میراث یک زن







 بئژان ماتور (bejan matur)                  
 ترجمه : همت شهبازی


افسوس که ادبیات مدرن ایران را به قدر کافی نمی شناسیم. من به یاد ندارم که رمانی از دوران اخیر ایران به زبان ترکی ترجمه شده باشد. برای نمونه حتی تنها یک اثر از نویسنده مشهور جهانی خانم سیمین دانشور به ترکی ترجمه نشده است.
وقتی سخن از ادبیات مدرن ایران به میان می آید به غیر از رمان های صادق هدایت ( که سال های قبل ترجمه شده است ) مجموعه داستان هایی که عمدتا شامل داستان های سطحی و عوامانه ( نظیر : بدون دخترم ، هرگز ! ، نوشته بتی محمودی )  ترجمه و چاپ شده اند چیز دیگری برای خواندن ترجمه نشده است. علیرغم مطالعه کم ، باز وضعیت در خصوص شعر کمی فرق می کند. با توجه به ترجمه های متعددی که از شاعر مدرن ایران فروغ فرخزاد به عمل آمده، علاقه به وی در ترکیه قابل ستایش است. چنین به نظر می رسد که در زیر این علاقه تنها، شعر زیبای فروغ فرخزاد نخوابیده، بلکه به لحاظ ترکیب هنر خود با تصویرهای منحصر به فرد است که به فروغ علاقمند شده ایم. من خودم چنین وضعیتی را که اندک زمانی در ایران بودم زیسته و تجربه کرده ام.
فوریه سال گذشته بود. همراه دوستم دنبال آرامگاهی در تهران – شهری در دامنه های البرز- می گشتیم. هیچ آدرسی نداشتیم. تنها اطلاعات ما، متعلق به گورستان قدیمی بود که شخص مورد نظرمان در آنجا مدفون شده بود. دوستم آرام و ساکت فقط به فکر زیارت  آرامگاه بود. او هوس مرا درجهت تلاش برای یافتن نام حک شده روی سنگ قبرها را دریافت. بعد از ساعت ها گشت و گذار و پرس وجو، وقتی به درب باغچه ای که با دیوارهای بلند احاطه شده بود  رسیدیم، دیگر غروب شده بود. صدای پیرزنی از ما استقبال کرد؛ از پشت در پرسید که چه می خواهیم؟ گفتیم که از ترکیه آمده ایم و دنبال آرامگاه فروغ می گردیم.
پیرزن در حالی که مجذوب صدای هیجان انگیزمان شده بود و علیرغم اینکه وقت زیارت نبود ما را به داخل هدایت کرد. ما در گورستانی قرار داشتیم که بیشتر شاعران و نویسندگان ایران در آنجا آرمیده بودند. اما پیرزن نابینا نمی توانست راهنمای خوبی برای ما باشد. دوستم هم مثل من نمی توانست فارسی بخواند، برای همین فقط از روی حدس و گمان می توانستیم آرامگاه فروغ را بشناسیم.

قله رفیع شعر مدرن ایران ...

در بین قبور شروع به جستجو کردیم. بعد از چند دقیقه، قبری را پیدا کردیم که تازه روی آن گل ریخته بودند و هنوز شمع آن روشن بود. از درخت کوچک بالای سر آن نیز لامپی روشن آویزان بود. عینهو در شعر مشهور « هدیه » : « اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه ». آری فروغ با آرامگاه کوچک اش در آنجا بود. حدس زدیم که روی سنگ قبرش شعری حک شده باشد. گویی در زیر حروف سیاه و خزه دار به خواب عمیق فرو رفته بود. در یک لحظه از حضور در آنجا ناراحت شدم و به ناچار به اطرافم نگاه کردم. پیش خود گفتم « ای کاش فارسی می دانستم ». لااقل می توانستم نوشته روی سنگ قبر را بخوانم. در این حسرت،  سنگینی سکوت گورستان را که هیچ برازنده فروغ نبود ، حس می کردم. یک شاعر پیش از همه آفرینشگر زبان است. شاعران تنها به واسطه زبان به موجودیت سرزمین خود دامن می زنند. آیا بدون شعر فروغ، تهران و یا اصفهان با آن « طنین کاشی آبی » چیزی کم نداشت؟ در آن لحظه حس کردم شعری که در ذهنم بود با ذهن و شعور فروغ همزاد خواهد شد. زمختی صدای درون و نیز سکوت گورستان چنان خلایی ایجاد کرد که ماندن در آنجا را جایز ندانستم. آماده حرکت بودیم که دو زوج جوان پیدا شدند. آنها بلحاظ باز بودن در وارد شده بودند. یکراست به طرف آرامگاه فروغ آمدند. دختر جوان شمعی از کیفش در آورد و روشن کرد. خیلی سحرآمیز بود. از آنها خواستم تا شعر روی سنگ قبر را برایم بخوانند. اشتباه نکرده بودم. روی سنگ قبر، شعر « هدیه »ی  فروغ حک شده بود. سپس همچون بسیاری از ایرانیان خوش ذوق برای ما شعر خواندند. یک لحظه با مجذوب شدن به کلماتی که روی سنگ قبر با حروف سیاه و خزه دار حک شده و متعلق به سال 1969 ، سال وفات شاعر بود کمی به فکر فرو رفتند. و من در سایه آن صدا، به دستان مدفون شده اندیشیدم که متعلق به فروغ بود:
دستهایم را در باغچه می کارم
سبز خواهم شد، می دانم ، می دانم ، می دانم
و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت

از هرگوشه و کنار ایران، علاقمندان به فروغ برای خواندن مصراع هایی نظیر : « در گودی انگشتان جوهریم » که بر سنگ مزارش حک شده، می آمدند. 35 سال تمام بی هیچ خستگی، شمع روشن و گل ها نثار می کنند. شخصی را که می شناختم می گفت: هر موقع که به آرامگاه فروغ رفته ام گل ها و شمع ها را دیده ام. 35 سال تمام اینگونه بوده است». فروغ با نثار نشئه ی حزن انگیز خود، دیگر گورستان را هم شبیه شعر خود کرده بود. او در سن 69 سالگی، زمانی که سرش به پیاده رو خورد، تنها 32 سال داشت، و با خود کلیات اشعار که به منزله قله رفیع شعر مدرن ایران است، فیلم ها و زندگی پرفراز و نشیبی را که حرف و حدیث های ناتمامی دارد ، به یادگار گذاشته بود. مرگ ِ او را بر اثر تصادف ماشین می دانستند. اما آشنایان به شعر و زندگی او، این مرگ را برازنده ی شاعر نمی دانستند. بعضی معتقد به خودکشی و بعضی ها او را قربانی سوء قصد می دانستند ... معتقدان به سوء قصد، به روح عصیانگر فروغ استناد می کردند؛ چرا که شاعر ِ شعر « آیه های زمینی » که در آن رژیم مستبد شاه مورد انتقاد قرار گرفته، کسی جز فروغ نبود. او تنها به نوشتن اکتفا نکرد، شهامت نشر آن را هم داشت. به هرحال با جسارت بی پروای خود رژیم شاه را به زیر سوال می برد. از آن وقت تاکنون، آن شاعر جوان با غم و اندوه و نگرانی مختص خود، مسائل زنان را در ادبیاتی که برای آنها راه ورودی نبود به مرحله ای رساند که شاعران کهنه کار که او را با شک و تردید تعقیب می کردند در مقابل شعر او سر تعظیم فرود آوردند. امروزه  فروغ، مشهورترین شاعر شعر مدرن ایران است که در دنیا او را می شناسند. اما زندگی او را مختص به شعر نمی دانند. فیلم مستند « خانه سیاه است » که آن را در یکی از جذام خانه های شمال ایران به تصویر کشیده، در محیط سینمای جهان عکس العمل هایی را برانگیخت؛ برتولوچی ، او را یک مستندساز روایت گر می داند. امروزه در بسیاری از محافل هنری، هنر او را قبله هنر مدرن ایران به حساب می آورند. از شعر گرفته تا هنرهای زیبا، از سینما تا موسیقی ، آثار زیادی – با اضافه کردن آثار عباس کیارستمی و شیرین نشاط – تحت تأثیر شعر و زندگی فروغ به وجود آمده اند.
علاوه بر تهران، آرزوی رفتن به اصفهان  را که یکی از محل های جغرافیای شعری فروغ با آن مصراع « طنین کاشی آبی » می باشد، در سر پروراندم. عجیب آنکه نقش جهان را که در اصفهان دیدم، زنده تر از آن نبود که در شعر فروغ خوانده بودم. طنین کاشی آبی اصفهان در جایی دیده نمی شود  بلکه همگی آنها – همچون شاعران بزرگ – زاده ی زبان و بیان آفرینشگر شاعر است. آری ، روح بی نهایت است. او تنها تهران و اصفهان را در سینه ی خود جای نداده بود.
شعری که من فکر می کنم در گوشت و پوست و استخوان فروغ پرداخته و فرازبانی شده است. فروغ بهتر و بیشتر از آن را در نظر می گرفت که زنان در شعر خود از تن خود سخن به میان آورده و هستی خود را در مرکز آن قرار می دادند؛ شهامت و عشق او به بازگویی جسمی که خاستگاه مرگ و زندگی بود او را فروغ فرخزاد کرد.
                                               
                                                                                                2005/ 06/11       




1 comment:

ابوالفضل پاشا said...

تلاش و همت دوست نازنين همت شهبازي هميشه در خور نمجيد است