گدار و گروه ژیگا ورتوف


Diego Rivera. Portrait of Two Women.

Diego Rivera. Portrait of Two Women. 1914. Oil on canvas. The Arkansas Arts Center, Little Rock, Arkansas, USA.
محسن قادری
برگرفته از
مانیفست، نشریه نوین



ژان لوک گدار بی شک نخستین چهره سینمایی است که با نگاه به پیوند سینما و رخدادهای مه1968 به ذهن می آید. او از فیلم سازانی است که در این زمینه مورد بحث بسیار قرار گرفته است.گدار با سینمایی که در آن به کار می پرداخت گسست بنیادی یافت و در طی چهار سال هرگونه پیوند تجاری با این سینما را کنار نهاد و همراه با ژان پیر گورن و دیگر مبارزان مائویست، گروه ژیگا ورتوف را بنا نهاد وساخت فیلم های 16 م م را آغاز کرد.
پیوند گدار با رخدادهای مه 1968 تنها منحصر به موضوع فیلم هایش نیست بلکه همچنین دربرگیرنده مشارکتی است که او برای دگرگونی جامعه از راه دگرگون سازی سینما به عمل آورد.اودرپی گسستن از سینمای تجاری و درون مایه های سینمای دوران خود بود.اما پیش از هر چیز باید به مسائلی پرداخت که گدار را به این گسست واداشت.
گدار در سال های دهه 60
گدار همچون بسیاری از فیلم سازان موج نو کار فیلم سازی را با نگاشتن نقد فیلم در کایه دو سینما که بنیان گذارش آندره بازن بود آغاز کرد.او در این دوران بیشتر وقت خود را به دیدن فیلم درفیلمخانه پاریس می گذراند که هانری لانگلوا آن را بنیان نهاده بود.از این رو،وی حتی پیش از آغاز ساخت فیلم پیشاپیش شناخت ارزشمندی از فرهنگ فیلم داشت.
او نیز چون بیش ترفیلم سازان موج نو، سینما را به چالش کشید اما این کار را به روش ویژه خود انجام داد، بدین معنا که اصول و قواعد رایج فیلم نامه نویسی، بازیگری،کاربرد نور،صحنه آرایی،حرکات دوربین،صدا و همانند آنها را در هم شکست.این چالش گرچه در سطحی هنری صورت می گرفت اما سطوح سیاسی نیز دربرداشت.دومین فیلم بلند گدار « سرباز کوچک»(1960) که از جنگ الجزایر سخن می گفت تا سال ها دستخوش سانسور بود.

سرباز کوچک

آنچه که این فیلم به دید می رساند به اندازه نگرش ها به جنگ الجزایر مغشوش و مبهم است.با این فیلم گدارمی خواهد« نگرشی مغشوش از موقعیتی مغشوش»به دست دهد واین نکته را بیان دارد که 80 درصد فرانسویان این دوره حتی نمی دانستند چگونه باید به این جنگ بنگرند.
این نکته به ساخت فیلمی پیچیده انجامیده درباره مصائب و وضعیت روحی مردی با نگرش راست افراطی که دستخوش ملال و ذل مردگی است و از آن سو با نگرش های استقلال طلبان« اف ال ان»(جبهه رهایی ملی) رودر روست.
یکی از درون مایه های بنیادی این فیلم شکنجه است که دراردوگاه های فرانسویان رخ می دهد.شنکنجه گو که غیر مستقیم نشان داده می شود اما به گونه آشکار و بسنده، بیننده را به تامل وامیدارد.همان چیزی که سینما وریته نیز می کوشد به آن دست یازد.
بدین سان، فیلم های گدار تا سال1967به گونه مستقیم سیاسی نیستند اما با پرداختن به موضوعاتی چون فحشا و خشونت و همانند آن، جامعه را به چالش فرامی خوانند.
گدار در این باره در سال1966 می گوید:« من 13 فیلم ساخته ام اما به گمانم صرفا چشم ها را به روی جهان بازکرده ام.فکر می کنم این از آنجا ناشی می شود که من در فرانسه زندگی می کنم.من سفرهای زیادی کرده ام و این اواخر به فکر آنم که از فرانسه بروم و در خارج فیلم بسازم.برای نمونه، درباره بی سوادی در کوبا یا در ویتنام شمالی برای شناخت اندیشه های نو درباره جنگ.گمان می کنم از این پس می توانم با بیان حرف هایم در فیلم های ساخته شده در کوبا و ویتنام، کاری یکسان انجام دهم».
گدار نه به ویتنام نه به کوبا رفت اما درپی رخدادهای سال 1968 و بنیان گذاری گروه ژیگاورتوف، بیش تر فیلم هایش (6 فیلم از 8 فیلم این دوره اش)را در خارج از فرانسه(ایالات متحده،انگلیس،چکسلواکی،ایتالیا و فلسطین)ساخت.

زن چینی یا به تعبیر درست تر به شیوه چینی
گدار با فیلم«زن چینی یا به تعبیر درست تر به شیوه چینی، فیلمی درحال ساخته شدن» که در 1967 نمایش داده شد، یک سال زودتر، خبر از رخدادهای سال 1968 می دهد.
فیلم های گدار« تولیدات تمام شده» نیستند و پایان فیلم هایش، معرف« پایان آغاز» اند.
این فیلم دربرگیرنده دو ویژگی بنیادی سینمای گدار است، خود نقادی و اصل تناقض؛این فیلم همچنین مفهوم« مبارزه همزمان در دو جبهه» را پیش می کشد؛جبهه اجتماعی و جبهه هنری که بیان گر سینمای گدار از سال 1967 تا 1972 است.گدار درپی انقلابی اجتماعی و هنری بود و می خواست به شیوه خاص خود در فرایند انقلابی مشارکت جوید.
«زن چینی...»فیلمی است که آنچه را در سال1968 به وقوع پیوست و همچنین دلیل« شکست» جنبش 1968 را نشان می دهد.
این انقلاب از چشم پنج شخصیت دیده می شود.
در آغاز، ورونیک، دانشجوی دانشگاه «نانتر»معرفی می شود که می خواهد استاد دانشگاه شود. او رهبر گروه «عدن-عربی»و نماینده آشکار«چپ جدید» است که سپس در رخدادهای مه 1968 شرکت می جوید و نقش خشونت در فرآیند انقلاب را می پذیرد.
استدلال های او بیش از آن که تئوریک باشند سطحی اند.او می خواهد همه نظام آموزشی را از نو بنا کند و از این رو فکر می کند برای از صفر شروع کردن همه چیز، می بایست دانشگاه را بست.
و برای از صفر شروع کردن در دنیای هنر، پیشنهاد می دهد که موزه لوور و تئاتر کمدی فرانسز بمباران و با خاک یکسان شوند تا بتوان به نقاشی و هنرهای نمایشی از نو اندیشید.
بازگشت به صفر برای بازسازی جامعه، درون مایه محبوب گدار است چراکه به گفته او برای نابودی و ریشه کن سازی سینمای بورژوا باید در عالم سینما نیز از صفر شروع کرد.
گدار در سراسر فیلم به ما یادآور می شود که در حال دیدن یک فیلم هستیم وما را درجای خودمان به عنوان تماشاگر می نشاند.
بازیگران فیلم، آشکارا احساس می کنند که بازیگر کمدی هستند.
برای لحظه ای فیلم بردار را می بینیم، ودر پایان سکانسی دیگر،خود گدارنمایان می شود و می گوید:«قطع.خیلی خوب بود».
در واقع گدار اصول و قواعد پذیرفته شده سینمای« بورژوا» را دور می ریزد چرا که می خواهد ما را هرچه بیش تر در فیلم مشارکت دهد و آزادمان گذارد تا درباره صحنه های دیده شده تامل کنیم.
ما از تماشاگر کنش پذیر(منفعل)،به تماشاگر کنش مند(فعال) مبدل می شویم.
از دیگر ویژگی های این فیلم این است که گدار صرفا یک بینش«ممکن» را به ما نشان نمی دهد و این امر خود از اینجا ناشی می شود که گدار فیلمش را بر پایه تناقض بنیان می نهد.
این تناقض، خود را درچالش دوعضو گروه« عدن-عربی» نمایان می سازد.
درآغاز، کیریلوف را می بینیم که بر دیوارهای آپارتمانی که به عنوان پایگاه استفاده می شود چنین می نویسد:«هنر سوسیالیست در برست-لیتوسک مرده است»،« حرکت انقلابی تنها در اسارت اقلیت نیست»،او می گوید:« انقلاب بدون بمب، انقلاب نیست» و اینکه«هنر، دیدنی را نمی بیند،نادیدینی را می بیند».
کیریلوف گرایش به خودکشی دارد و کارش با این جمله پایان می پذیرد:« اگر مارکسیسم-لنینیسم وجود داشته باشد بنابراین،هرچیزی ممکن است،پس می توانم خود را بکشم»و بدین سان خودکشی می کند.
هانری در نقطه مقابل کیریلوف است.
او دانشجوی دانشکده اقتصاد است و رویای کار کردن در آلمان دموکراتیک را در سر دارد.او مخالف خشونت است و هوادار آشتی با دشمن(بورژوا)است.
هانری مدافع حرکت سیاسی ای است که اتحاد شوروی در سال های دهه60 به آن تکامل بخشید و درپی« سوسیالیسم اومانیست»است که خشونت را نفی می کند.
از دید او خشونت، نشان گر بانگ مبارزه طبقاتی نیست.او سرانجام،درپی بحث با ورونیک درباره سوء قصدی تروریستی(ترور کاردار فرهنگی شوروی) از گروه بیرون می آید.
بیرون رفتن هانری از گروه و موضع اش ، منطبق با مواضع جبهه ای است که« طرفداران چین» در جریان رخدادهای سال1968 آن را حزب «کمونیست» فرانسه خواندند.
از دیگر نکات فیلم،همبستگی درون گروهی است. بدبختانه این همبستگی چندان نمی پاید وفرجام کار هانری، به خوبی نشان گرنبود همبستگی دراین گروه است.
این نبود همبستگی و همنوایی چیزی است که در سال 1968به چشم رسید و موجب شکست جنبش در این سال شد.
گروه ژیگا ورتوف
گدار در 1968 همراه با گروه مبارزان مائویست،گروه ژیگا ورتوف را بنیان نهاد.
این گروه متشکل از ژان هانری روژه،جوان مبارزی اهل مارسی بود که گدار با او فیلم های « آواهای بریتانیا»و« پراودا» را ساخت.گدار همچنین همراه با ژان پیر گورن فیلم های« باد شرق»،« مبارزات در ایتالیا»،«تا پیروزی»، « ولادیمیر و روزا»، « همه چیز خوب روبه راه است»و« نامه به جین» را ساخت.

آواهای بریتانیا

این گروه از سال 1968 تا 1972 وجود داشت و همه فیلم های ساخته شده درآن 16 م م بودند(جز «همه چیز رو به راه است»).هدف این گروه برون رفت از سینمای تجاری و پخش تجاری بود.
گدار برای نمونه فیلم های خود را به امریکا می برد و در دانشگاه های این کشور نمایش می داد.
اما مشکلی که نگاه ها را به این گروه می کشد،مونتاژ است.
از آنجا که سینما از تصاویر و صدا ساخته شده چگونه می توان این عناصر را برپایه و اساسی انقلابی به کار برد؟
چگونه می بایست به آنها سامان بخشید و رویاروی هم نهاد تا نتیجه نهایی با سینمای بورژوای رایج درتقابل باشد؟چگونه می توان سینمایی سیاسی و مبارز در خدمت طبقه پرولتاریا پدید آورد؟
گدار پاسخ می دهد:
« هنگامی که حزب مردمی درمیان باشد،من نیزبه پخش مردمی اعتقاد می یابم.(...)سینما ابزارحزب است. (...) ما، عجالتا،می گوییم که سینما وظیفه ای ثانوی در انقلاب دارد اما این وظیفه ثانوی در حال حاضر مهم است و تنها کافی است که تبدیل به فعالیتی بنیادی شود.»
نام این گروه از کجا می آید؟گدار به این پرسش در گفت و گویی با کن ای. کارول به سال1970 پاسخ می گوید:
«پرسش: چرا نام گروه ژیگا ورتوف را بر خود نهاده اید؟»
گدار: دو دلیل دارد.دلیل نخست، انتخاب ژیگا ورتوف است،و دلیل دوم انتخاب نام گروه ژیگا ورتوف است.
نام گروه برای بزرگ کردن یک شخص نیست، بلکه برای به اهتزاز درآوردن یک پرچم است، برای اشاره کردن به یک برنامه.
چرا ژیگا ورتوف؟چونکه درآغاز این سده،وی فیلم سازی حقیقتا مارکسیست بوده.او با ساخت فیلم، در انقلاب روسیه مشارکت کرده.وی صرفا فردی انقلابی نبوده.
او هنرمند پیشرویی است که در انقلاب شرکت جسته و به هنرمندی انقلابی در درون این مبارزه تبدیل شده.وی می گوید: وظیفه یک فیلم ساز-کینوکی- ساختن فیلم نیست...-درواقع واژه روسی کینوکی به معنای فیلم ساز نیست بلکه به معنای کارگر سینماست-وظیفه اوساخت فیلم به نام انقلاب پرولتاریای جهانی است».
از این رو گروه ژیگاورتوف، درصدد بر می آیند که سبک و درون مایه های محبوب ورتوف را بازگیرند.
پیش ازهرچیز،این گروه یکی از ایده های بنیادی سینمای ورتوف را بر می گیرد: ورتوف مواد خام را به فیلم در می آورد، او تصاویر و صداها را بدون هیچ دغدغه ای درباره داستان، گرد می آورد.او برای آنکه هریک از این عناصر را درجای خود نهد از بازآرایی آنها به شیوه سنتی پرهیز می کرد و مونتاژسامان گرانه او، نظمی اطمینان بخش به این مواد خام می بخشد.
از دید ژیگا ورتوف،این شیوه به منزله آشکارسازی نظم غالب بدون توسل جستن به شگردهای«زبان سینمایی»است.
فیلم« به پیش شوروی»نشان گر این کوشش ویژه ورتوف است.او بادستمایه قراردادن ساخت یک سد در اتحاد شوروی، سرودی در ستایش دنیای کار و ماشین و برعلیه خودکامگی طبیعت می آفریند.
این فیلم با نشان دادن تصاویری از عناصر طبیعی چون آبها و کوه ها آغاز می شود...
سپس پیشرفت کار بازنمایی می شود:ماشین هایی که به کار می افتند،مردانی که بر روی کار متمرکز می شوند وسخت در کوشش اند.
ضرب آهنگ افزایش می یابد و فیلم با نمایش تصاویری از دگرگونی های سترگ پایان می یابد.
این سینمایی است که می خواهد خود را به تمامی وقف انقلاب کند.
گروه ژیگا ورتوف این رویکرد مستند و تبلیغی را در« صداهای بریتانیا» تجربه می کند که لحظه حقیقت انگلیس سال1968 را دستمایه کار خود قرار داده است.این فیلم با نشان دادن خط مونتاژ یک کارخانه خودروسازی آغاز می شود.
فیلم سپس چندین مباحثه را نشان می دهد:کارگران مارکسیست انگلیس،دانشجویان مبارزی که سخن از مباحث جنسی و سرکوب به میان می آورند.
تصویرتبدیل به شعار می شود:اگر صحبت از شکم درمیان است تصویر شکم نمایانده می شود.این فیلم سنت شکن که به سفارش بی بی سی ساخته شده ،می کوشد رشته سخن را به کسانی بسپارد که هرگز در هیچ گفت و گویی شرکت داده نشده اند: کارگر سیاسی و دانشجوی شورشی.
از آنجا که بررسی همه فیلم های گروه ژیگا ورتوف در اینجا امکان پذیر نیست، خواننده را به دیدن وچندبار دیدن این فیلم ها دعوت می کنیم وصرفا به گونه فشرده ،تنها فیلم این گروه که به گونه 35 م م ساخته شده را بررسی می کنیم:« همه چیز رو به راه است».

همه چیز رو به راه است

گدار در1972 ساخت فیلم « همه چیز رو به راه است» را با همکاری ژان پیر گورن آغاز کرد.این فیلم یکی از فیلم های بسیار شناخته شده گروه ژیگا ورتوف است.
برخلاف دیگر فیلم های گروه،این فیلم به گونه 35 م م فیلم برداری شده و به جای بازیگران آماتور، جین فوندا و ایو مونتان نقش های اصلی آن را بازی می کنند.
گدار پس از چهار سال کار احساس می کرد که لازم است مخاطبان گسترده تری را جست و جو کند، از این رو تصمیم گرفت دو بازیگر حرفه ای برگزیند که در عین حال هنرمندان چپ نیز محسوب می شدند.
بودجه فیلم را نیزشرکت گومون تامین کرد.
به محض پخش فیلم ، گدار خود نقادی اش را دراین باره(کاربرد بازیگران حرفه ای و تهیه کننده حرفه ای)از سر گرفت تا تلقی تجاری فیلم را برهم زند.
گدار و گورن خوب می دانستند که فیلمی تجاری درباره طبقه کارگر حتی درخود این طبقه هم تماشاگری نخواهد داشت، بنابراین آنچه را که در باره طبقه کارگر فرانسه سال1972 در ذهن داشتند با پیش کشیدن عشق دو بورژوا بیان داشتند.
سوزان(فوندا) و ژاک(مونتان)رابطه ای پیچیده دارند.
ژاک که کار خود در سینما را با نگارش فیلم نامه آغاز کرده، پس از رخدادهای مه 1968شخصیت رادیکال می یابد اما با از میان رفتن موج انقلابی، همه امیدهایش را از دست می دهد و باردیگر به نظام غالب رو می آورد و از این پس به ساخت فیلم های تبلیغاتی رو می آورد.
در یکی از صحنه های فیلم می بینیم که وی درجریان فیلم برداری یک فیلم ،به فیلم بردار نزدیک می شود تا چیزی به او بگوید اما صدایش در همهمه های فیلم برداری گم می شود.
گدار می خواهد درباره نقش تبلیغات در جامعه مصرفی، ما را به تامل وادارد و نشان مان دهد که در بمباران تبلیغات تجاری قرارداریم،بمبارانی که با ایفای نقشش پایان می یابد و به ما مجال تامل نمی دهد.
سوزان،همسر ژاک، برای «امریکن برودکستینگ سیستم»(ای بی اس،که شبکه ای رادیویی است)کار می کند.او به فرانسه فرستاده شده تا به تحلیل رخدادهای سیاسی و فرهنگی بپردازد.
او نیز چون ژاک از کارش ناخرسند است:«کار می کنم اما به هیچ جا نمی رسم...هرچه جلو می روم کمتر دستگیرم می شود.»
شخصیت های ژاک و سوزان باردیگر معرف تناقض آشنایی هستند که گدار دستمایه آثارش قرارمی دهد.در حقیقت،از این دو، یکی در کار تصویر است و دیگری در کار صدا.
هردو در زمینه ارتباطات کار می کنند اما از امکانات پخش و نشربهره نمی گیرند.افزون براین،نقش هردو، تا میانه فیلم اهمیت لازم را نمی یابد و در بقیه فیلم نیز نقشی ثانوی دارند.
فیلم در سه بخش دنبال می شود.بخش نخست در کارخانه« سالومی»می گذرد که تولیدکننده سوسیس و کالباس است.
سوزان، به همراه ژاک به کارخانه آمده تا با رییس کارخانه درباره مشکلات کارگران مصاحبه کند.
اما به محض ورودشان، کارخانه به اشغال کارگران درآمده.
گدار برای به دست دادن تصویری هرچه واقع گراتر از این سکانس، اشغال کارخانه به دست کارگران را در استودیو فیلم برداری کرد.
در یکی از نماهای فیلم، از طبقه بالای کارخانه دفتر مدیر را می بینیم که در زیر آن هشت دفتر دیگر وجود دارد.دیوار چهارم حذف شده تا به دوربین امکان حرکت به چپ و راست را بدهد و اشغال کارخانه را از همه سو نشان دهد.
گدار سپس سه نیروی عمده را در کارخانه به ما معرفی می کند و به هریک از ایشان امکان سخن گفتن می دهد.
در آغاز، مدیر کارخانه رشته گفتار را به دست می گیرد و با گفتن زنده باد جامعه مصرف کننده سن-ژور بر این نکته تاکید می کند که دوره تحلیل های مارکسیستی به سرآمده چرا که در روزگار ما نبرد طبقاتی وجود ندارد وهمبستگی تنها چیزی است که میان ما وجود دارد.
این استدلال ها بیش از آنکه گره ای از مشکلات بگشایند صورت مساله را پاک می کنند.
کارگران سندیکای « س ژ ت»(که خود درکنترل سندیکای« پ س ف»هستند)از آنجا که احساس می کنند کنترل موقعیت از دست شان درآمده (زیرا آنها نبوده اند که تصمیم به اشغال کارخانه گرفته اند) این استدلال را محکوم می کنند.
اظهارات آنها برگرفته از« زندگی کارگری» است که بیان می دارد که اشغال، شکلی از مبارزه خشونت آمیز است که پرسش هایی سخت و لاینحل پدید می آورد و از این رو باید آنها را آزاد گذاشت تا خود به کنترل موقعیت بپردازند.
هنگامی که یکی از کارگران پرسشی مطرح می کند، نماینده« س ژ ت» با آمار و ارقام پاسخ می دهد و درنهایت « س ژ ت» راه حلی پیش رو نمی گذارد.
زن جوان کارگری صحبت آغاز می کند اما حرف های او نیز از مجله« لاکوزدوپوپل»(خاستگاه خلق)برگرفته شده است.
او صحبت از بوی کارخانه به میان می آورد که درتارو پود لباس هایش می نشیند و برای خلاصی از این بو ناچار است عطر بخرد تا اطرافیانش او را از خود نرانند و بنابراین او از سوی جامعه مصرفی دچار ازخودبیگانگی شده.
گدار و گورن درسراسر این فیلم، پیام های گوناگون درباره جامعه مردسالار ارائه می دهند.
برای نمونه به هنگام اشغال کارخانه زنی کارگر همسرش را صدا می زند تا به او بگوید که اگر همین طور ادامه دهد مطمئنا دیر به خانه می رسد:« خودت را عصبی نکن.شما هم همین طور، همه شما رو تو اعتصاب گذاشتن».
شوهر اما از درک حرف های همسرش ناتوان است. ونمی داند همسرش چرا به اینجا آمده.این اشاره ای به سطح درک یک کارگراست.
در صحنه ای دیگر رییس کارخانه می خواهد به دست شویی برود. کارگران به او سه دقیقه مهلت می دهند زیرا او نیز بیش از این به آنها مهلت نمی داده است.
رییس با خیال راحت کارش را انجام نداده و کارگران او را به دفترش می آورند و پنجره را می شکنند تا او بقیه کارش را انجام دهد.
بخش سوم فیلم در یک فروشگاه بزرگ می گذرد.
این بخش به صورت پلان سکانس فیلم برداری شده و 10 دقیقه به درازا می کشد.در طی این زمان، می بینیم که دوربین به این سوی و آن سو سرمی کشد و در مسیر خود 25 صندوق دار فروشگاه رانشان می دهد.
درضمن حرکات دوربین، سکویی را در وسط فروشگاه می بینیم که چند جوان« پ س اف» بر روی آن مشغول فروش کتاب با قیمت پایین هستند.پرسشی که دراینجا مطرح می شود این است:«آیا این « پ س اف» است که نظام را به خدمت می گیرد یا این نظام است که « پ س اف» را درخدمت گرفته؟
رخدادهای جاری درفرانسه نشان می دهد که در واقع « پ س اف»بخشی از نظام است.سپس یک گروه چپ را می بینیم که وارد فروشگاه می شوند و فریاد می زنند:« همه چیز مجانی است».آنها با گفتن این حرف می خواهند به غارت فروشگاه بپردازند.
سپس با پلیس درگیر می شوند.
فیلم در یک کافه پایان می گیرد.مردی نشسته و زنی دست هایش را برشیشه پنجره ای می کشد که مرد درآن سوی آن نشسته است. سپس زن پشت میزی در کافه می نشیند.و این بارمرد است که دست برشیشه می کشد.
در پایان این جمله به گوش می رسد:
«چگونه این فیلم را به پایان بریم؟آنها در بحران عمیق به سر می برند...در این بحران بگذاریم شان..همه ما باید سرگذشتی داشته باشیم.سرگذشت تو،من،ما.»

No comments: