Diego Rivera. From the cycle: Political Vision
of the Mexican People (Court of Labor): The Sugar Mill. / El trapiche.
1923. Fresco.4.82 x 3.66 m. Ground floor, north wall. Ministry of
Public Education, Mexico City, Mexico
شاپور احمدي
سالی است
بر سنگچین نقرهای بعدازظهر
در بیشهزار مار و مارچوبه
آنجا که مادیانی در چنبرهی ماری خفته
است
گلستانی گوشتی را در آغوش میسایم
و پلکهای شرجی را میبویم
بهخوبی میبینم چشمهایم کدر میشوند:
اردکهای سفید باکره
بر خاکستر حاشیهی بیموج
اردکهای باکرهی سفید
جاپاهای ژرف مضطربشان را
نفس بویناک دریا
بهنرمی میروبد
و پاهای ناآشنای برهنه
در برجهای فراموشی
خاموش مینشینند.
***
خدایا، خدایا پر و بالم سوخته است.
هیچ کس نیست. هیچ کس نیست.
نمیدانم اسب کوری بودم
یا چارپای سیاه بیگوشت و پوستی
که در پیشدستم
شورابهی چشمهای چرکی
میسوخت و زائویی بینماز
لجن و چرک پاشنهاش را
با سنگ سیارهی سوخته میتراشید.
***
پس از من
پس از آنکه از جلو پیشخوانت
چون زورقی مست چرخیدم
زیر ناخنهای رگرگیات را نگریستی.
در آبگند قیراندود آتشین
سوتزنان افعی پتپاره
به هر سو میدوید.
آن گاه در همان چند لحظهای
که زنجیرهای خاموش از کوهها
سر به آسمان میساید
در زیر کُناری سنگی مینشینی
و گرگی خشکیده
ور آمده بر داربستت را
بی هیچ گناهی میسنجی.
نعرهای خواهی زد
که درههای ور پریدهی ژرف
از آن خواهند رویید.
رود روی داغ را
که تا لگنت بالا میسرد
دوباره خواهی بلعید.
***
تو اصل اصل هر نااصلی.
در ردیف میانی کشتی
خرزهرهی مهتابی
زبانهکشان
در سایهی هرز دختری
دنبالهی خستهام را
در ریسمان پنجههایش کشید.
میخواهم در گور بروم
بیزارم بیزارم، ای زن.
***
اکنون
شاید گرد خونابهای در زغالسنگ
که از لولهی نافت در کورهی آن میدمی
و در غبار سپهرهای بیوزن
شکستهشکسته میشلیم.
با کاکل سوخته و قاچی خونین در لب
آبدار
بدگمان سرپنجههای بیبارمان را
شناختی.
اگر شبانه مهمانها همین طور تکان
نخورند
خفاشها با پستانهای ورچلیدهشان
بالای سرم میایستند.
اما در عرشهی سپیدهدم
بر درخت داری بر پاست.
گورها را الماس ماه دریده بود.
دستها را تا آرنج آب کشیدیم
و حنای صورتمان رنگ باخت.
***
دایرهی شعلهور اقیانوسی
بر نیمرخم میوزد.
در سینی مسی گرداب
تو را شناختم با پاهای بریدهی لخت
و دُم چرمی کوتاهت که میلرزید.
زارید: نه، شیطان میپسندد دود کنم.
گفت: از خدا نخواهید، به خدا.
***
و روزی
دریای سبز واژگون
در دایرهی پرگوهرم رویید.
نیمهاسبسگهای باکره
از بوییدن علفهای تیغدار
در صنوبر شکنجه دیدهام
به سوی بهشت سرخگلهای پاره
در مردابهای نورانی
اندوهگین دویدند.
***
پستترین کار این است
که از خدا بخواهید
دایرهی تنگ خاموشتان
روزی بشکفد.
ما از خدا خواستیم
و دایرهی الفباییمان
امروز شکفت.
No comments:
Post a Comment