Diego Rivera. Detroit Industry. North
wall. 1932-33. Fresco. The Detroit Institute of Arts, Detroit, Michigan,
US
جواد اسحاقیان
رمان اسطوره ای و مستند مشی و مشیانه ( چاپ اول ، 1385) ـ که
از بازچاپ چهارم آن در 1388 آگاهی داریم ـ نخستین رمان از سه گانه ی " روز
اول عشق " نوشته ی " محمد محمدعلی " ( م. 1327) است . این اثر به خاطر احتوایش
بر آفرینش نخستین مرد و زن در اساطیر ایران و در مطاوی آن ، طرح خلقت ، پندار ،
گفتار و کردار " کیومرث " به عنوان نخستین بشر روی زمین ، نیز واگویی شمه
ای از فرزندان " مشی " و " مشیانه " مانند " سیامک
" آن هم در قالب و نوع ادبی "
رمان " اهمیتی خاص دارد . مقبولیت عام این اثر و دو رمان بعدی نویسنده ، آدم و حوّا و جمشید و جمک ،
سرآغاز آفرینش " ژانر " تازه ای در ادبیات داستانی ماست که باید آن را
به فال نیک گرفت و کوشش نویسنده را در جهت آشنایی خوانندگان تشنه ی فرهنگ ملی ، سپاس
گفت .
با
آن که نام رمان بر تقدم ظاهری " مشی " ( مرد ) بر " مشیانه "
( زن ) دلالت می کند ، هم عنوان فرعی رمان ، داستان آفرینش زن و مرد در اساطیر
ایرانی ، هم به این دلیل که راوی اصلی رمان ، " مشیانه " است و
خواننده در وجه غالب ، رخدادهای رمان را از نگاه و داوری " مشیانه " می
خواند ، اثری فمینیستی به شمار می آید و درواقع نام اصلی رمان می بایست مشیانه
و مشی گذارده می شد . هم از این روست اگر قرائت خود را از این رمان "
خوانش فمینیستی " نام کرده ایم که نویسنده را در راستای " مشیانه "
ارادت و اقراری شایسته است .
مشیانه ، شخصیت اصلی است : در
کتاب هـــا و منابعی نقد و نظریه ی ادبی معاصر ، یکی از
معیارهای رایج در خوانش ادبیات فمینیستی یا زن
محورانه ، نقشی است که شخصیت یا شخصیت های در روند رخدادها و پیشبرد روایت دارند .
" چارلز برسلر " 1 با طرح برخی پرسش هایی از نوع زیر می کوشد دقت خواننده
ی رمان را به یافتن پاسخ مناسب جلب کند :
آیا راوی ، زن است یا مرد ؟
زنان چه نقشی در روایت دارند ؟
آیا زنان نقش " قهرمان " را بازی می
کنند یا نقش ضد قهرمان را ؟
آیا زنان با کلیشه های رایج خود [ " زن اثیری " ،
" لکاته " ] در روایت ظاهر می شوند ؟
شخصیت های مرد داستان ، چه تلقی ای نسبت به زنان
دارند ؟
تلقی و نگاه نویسنده نسبت زنان چیست ؟ تخیل زنانه
چگونه به کار می رود و اهمیت آن در چیست ؟
آیا شخصیت های زن ، با زبانی متفاوت با زبان مردان
سخن می گویند ؟ (1)
بدیهی است که من قصد ندارم
در بررسی رمان مورد خوانش ، به همه ی این پرسش ها پاسخ دهم ؛ اما طرح این پرسش ها
را برای خوانش فمینیستی در هر اثر روایی ، لازم می دانم . باری ، با آن که نویسنده
ی رمان مرد است و طبعا ً این رمان نمی تواند یک اثرفمینیستی به معنی اخص اصطلاح
باشد ، بسیاری از معیارهای ارزیابی قانونمند فمینیستی در آن می توان یافت .
در
اساطیر آفرینش ایران باستان ، مشی و مشیانه نام دو شاخه از یک گیاه ریواس
مانند بوده اند که از نطفه ی " کیومرث " ( انسان ، شاه ، پیامبر نخستین
) در آستانه ی مرگش می رویند و همه ی کارنامه ی او را از پندار ، گفتار و کردار
نیک در خود پنهان دارند :
" آن گاه اهورامزدا ، اجزا و عناصر مشی و مشیانه را نیز فراخواند تا
کیومرث به چشم ببیند قلمرو قدرت آفریننده اش تا آن جاست که به زنده نمودن ِ مردگان
تواناست ، هم قادر است به دنیا نیامدگان را بمیراند و باز زنده کند تا بمیراند .
استخوان های من و مشی ـ که در جای خود استقرار یافتند ـ گوشت ، پوست ها ،
رگ ها ، پی ها ، موها ، ناخن ها و سپس کالبدها به کار افتادند . آن گاه من و مشی ،
زن و مردی شدیم کوتاه تر از کیومرث و کدرتر از کیومرث ـ که ما را می دید و ما او
را نمی دیدیم . " (2)
این
مقدمه نشان می خواهد که خواننده به جای مطالعه ی یک رمان ، به معنی دقیق امروزی اش
، با اسطوره ای رو به رو ست که تنها شخصیت های آن ، وجودهایی اساطیری ، نمادین و
قابل تفسیر و تأویل هستند که او را با خود به فضاهای نخستین آفرینش های اهورامزدا
می برند و تا آن هنگام که این تنها زوج در روی زمین ، نخستین فرزندان باقی مانده ی
خود ، " سیامک " و " سامی " (3) را بزرگ کنند و از نسل آنان
نخستین قبیله ی انسانی را تشکیل دهند ، زمانی بس دراز باید بگذرد . پس چندان در پی
شناخت شخصیت های چندگانه ی رمان نباید بود . پای دیگر شخصیت ها تنها هنگامی به
میان می آید که از نسل این دو فرزند ، نخستین واحدهای قبیله ای و اجتماعات انسانی
پدید می آید که حضوری اندک و کم رنگ در رمان دارند .
با
این همه ، نویسنده نه تنها رمان خود را از زبان و نگاه " مشیانه " روایت
می کند ، بلکه او را شخصیت برتر و برجسته تر این اسطوره نامه ی باستان قرار می دهد
. تمام بخش های رمان ـ جز در مواردی که به ساخت و صیغه ی " اول شخص جمع
" ما " روایت می شود و گوینده باز هم " مشیانه " است ـ تقــریبا
ً همه ی متن از زبان او و ساخت اول شخص مفــرد " من " نقل می شود :
" مشیانه ام ؛ همسر مشی ،
مادر تمامی پسران و دختران گیتی . مشی نیز پدر تمامی دختران و پسران گیتی است . هر
دو از پشت
کیومرثیم . ما آریاییان ( ایرانی ، هندی و . . .
) هزار سال است که پدر خود ، کیومرث ، را نخستین انسان و نخستین پیامبر ِ آفریده ی
اهورامزدا ، آن سرور دانا ، می دانیم . کیومرث با عشق زیست و با عشق خاموش شد .
" (ص11)
این
که چرا نویسنده " مشیانه " را به عنوان راوی و شخصیت اصلی رمان اسطوره
ای خود برگزیده است ، به هویت " قصه گویی " نویسنده و نقش " مشیانه
" در قصه گویی برای ما بازمی گردد . به نظر می رسد که نویسنده در "
مشیانه " سیمای قصه گوی " شهرزاد " را در هزار و یک شب می
بیند ؛ با این تفاوت که " شهرزاد " وزیرزاده ی دل آگاه و هوشیار برای
" آدم کردن " شهریار کامخواه و ددمنش ، قصه ساز می کند و " مشیانه
" سلف ِ دانای راز او برای خوانندگان امروز تا هویت اساطیری و تاریخ فراموش
شده ی خود را از یاد نبرند و به آن ببالند .
او
نخستین زن اسطوره ای است که فن ساختن کاسه و شانه را درمی یابد :
" روزی مشی برای آموختن صید ماهی به دریا رفت . من نیز در میان درختان
، شاخه ی شکسته ی پیرامون غار ، قطعه چوبی به طول و عرض یک وجب یافتم که وسط آن را
آتش سوزانده بود . اندیشه ای دور سرم می چرخید . با سنگی تیز ، آن بخش سیاه و
سوخته را از دل چوب بیرون کشیدم . پس ، دایره را بزرگ و بزرگ تر کردم . در پی
وسیله ای بودم تا در هنگام تشنگی ، با دستانی آلوده آب ننوشیم . . . در جنگل ، پی
چوب های سست بنیاد می گشتم تا پیاله های بزرگ و کوچک بسازم برای انبار کردن میوه
های خشک شده . . . و گردو و فندق و تمشک . آرام آرام توانستم ابزاری بسازم مانند
انگشتان دست که نامش را " شانه به سر " گذاشتم . گاه مشی نیز کنار پیاله
ی پر آب خود می نشست و بر موهای بلندش شانه می کشید . " ( صص 131-130 )
در
کردار " مشیانه " ظرایفی هست که در " مشی " نیست و او را از
برادر و شوی خود ممتاز می کند :
[ بز
سیاه ] می ایستاد یا دورمان می زد . . . به یک دو خیز به چنگش آوردم . . . بر زمین
نشستم و اندام خود را با او مقایسه کردم . از پستانش شیر می چکید . . . پستانش را
فشردم . شیر پر شتاب بیرون زد . . . آن گاه من مکیدن شیر را آزمودم ، که بسیار
بسیار شیرین بود . . . پس [ مشی ] با سنگ
تیز پوستش را درآورد . آن حد کوچک بود که توانستم به دور کمرم بپیچم و هنگام نشستن
بر زمین ، آزار نبینم . " (صص 103-102)
جز
" دوشیدن " ، " دوختن " جامه نیز از جمله آفرینش های "
مشیانه " است و هر دو کنش با واژه های " دختر " ، " دوشیزه
" و " دوغ " از یک ریشه اند :
" همراه مشی از پوست گاو دو جامه ساختم تا در هنگام باد و باران و برف
، چهار جامه را بپوشیم . پس ، پرهای کوچک و بزرگ آن کبوتر سفید صید شده را زینت
جامه ی پوست خود ساختم تا چنانچه بار دیگر " آناهیتا " به دیدار آمد ،
شرمنده ی پوشاک خود نباشم . " (صص 123-122 )
او
در رؤیا و با الهام از سروشی در ناخودآگاه خویش ـ که جز " آناهیتا "
نیست ـ نی لبک را می سازد و به یاری آن ، گله ها را رام و آرام کرده ، گذران
خانواده را فراهم می آورد :
" روز بعد یکی دیگر ساختم که نوایش بسیار خوش تر از نی پیشین بود . .
. سرانجام توانستم دور از چشم مشی ، یک نی هفت بند بسازم و بنوازم . چون برای مشی
نواختم ، او نیز مایل شد بنوازد . روزی گوزن سرمستی با شاخ های بلند افراشته ، گله
ای گاو بی شاخ و دم را پیش انداخته به سمت ما آورد . گاوان وحشی با صدای نی من
آرام گرفتند و روانه ی طویله شدند . با نواختن نی هفت بند ، طبع سرودگویی ام گل
کرد . " (ص 184)
مشیانه حیات بخش است : با
این همه ، خواننده درمی یابد که بزرگ ترین نمود خلاقیت " مشیانه "
زایش و خلق کسانی از نوع و جنس خود اوست که به او
خداگونگی می بخشد . بیهوده هم نیست که
هرگاه با دشواری رو به رومی شود ، " آناهیتا
" ، ایزد آب و زایش ، را در کنار خود می یابد که به او رهنمود می دهد . نخستین
بار که " مشیانه " موفق به دیدار او می شود ، " آناهیتا " خود
را چنین می شناساند :
"
من آناهیتا هستم . صاحب صدها رودخانه و جویبار ، ده ها دریاچه و دریا و برکه و تالاب
که هریک به درازا و پهنای چهل روز راه اسبان ِ تیزتک و قوی دل است . "
" مشیانه" از او در باره ی زایش و آبستن شدن می پرسد :
" ای شاد مهربان ! آیا زنان جوان نبایست از مردان خود صاحب فرزندانی
شوند تا گردونه ی این گیتی آن گونه بچرخد که اهورا مزدا وعده داده است ؟
آناهیتا گفت : اهورا این اندیشه را هنگامی که به شکل ریواس بودید ، در نهاد
شما بارور گردانید و به عهد خود پابند است . ما نیز منتظر روز موعود هستیم . . .
آناهیتا دامن پُرچین آبی خود را اندکی بالا گرفت . جلو آمد تا من گوشواره ی زرین
چهارگوش و گردنبند هلال گونه اش را بهتر ببینم . . . . حسی زنانه به من می گفت :
آناهیتا ، آموزگار آموزگاران زنان است در راه زیبایی و آراستگی . " (ص 116)
"
آناهیتا " جز در برانگیختن " مشیانه " به ساختن نی لبک ، پیوسته
مراقب مادران است و در مورد موجوداتی که فرزندان را گزند می رسانند ، در رؤیا و از
رهگذر بانگ خروس ، هشدار می دهد و حیات آنان و مادران را به هنگامی که پدران در
خواب خرگوشی فرورفته اند ، پاس می دارد :
" سیامک و سامی در ایام کودکی ، شبی در اتاقی تنها بودند . من و مشی
خفته بودیم که ناگاه ، خروس بانگ ِ بی وقت زد . برخاستم و حیران در تاریکی صدای ِفش
ِفشی را شنیدم و نشنیدم . با یاد خوابی که دیده بودم ، هراسان و به شتاب از اجاق ،
شاخه ای شعله ور برداشتم . اندکی پیه گاو بر سر آن ریختم . مشعلی پرنور ساختم .
مشی هنوز در خواب بود . . .
در
اتاقی دیگر ، ماری سیاه و بزرگ بر بالین سامی نشسته و دهان به سوی سیامک گشوده بود
. بی صدا با مشعل سوزان به کمرش کوبیدم . فرزندان را بغل گرفتم . . . . خروس هنوز
بانگ می زد . . . صبح ، هنگامی که مشی لاشه ی مار را بیرون انداخت ، شگفت زده
پرسید : چگونه به فن ساخت مشعل دست یافتی ؟ گفتم : صدای زنی چون آناهیتا در گوشم
می پیچید . می گفت : برخیز . برخیز . با پیه گاو مشعلی بساز برای کفچه ماران .
دانستم آناهیتای مهربان ، به مقابله ی اهریمن حسدورز شتافته است . " (ص 204)
نمودهای مرد سالاری : هسته
ی مرکـــزی خوانش فمینیستی در هــر اثر ادبی ، یافتن شواهدی
است که بر ذهنیت و ایده ئولوژی تباه " مرد
سالاری " و کوشش برای خوارمایگی " زن " دلالت می کند . اصطلاحی که در
تحلیل نقد فمینیستی رواج دارد ، " نقش های جنسیت سنتی " 1 است :
" این نظریه ، مردان را به عنوان کسانی خردمند ، نیرومند ، محافظ و
تصمیم گیرنده و برعکس زنان را به عنوان موجوداتی عاطفی ( = غیر منطقی ) ، ناتوان ،
شکننده و تابع معرفی می کند . نقش های جنسیت به گونه ای موفقیت آمیز نابرابری هایی
را که حتی اکنون هم دیده می شود ، توجیه می کند ؛ مثلا ً زنان را از فرصت مساوی
برای رهبری و تصمیم گیری ( چه در خانواده و چه در جامعه در مورد مسائل سیاسی ،
علمی و امور مشترک جهانی ) بازمی دارد ، یا برای مردان حتی با کار و شغلی یکسان با
زنان ، دستمزد بالاتری در نظر گرفته می شود . . . مردسالاری مطابق این تعریف " جنس گرا " 1 است و به این اعتقاد
دامن می زند که زنان ذاتا ً حقیرتر از مردان هستند (4) .
نمودهایی از این باورهای بی پایه را در نگاه مردان قبیله می توان یافت .
" محمد محمد علی " با خلاقیت تمام ، دیدگاه های ایده ئولوژیک مرد سالاری
امروز را به گذشته های دور اساطیری می برد
تا نشان دهد که ذهنیت مردسالاری به امروز اختصاص ندارد ؛ بلکه با آفرینش نخستین
مرد ـ پدر مانند ویروسی ، ذهنیت اجتماعی را آلوده است . نویسنده با طرح مشکل
" ایده ئولوژی پدر سالاری " رمان اسطوره ای و کهن خود را " به روز
" می کند و به خواننده کمک می کند تا گذشته را با دید ِ امروز بنگرد .
برخورد میان " مشی " و " مشیانه " و خواهران و
برادرانی که زن و شوی شده اند ، هنگامی به اوج خود می رسد که " مشی "
ارزش کار مردانه ی خود را خارق العاده ، و آنچه را بر دست " مشیانه " می رود ، ناچیز
ارزیابی می کند . او به خطا می پندارد ، " خون رَوی " ماهانه و
کمردردهای " مشیانه " بهانه ای موجه برای گریز از کار و وظایف خانگی
اوست :
" مشی ، ذوق و توانایی مرا در دوشیدن شیر و تهیه ی طعام و شستن پوشاک
و دیگر امور شبانه روزی ، نادیده می گرفت یا آن را با میزان کار خود در طویله و
روی زمین برابر نمی دانست . روزی مشی گفت که از اهورا مزدا می خواهد صاحب چنان
قدرتی شود که از این پس بر من و آن بهانه های ناجور من ، مثل خونریزی ماهانه ، و
درد کمر چیره شود . . .
شبی
او بر بلندی پشت کاشانه ایستاد . با دستان دراز شده سوی آسمان فریاد زذ : ای
آفریننده ی ما ! . . . اکنون تمنا دارم به من چنان قدرتی ارزانی داری که قادر باشم
همواره بر مشیانه حکم برانم . . .مغرورانه بر سرم نعره های بلند کشید : تا زمانی
که از من اطاعت کنی ، با تو مهربان خواهم بود . چنانچه سرپیچی کنی ، چون آن
درازگوش ، انبوهی چوب بر پشتت می گذارم . " (صص 196- 195)
این آرزو که زن " مطیع " مطلق مرد
باشد ، این نگرش خطا که " خون روی " زن را به عنوان یک " نقص زیست
شناختی " یا بهانه ای برای فرار از مسئولیت او بدانیم ، این که در صورت
سرپیچی زن از مرد ، می توان او را به درازگوش ( الاغ ) مانند کرد و از او چون
حیوان کار کشید ، در ذهنیت " مرد سالاری " ریشه دارد . مطابق این ایده
ئولوژی ، آنچه زن و مرد را از هم جدا می کند " جنس " 1 آن هاست که ناظر
به ویژگی های زیست شناختی و روان شناختی آن دو است ، و نه " جنسیّت " 2 که ناظر به توانایی های اجتماعی ، مهارت های
شغلی و توانایی و شرکت برابر در فعالیت های اجتماعی ، اقتصادی ، سیاسی ، علمی ،
هنری و فن آوری است .
"
آذر پاک " ، یکی از دختران قبیله ، در مقام شکایت از شوهر و مردان ظاهر سازی
که در زن ، " اهریمن " را می بینند ، به نمایندگی از سوی همه ی دختران و
زنان می گوید :
" همین مردان آشنا ، ما را چه جوان باشیم ، چه پیر ، چه زیبا باشیم ،
چه زشت ، چون " جهی " ، آن دختر پر شرّ و شور و مددرسان اهریمن ، می
دانند . . . ای سرشار از مصلحت های گوناگون ! یا زنان را از خونریزی ماهانه و زادن
فرزندان متعدد بازدار ، یا آنان را از تهمت همدستی با اهریمن برکنار کن . مردان ،
بین لذت از پیکر ما و لذت از شکار گوزن و صید ماهی تفاوتی نمی بینند . حال آن که
شباهنگام پیش از هم آغوشی ، پیکر ما را میوه ای رسیده ، چشمان ما را چون [ چشمان ]
آهوان . . . گونه های ما را چون انار سرخ می خوانند . . . و پس از هم آغوشی به
جانور غمگینی بدل می شوند و صبح ما را چنان نگاه می کنند که گویی لعنت و نفرین
ابدی اهورایی را در یاری رساندن
به اهریمن برای آنان به ارمغان آورده ایم .
" (صص 212-211)
"
آذرباد " ، شوهر " آذر پاک " ، در دفاع از توانایی ها و ظرفیت های
مردان و خوارمایگی زنان سخنانی بر زبان می آورد که " مشیانه " به عنوان
راوی رمان ، از بازگفتن آن شرم می دارد :
" به باور آذرباد ، زنان از این رو برده ی مردان هستند که نه استحکام
رأی دارند ، نه استواری جسم . چون روح تنوع طلب آنان از بدی ها و پلیدی ها تغذیه
می کند ، سرآغاز مجادله و شرارت ها هستند . . . آذرباد ادامه داد :
من
آن گاو دم بردیده و شاخ شکسته ی خود را به بهترین زن این سرزمین مقدس ، مشیانه ،
ترجیح می دهم ، چه رسد به دختران او . . . آن کس که به دختران مشیانه اعتماد کند ،
به دزدی و دروغ اعتماد کرده است . و چنانچه روحش جهان خاکی را ترک کند ، سه شبانه
روز ِگرد جسم بی جان خود سرگردان شود . " (صص 213-212 )
افسون کلام و قصه گویی : مقایسه
ی میان توانایی ها و ظرفیت های خود و " مشی " ، برای
" مشیانه " فرصتی پدید می آورد تا بتواند جای و جایگاه
فردی و اجتماعی خود را ارزیابی کند . توانایی های جسمانی " مشی " ، او
را برمی انگیزد و نگران می کند :
" گاه با دیدن اندام رو به رشد و عضلات درهم پیچیده ی مشی هنگام خرد
کردن درختان ، خود را زنی می پنداشتم که چنانچه موجب ناخشنودی اش بشوم ، او قادر
است با چملق یا گرز سنگینی بر سرم بکوبد . " (ص 134)
مشاهده
ی توانایی های جسمی " مشی " و ناتوانی " مشیانه " در این پهنه
، او را ناخشنود و نگران می کند . پس به درگاه " اهورا مزدا " می نالد و
از او توانایی جسمانی بیش تر می خواهد :
" ـ از آن دادار پاک ِ عادل
می خواهم که قدرت و نیروی قبلی را به مشی بازگردانی تا نتواند بر من چیره شود و
چون درازگوشان از من بار بکشد . . . آیا من و مشی در روز نخست برابر نبودیم ؟ . .
.
ـ تو
نیز در روز نخست ، قدرتی برابر مشی داشتی ؛ اما طبع زنانه ی تو آرام آرام برابری
جسمانی را کم نور کرد و جای آن ، عاطفه ی مادرانه نشاند . . . برتری جسمی و توان
رزمی ، تمامی خوبی های یک زن و مرد نیست . گفتم : چه بخواهم بهتر از این ؟ فرمود :
آفرینش کلام و قدرت قصه گویی . . . من به تو زیبایی و ظرافت و دلربایی و عاطفه ی
مادری داده ام . شیرینی کلام را هم می افزایم . " ( صص 198-197)
"
مشیانه " با کشف این توانایی در خود می تواند برخی از محدودیت های خود را در
زمینه ی توان جسمی جبران کند :
"
بعدها که برای فرزندانم قصه می گفتم ، او [ مشی ] نیز چون خرگوشی کنجکاو کنارم می
نشست و چشم به دهانم می دوخت تا بلکه راز و رمز قدرت مرا دریابد . " (ص 201)
اینک
می توان دیگربار به آغاز رمان بازگشت و دریافت که چرا نویسنده " مشیانه
" را برای قصه گویی و به عنوان راوی و شخصیت اصلی رمان برگزیده است و روایت
را با زبان و نگاه او نقل می کند . گوهر واقعی در کلام و روایت " مشیانه
" تنها " عشق " است ، که کارهای جهان با آن سامان می گیرد :
"
اهورا مزدا در جهان مینو به ما آموخت چنین بیندیشیم که تا زنان و مردان ، بسیار
بسیار عاشق نباشند ، جهان سامانی نیکو نگیرد . چنانچه عشق به در آمیختگی نباشد ،
موجودات زمین دوام نیابند . . . پس گیتی از آن رو ماندنی و پایاست که عشق ، ماندنی
و پایاست . " (صص 12-11)
چنان که گفته ایم ، نویسنده در " مشیانه
" سیمایی از " شهرزاد قصه گو " می بیند ؛ او که به خاطر " عشق
" ی که به دختران بی پناه شهر خود داشت ، با قصه گویی برای " شهریار
" کوشید با افسون کلام ، او را از کامخواهی از دختران شهر و سپس کشتن آنان ،
بازدارد . سلاح " شهرزاد " در مبارزه با ددمنشی " شهریار " و
تلطیف روان آلوده ی او ، دانایی ، هشیاری ، ظرافت در گفتار و کردار و چیرگی بر
دقایق پنهان روان و ذهن " شهریار " است . " شهرزاد " از پدر
می خواهد او را بر " شهریار
" کابین کند و امیدوار است که با قصه گویی خود از شهریاری کامخواه و انتقامجو
، پادشاهی مهربان ، پدری با عاطفه و همسری سازگار بسازد . " شهرزاد " از
خواهرش ، " دنیازاد " می خواهد که چون به بارگاه شهریار رفتند ، از او
قصه بخواهد :
" چون مرا پیش َمِلک برند ، من از او درخواست کنم که ترا بخواهد . چون
حاضر آیی ، از من تمنای حدیث کن تا من حدیثی گویم ، شاید که بدان سبب از هلاک برهم
. " (5)
برخی
نظریه پردازان فمینیست مانند " خاویر گوتیه " 1 بر این باورند که اگر
زنان به عنوان " جنسیت
" ی برابر با مردان می خواهند در پهنه ی تاریخ و جامعه نقشی تأثیرگذار داشته
باشند ، باید بگویند ، بنویسند و صدای خود را به گوش همگان برسانند ، در غیر این
صورت ، از صفحه ی تاریخ ناپدید خواهند شد :
" تا وقتی زنان خاموش باقی بمانند ، بیرون
از روند تاریخ خواهند ماند ، اما اگر شروع به گفتن و نوشتن کنند ـ هم چنان مردان
همیشه چنین می کنند ـ وارد تاریخی می شوند که تا حال مطیع آن و از آن بیگانه بوده
اند . با گفتن وارد قلمرو تاریخ می شوند و با نگفتن ، از آن محو می شوند . " (6)
" شهرزاد " تا هنگامی که با قصه گویی و افسون کلام خود می تواند
بر " شهریار " کامخواه ـ که در مدتی سه ساله ، پس از کامجویی از همه ی
دختران باکره ی شهر ، به قتلشان اشاره کرده است ـ تأثیر بگذارد و او را با خود بر
سر ِ مهر آورد ، حضوری محسوس و سازنده دارد . او می تواند با افسون سخن ، در منش
" شهریار " تباه اندیش و تباهکار ، تعادلی روانی برقرار سازد . به تعبیر
دکتر " جلال ستاری " :
"
نقش قهرمان زن ، شهرزاد هوشیار سخندان مهربان است که به سحر بیان ، یعنی به نیروی
خرد و تدبیر ، شهریاری خونریز و خودسر و خویشتن کام و دشمن خو و ستیزه جو را اگر
از میان برنمی دارد ، " آدم " می کند ؛ یعنی از او که در آغاز مظهر کامل
غرایز بهیمی است ، به فرجام انسانی می سازد بهره مند از موهبت خودآگاهی و فرهنگ .
" (7)
" مشیانه " در ستیز با برادران و خواهران ، زنان و همسران
ناسازگار خود چنین نقش تعادل کننده ای ایفا می کند . او در سخنرانی کوتاه خویش می
کوشد ، به نقاط مشترک حیات زناشویی شان اشاره کند و آنان را به دانایی و انصاف فراخواند
. او هم اظهار ضعف زنان را در برابر شوهران خــود بر
نمی تابد و هم زورگویی مردسالارانه ی شوهران را
می نکوهد :
" من هرگز خطابه ی آذرپاک و سخنان آذرباد را نمی پسندم . یکی بوی
زنجموره و ناتوانی می دهد و دیگری ، بوی زورگویی و نادانی . . . . یکی از عبرت ها
برای شما مردمان واقعی و زمینی ، شنیدن بوی خرد و تعادل از کلام اهورا مزداست .
اهورایی که از پی مصلحت بقای نسل و آفرینش انسان ، زن را خون آلود آفرید و یک
دیگری را در جسم او جان بخشید . آن فرزند نادان من نمی داند زنان آن گاه که با
سخنان تلخ و شیرین و خاطره گون خود بلهوس ، خسیس ، بی قرار و دمدمی جلوه گر می
شوند ، آن ناپیدای دیگری را با کلمات و معانی متنوع در آغوش می کشند . . . آری ،
قصه ها شنیدنی است ؛ اما هر یک از شنوندگان ، تجربه های خاص خود را از زندگی دارد
. پس شایسته نیست آنان که در کار زن و فرزند خود درمانده اند . . . چنان سخن گویند
که پنداری جهان دیده ای خردمند از دل و جان یا آگاه از عالم مینو سخن می گوید .
" (صص 214-213)
حضور
نامحسوس نویسنده در رمان و نقل روایت از زبان و ذهن " مشیانه " این
پندار را برای خواننده پیش می کشد که گویا نه تنها " مشیانه " همان
" شهرزاد " قصه گوست ، بلکه شیوه های روایی آن دو نیز همانند است . شیوه
های هنرمندانه ی روایت " مشیانه " نیز مانند " شهرزاد " قابل
درنگ است و دیگربار " افسون کلام
" آن دو را به یاد می آورد . به ذکر چند نکته بسنده می کنیم :
تعلیق با پرسش : یکی
از شیوه های روایی " مشیانه " در نقل داستان ، طرح پرسشی در آخر
هر بخش یا تکه ی روایت برای خواننده و برانگیختن
او به یافتن پاسخ محتمل است . مثلا ً در بخشی با عنوان آغاز حرکت زمین ،
عبارت پایانی چنین است :
" [ کیومرث ] حیران از توانایی گاو و پلنگ به یاد آورد . اهورا مزدا
در جهان مینو ، حیوان را در هفتاد و پنج روز پدید آورد و انسان را در هفتاد روز جان
بخشید . .. در راه هر از گاه از خود می پرسید : چرا آن سرور دانا ، پنج روز بیش تر
به حیوان پرداخته است ؟ " ( ص 33)
با
این همه راوی اندکی بعد به این پرسش ، پاسخ می دهد و خواننده می تواند پاسخ مورد
تردید خود را با آنچه در روایت آمده است ، مقایسه و خطای خود را تصحیح کند . یا در
جایی دیگر " گاو یکتا " از اهورا مزدا در باره ی علت خلقت خود می پرسد ؛
اما اندکی بعد پرسنده خود به پاسخ پرسش خود پی می برد :
" گاو سر به سوی آسمان گرفت و خروشید : ای رباینده ی هوش ! مرا به چه
قصد روانه ی این زمین کردی ؟ کیست آن گستاخ که خشم شاخ های تیز و نیرومند مرا به
جان بخرد ؟
فرمود : به هنگام خواهی دید و از دیدارش به خروش می آیی . " (ص 25)
در
هفت صفحه ی بعد ، خواننده به پاسخ پرسش " گاو یکتا " می رسد و از ستیز
میان گاو و پلنگ آگاه می شود و درمی یابد که یکی از اهداف خلقت " گاو یکتا
" این بوده که " کیومرث " شیوه ی ستیز با حیوانات را از او بیاموزد
:
" گاو نیز سر به پایین گرفت و ناگهان شاخ های تیز خود را بالا آورد .
پلنگ که به فراز سر او رسید ، گاو شاخ افراشته اش را بر شکم او نشاند . . . کیومرث
با دیدن توانمندی غریزی گاو ، نحوه ی مبارزه را آموخت . " (ص 32)
تعلیق با پایان بندی روایت : گـــونه
ی دیگر تعلیق روایی ، ایجاد حـــالت انتظار و برانگیختن
حس کنجکاوی درست در پایان هر بخش داستان است .
این گونه تعلیق ها ، در حکم حلقه هــای رابط
میان بخش ها و فصول رمان است و خواننده را برمی
انگیزد تا رخدادها را پیگیری و دنبال کند .
مثلا ً در نخستین بخش داستان ، " َفَرَوهر " ( روان ) آدمیان ،
مقابل اهورامزدا به صف ایستاده اند تا به گفتار او در مورد جسمیّت یافتن بعدی آن
ها گوش فرادهند . فروهر " مشیانه " نیز یکی از آن هاست . بند زیر "
تعلیق " دارد و مخاطب را جذب خود کرده به درنگ برمی انگیزد که " کیومرث
" به پرسش " اهورا مزدا " چه پاسخی خواهد داد ؟
" آن گاه اهورا مزدا با نگاه پُر مهر و سبزش ، سوی کیومرث ـ که نمی
دانستیم پدر ماست ـ برگشت تا او به سخن درآید . کیومرث در آن لحظه از زمان ، در
تابش رشته نوری رنگارنگ شبیه قوس ُقزحی
بود در آسمان آبی و چون عاشقی خاموش و شیفته ، چشم به دهان معشوق دوخته بود .
" (ص 13)
این
گونه تعلیق در هزار و یک شب بیش از دیگر شیوه های روایی کاربرد دارد . "
فورستر " 1 می نویسد :
" شهرزاد به این جهت از مرگ نجات یافت که می دانست سلاح " انتظار
" را چگونه به کار برد ... او فقط به این جهت زنده ماند که توانست شاه را در
حالتی نگه دارد که مدام از خود بپرسد : بعد چه خواهد شد ؟ " (8)
تعلیق با پیش آگهی : "
پیش آگهی " 2 به این دلیل تعلیق برانگیز است که راوی در آغاز ، به
یک رخداد به اختصار اشاره می کند تا خواننده را
برانگیزد و تا هنگامی که او به " مشروخ خبر " و رخداد نرسیده ، از
خواندن باز نایستد . " پیش آگهی " نقش مهمی در پیشبرد خط روایت دارد و
خواننده را به دنبال کردن سیر رخدادهای بعدی برمی انگیزد . " کیومرث " یک
بار در عالم مینو ، صدای زنی را می شنود و تصور می کند که آنچه شنیده ، صدای فروهر
یا روان همسر آینده ی او در روی زمین و جهان مادّی است . در یک صحنه " اهورا
مزدا " از ماهی بزرگ یا نهنگی سخن می گوید که فرزندان او در آینده ای نزدیک
با آن از دریاها می گذرند :
" کیومرث گفت : صاحب آن صدای زنانه و پرسشگر که بود ؟
فرمود : ای کیومرث ! صبور باش که هفتاد سال در جهان مینو ، از یک هفتم
شبانه روز کم تر است . " (ص 22)
اندکی
بعد ، " کیومرث " در جهان رؤیا ، روان آن زن را می بیند :
" در پی چاره ، زن خوش چهره را پیش خواند . . . در چشمان دریایی آن زن
، برقی جهید . نسیمی در گذر ، موهای بلند خورشیدگونش را از صورتش پس زد . نگاه زن
در درنگ نگاه کیومرث ، خود درنگی دل انگیز به همراه آورد . از خواب که برخاست ،
همه جا سکوت و سکون بود . . . به یاد آورد صدای چنین زنی را هنگام گفت و شنید با
اهورا مزدا در جهان مینو شنیده است . آیا آن دو ، یکی بودند ؟ " ( ص 31)
از آناهیتا تا لیلیت : "
مشیانه " را هــــم با " آناهیتا " دیداری هست و هـــــم با "
لیلیت " گفت
و شنودی . از آشنایی و برخورد " مشیانه
" با ایزد بانوی آب ها سخن گفته ایم و به نقش وی به عنوان مددرسان و پشتیبان
همه ی زنان به هنگام زایش اشاره کرده ایم . با این همه ، " مشیانه " در
یک مورد با سیمای زنـــی دیگر روبه رو مـــی شود که
" آناهیتا " نیست ؛ اما گـــویا همانندی اندکی با او دارد .
نویسنده یک بار به اشاره در متن رمان و یک دفعه
هم آشکارا در زیر نویس صفحه ای با نام از وی یاد می کند . " لیلیت " به
عنوان پشتیبان زنان بر " مشیانه " پدید می آید و برای بی اثرسازی
توانایی های مردانه و جبران ناتوانی های زنانه به او رهنمود می دهد :
"
تکه ای مدوّر از تاج زرین آناهیتا بر سرش بود . چهره اش زن بود ؛ اما بوی مرد می
داد . نه جهی [ دختر اهریمن ] بود که در نبردی گوشه ای از تاج آناهیتا را ربوده
باشد ، نه اهریمن ، که شبیه آن را برای خودش ساخته باشد . . . پس به من نزدیک شد .
بوی خوشی آمد . . . پنداری با نزدیک شدن به من ، زندگی و طراوت را به چهره و
اندامم بازمی گرداند ؛ تا جایی که او را چون خودم انسانی دردمند یافتم ؛ کسی که
حرفی برای گفتن و گوشی برای شنیدن دارد . . .
آن
گاه از پشت ابر و مِه بیرون آمد . مشت خود را گشود و گفت این کلیدهای زرین را به
دختران تو هدیه می دهم تا از آن بهره مند گردند . . . او کلید اول را نشان داد و
گفت که از آن ِ خوردنی ها و نوشیدنی هاست . تو می دانی که پسرانت تا چه حد غذا دوست
دارند و پرخورند . کلید دوم ، از آن ِ خواسته ها و نیازهای جسمانی است . تو می
دانی که مردان حریصند به اندام دخترانت . کلید سوم از آن ِ بقای نسل است . . . . .
کلید چهارم از آن ِ قدرت افشاگری و برملا کردن مظالم مردان است بر زنان . "
(صص 200- 198)
نویسنده
در یک صفحه بعد ( ص201) آشکارا از " لیلیت " به عنوان " نخستین زن
فمینیست " و " مردستیز
" و " برابرخواه زنان " با مردان یاد می کند . چنان که از این
اوصاف برمی آید ، " لیلیت " از یک سو همانند " اناهیتا " حامی
زنان است و از سوی دیگر ، راه و رسم مقابله با مردان را به او می آموزد . ترسیم
سیمای زنی که چهره ای زنانه داشته باشد اما بوی مرد دهد ، خواننده را به یاد سویه
ی مردانه ی زن ( روان مردانه ، انیما ) می اندازد ؛ سویه ای از روان که به تعبیر
" یونگ " می تواند ظرافت و شکنندگی زن را جبران کند و به او " روح
ابتکار و شجاعت " ببخشد و در مرحله ای از تکامل خود " تبدیل به کلام شود
" (9) .
با
این همه ، یکسان پنداری این سویه از روان مردانه با ایزد بانو یا " جن "
ی به نام " لیلیت " خالی از دشواری و مسامحه نیست ؛ به ویژه که "
مشیانه " از او به عنوان زنی " دردمند " یاد می کند که گویا بر او
ستمی رفته است و ناگزیر با زنانی چون خود همدردی می کند . چنین وجودی را " نخستین زن فمینیست "
خواندن ، از جمله ادعاهایی است که به اثبات نیاز دارد . به اشاره می گوییم که
" لیلیث " هم در اساطیر سومری ـ باِبلی حضور دارد و هم در اساطیر ایرانی
در باره ی آن موضع گیری شده است . مطابق افسانه ای :
" خداوند " آدم " و " لیلیت " را به صورت دوگانه
( دو قلو ) آفرید . " لیلیت " خواهان برابری با " آدم " است ؛
اما با این خواهش موافقت نمی شود . " لیلیت " با خشم از آدم جدا شده ،
قهر می کند و با " شیطان " می آمیزد و به این ترتیب باعث آفرینش اجنه می
شود . در روایت دیگری از اسطوره ی " لیلیت " ، وی پیش از خلق "
حوّا " همسر " آدم " است . " آدم " با وی ازدواج می کند
، زیرا از آمیزش با حیوانات خسته شده است . " آدم " می کوشد به هنگام
آمیزش ، " لیلیت " را در زیر خود قرار دهد ؛ اما وی با برتری و سلطه ی
" آدم " موافق نیست . بنابراین ، به " آدم " ناسزا گفته به
شتاب
به خانه ی خود در کنار " دریای سرخ "
بازمی گردد . " آدم " به درگاه خداوند می نالد . خداوند سه فرشته به نام
های " َسن وی " 1 ، " َسن
َسن وی " 2 و " ِسمانگلف "
3 را روانه می کند تا " لیلیت "
را به بهشت " عدن " بازگردانند ؛ اما " لیلیت " با ناسزاگویی
به فرشتگان از بازگشت خودداری می کند . به هنگام اقامت خود در کنار " دریای
سرخ " او بر دیوان مهر می افکند و در هر روز از آنان ، صد بچه می آورد . این
فرشتگان می گویند که خداوند این دیوزادگان را تا هنگامی که " لیلیت "
به " عدن " بازنگشته ، از
او دور نگاه خواهد داشت . چون " لیلیت " به نزد " آدم "
بازنگشت ، خداوند " حوا " ی
زاینده را به " آدم " بخشید . " (10)
با
این داده ها ، می توان دریافت که چرا نویسنده ی رمان ، این اندازه زیر تأثیر منش
" لیلیت " قرار گرفته ، او را " نخستین زن فمینیست " می
نمایاند . " لیلیت " مطابق این افسانه ها ، نخستین زنی است که حتی در
آمیزش خود خواهان برابری جنسی است . او نخستین زنی است که " هوو " را
برنمی تابد و از آن جا که " حوّا " زاینده است ، نمی تواند هیچ یک از
فزندان " حوّا " را نیز تحمل کند و به همین پیوسته به سروقت کودکان و
جنین زنان رفته ، آنان را خفه کرده می کشد و به این گونه از شوهر پیشین خود انتقام
می گیرد .
در
" لیلیث " سیمایی که او را بتوان " نخستین زن فمینیست " خواند
، وجود ندارد .
زن فمینیست ، بر " جنس " و زنانگی خود
تأکید نمی کند ، زیرا چگونگی آمیزش ـ که از آغاز آفرینش تا کنون تغییری نکرده است
ـ تعیین کننده ی حیات زناشویی و زندگی اجتماعی نیست و در قهر و ستیز " لیلیت
" عنصری اجتماعی و متعالی نمی توان یافت .
زن فمینیست ، بر " جنسیت " و سیمای
متعالی و برابرخواه اجتماعی ـ سیاسی و فرهنگی خود تأکید می کند . در حالی که قهر
" لیلیت " مقدم بر ازدواج مجدد " آدم " است و نتیجه ی ستمی
نیست که بر او رفته باشد . او به جای " گفتمان " و حل مسالمت آمیز مشکل
خود با " آدم " از واقعیتی
که به او و " آدم " مربوط بود ، گریخت و افزون بر آن ، به نشانه ی
انتقام جویی از خداوند ـ که گویا فرزندان " لیلیت " را از او گرفت ـ با
دیوان درآمیخت و هزاران دیوزاد به جامعه تحویل داد .
میان مبارزه ی اجتماعی برای برقراری عدالت و
برابری در حقوق فردی و اجتماعی با انتقام جویی و کمین برای خفه کردن و کشتن
فرزندان " حوّا " هیچ گونه پیوند منطقی ندارد . زن فمینیست نمی تواند
قاتل نوزادان ، کودکان و دشمن باروری و زایش باشد .
گذشته از همه ی این ها
، آمیزش اساطیر سومری ، بابلی و به ویژه یهودیت با اساطیر ایرانی بی آن که اطلاعات شفافی در باره ی " لیلیث
" داشته باشیم ، مایه ی شگفتی است . هرچند ایزدبانوی " ناهید " نمی تواند نمادی از
پشتیبانی از زن در مبارزه با مردسالاری باشد ، گزیدن " لیلیت " بر چنین
اسطوره ای به طریق اولی ، نادرست تر است . در اساطیر و باورهای یهودیت نیز ،
" لیلیت " سیمایی بسیار نکوهیده و منفور دارد . در برخی از منابع یهودیت
مانند Periera از وی به عنوان ماده دیوی یاد شده که قاتل نوزادان است و با مردان
همخوابگی می کند . او عریان ، با موهایی پریشان و با سینه هایی برجسته و اندام
تناسلی خود بر مردان پدیدار می شود و با آنان می آمیزد . در برخی از متون عبری
مانند Patai
اوراد و ادعیه ای هست که برای تسخیر یا دور کردن " لیلیت "
از خانه های مردم و نزدیک شدن به حریم قدیسان خوانده می شود . در بخشی از این
اوراد آمده است :
" او مسبّب اغوای مردان است
در رؤیاهای شبانه شان ظاهر می شود
و
با ایجاد کابوس ، آنان را به تباهی می کشد .
به
کودکان ، پسران و دختران
حمله می کند و آنان را می کشد .
لیلیت ، تسخیر و ناتوان ،
و
از خانه و آستانه ی " بهرام – ُگشن اسپ "
،
پسر " ایشتار ـ ناهید " ، رانده خواهد شد
با
طلسم " متاترون " (12) .
آن
شاهزاده ی بزرگ
که
به شفا دهنده ی بزرگ موسوم است . . .
آمین ! آمین ! متبارک باد ! " (13)
پی نوشت ها :
1. Bressler , Charles E. , Literary Criticism : An
Introduction to Theory and Practice. Fourth Edition , Pearson Prentice Hall
. 2007 , p. 184.
2. محمد علی ، محمد . مشی و مشیانه : داستان
آفرینش نخسنین زن و مرد در اساطیر ایرانی . تهران : انتشارات کاروان ، چاپ
چهارم ، 1388 ، ص 71 .
3. در همه ی منابعی که به آن ها دسترسی داشتم ( بندهش
، مهرداد بهار ، 1380 ، ص 83 ؛ نخستین انسان و نخستین شهریار ، کریستنسن ،
ترجمه ی آموزگار ؛ تفضلی ، 1383 ، ص 134 ؛ تاریخ اساطیری ایران ، آموزگار ، 1376 ،
ص 46 ) " سامی " به عنوان خواهر " سیامک " نیامده ؛ و به جای
آن " وَشاگ " یا " نشاگ " ضبط شده است .
4. Tyson , Lois . Critical Theory Today : A User-Friendly
Guide. Second Edition , Routledge , 2006 , p. 85.
5. تسوجی تبریزی ، عبداللطیف . هزار و یک شب . تهران :
انتشارات هرمس ، 1383 ، ج 1 ، صص 11-10.
6. Lodge , David ; Wood , Nigel (eds. ) . Modern Criticism and Theory : A Reader. Second
Edition , Longman , 2000 , p.316.
7. ستاری ، جلال . افسون شهرزاد . تهران : انتشارات توس ،
1368 ، ص 3 .
8. فورستر ، ادوارد مورگان . جنبه های رمان . ترجمه
ی ابراهیم یونسی . تهران : انتشارات امیر کبیر ، چاپ دوم ، 1357 ، ص 35 .
9. یونگ ، کارل گوستاو . انسان و سمبولهایش . ترجمه
ی ابوطالب صارمی . تهران : کتاب پایا ـ امیرکبیر ، چاپ دوم ، 1359 ، صص 303-302 .
10. Hefner , Alan . Lilith . Cited in Encyclopedia Mythica . Http://
www. Pantheon.org/articles/1/Lilith.html
11. Feminism and Women's Studies : The
Nippur Bowls- Incantation Bowls ( circa
600 CE) . amy.scerba @englisg.cmu.edu ,
2005.
12.
" متاترون " ( Metatron ) مطابق آنچه در دانشنامه ی Wikipedia نوشته ، نام
فرشته ای در آیین یهودی و واسطه میان خداوند ( یهوه ) و مردم و پیامبران است و هم
اوست که حضرت " ابراهیم " (ع) را از قربان کردن پسرش ، " اسحاق
" ، باز می دارد . نخستین بار ، نامش در َتلمود آمده و او فرمان های
خداوند خدا را به " َجبریل " و " َسموئل " ابلاغ می کند و در
حکم منشی اوست .
13.Krista . Lilith. (Part 1 ) , DelirumsRealm.com .
Lilith – Demons. Demology , and Evil in Judaism and Christainity . (An Online
Article )
No comments:
Post a Comment