دیدگاه لیبرتری فروغ در برابر هم قرار دارند.عشق فروغ به قول فرج سرکوهی"  پاک، ناب، طبیعی و مایه شکوفایی" ( فروغی تازه در شعر فرخزاد) است که به واسطه آن به کودکی و طبیعت آرمانی شده می رسد.فروغ عشق را تجربه می کند، به قربانگاه می رود و چون ققنوسی در آتش خودانگیخته می سوزد و آنگاه بار دیگر شاداب و تازه متولد می شود و خود ِ تجربه انسانی اش را  بیان می کند.

4- حدیث نفس
گفتم که فروغ از موضع فاعل جمعی شعر می گوید و به تعبیر وقفی پور از " مولف زدگی فراتر می رود" و حدیث نفس اش واگویی حالات شخصی منفرد و انتزاعی نیست بلکه بیان تجربیات کسی است که در مبارزه و گریز دائم از حصار روابط معناباخته فردی از یکسو و از سوی دیگر ستیز با خودی است که در معرض الینه شدن او را بالاجبار به کانون این رابطه ها می کشاند.
فروغ علیرغم برکنار ماندن از مسائل سیاسی دوران ملی شدن صنعت نفت ( در اشعار فروغ اثری و رد پایی از این جریان نمی توان یافت) بعدها به حلقه ی ِ روشنفکرانی وارد شد که یا خود را کاملا ً متعهد و مسئول احساس می کردند و در قد و قواره سخنگویی حزب و سازمان سیاسی ظاهر می شدند و یا بکلی از این وادی دور بودند و سیاست را به سخره می گرفتند و مبتذل اش می خواندند. فروغ به سلک هیچ یک از این دو گروه در نیامد و همواره روحیه تند و ویرانگر لیبرتاریایی خود را حفظ  و به تدریج نگاه کلی نگرش را به سوی مسائل جزئی و روزمره اطرافش چرخاند و مخاطب شعرش را مشخص تر کرد. در واقع فروغ کسی نبود که وقتی توفانی واقعی بر فراز سرش غرش می کند خود را در قبای خویش بپ0.یچد و آرام از زیر توفان عبور کند.                       

5- شهری نویسی( مدرنیسم)
فروغ شاعر شهری است. در دورانی که روند مدرنیزه شدن با همه کژ و مژهایش جریان داشت فروغ برای نخستین بار عناصر زندگی شهری را وارد شعر می کند. مواجهه فروغ با روند تجدد ارتجاعی نیست یعنی نگاه به گذشته ندارد و در پی نفی تجدد نیست. او در جستجوی رهایی و شکستن قیود جدیدی است که آبشخوراش سنت مدرن نما است. سنتی که فروغ را وامیدارد بر زندان خانه پدری دوران کودکی ، زندان خانه شوهر و بعد زندان اجتماع بشورد و اشعارش رادر اعتراض به همه قید و بندها بسراید.

6- زبان ساده و صمیمی
عنصر اصلی شعر زبان است از اینرو  شاعرانی که در جریان طبیعی شعر کمتر دخالت می کنند و اصطلاحا ً بی غل و غش و برای دل خود می نویسند و کمتر در روند تکوین شعر دخل و تصرف و نیز ملاحظات و قیود اجتماعی و ... را کمتر لحاظ می کنند شاعرترند. شعر فروغ واجد همه این خصوصیات است. زبان شعری وی ساده و صمیمی و به قول پوران " شورمند و جسورانه " است طوریکه جامعه مرد سالار قبل از آن با چنین زبانی مواجه نشده بود. صمیمیت زبانی فروغ این احساس را در خواننده ایجاد می کند که " پشت این زبان انسانی با گوشت و پوست اش قرار دارد که می شود لمشس کرد و تجربه های آن انسان را حس کرد." (  محمدعلی سپانلو) علاوه بر اینها زبان فروغ همسنگ آگاهی اوست. نه از شعورش پیشی می گیرد و نه از آن عقب می ماند. زبان او همان آگاهی واقعی و عملی اوست که از نیاز و درک ضرورت فردی اش نشات می گیرد یعنی " ضرورت آمیزش با دیگران " ( مارکس، ایدئولوژی آلمانی) چون جایی که رابطه ای وجود دارد زبان هم وجود دارد و هر اندازه این رابطه صمیمی باشد زبان هم صمیمی خواهد بود.

6/11/89

No comments: