خيام و نقد هستي


Waiting for a miracle to come by Mehrsan Javan



اشکان آویشن

      

خيام از کساني است که در طول تاريخ، انديشه‌هايش خواسته يا ناخواسته، جزئي از زندگي روزانه‌ي ما شده است. نياز به آن نيست که همه‌ي افراد، رباعي‌هاي او را خوانده باشند و يا در تک تک واژه‌هاي آن تأمل کرده باشند. اما همه کم يا زياد، ديدگاه او را در باره‌ي نقد حال و تلخي حاصل از جبر مرگ، خوانده يا شنيده‌اند.

حضور خيام در فضاي بسته‌ي سده‌‌ي پنجم و ششم، سده‌هايي سرشار از گرايش‌هاي خرافي گوناگون، در مناسباتي که تن به تقدير سپردن و ذهن خويش را در بست در اختيار موج عظيم سطحي‌نگري قرار دادن از رايج‌ترين سکه‌هاي روز بوده، جلوه‌اي متفاوت داشته‌است. فقيهان سده‌ي پنجم که هم‌عصر خيام بوده‌اند، در مجموع نسبت به او با ترديد و بدبيني مي‌نگريسته‌اند و اين بدبيني و ترديد را نيز در ميان هواداران خويش، گسترش مي‌داده‌اند.

خيام سر در کار چيزي داشت که نه تقديريان با آن ميانه‌اي داشته‌اند و نه حتي خاندان قدرت. او با آن‌که در شهر نيشابور، در کنار انبوهي از « عالمان » و « خادمان » دين و دولت مي‌زيسته است اما در واقعيت و يا در دنياي درون خويش با آنان نبود. او را انساني تلخ، کم‌سخن و حتي بخيل به توصيف مي‌کشيده‌اند. غير طبيعي نمي‌نمايد اگر کسي مانند او، نتواند هم‌سخن يا هم سخناني چندان قابل اعتماد در ميان اهل زمانه بيابد.

چهره‌ي تثبيت‌شده‌ي خيام در روزگار خويش، چهره‌ي مردي است رياضي‌دان و اهل فلسفه و نه فيلسوفي اهل شعر و کلام. نه او را شاعر مي‌شناخته‌اند و نه او چنان ادعايي داشته است و نه رباعي‌هايش از يک گستره‌ي محدود، به جايي راه برده است.

شايد يکي از علت‌هاي ديگر اين راه ‌نبردن رباعي‌هاي اندک او به هر محفل و مجلس نيز اين بوده باشد که بر پايه‌ي سنت‌هاي رايج زمانه، کمي غير عادي مي‌نموده است که فردي اهل رياضي و فلسفه باشد و تنها با چند رباعي، در شمار شاعران نيز قرار گيرد؟

اما رباعي‌هاي خيام که حاصل دلتنگي‌ها و تنهايي‌هاي عميق فکري وي بوده، آرام آرام جدار آهنين مقاومت اهل زمانه را مي شکافد، به کوي و برزن راه مي يابد، از محافل خصوصي به مجلس‌هاي عمومي و خلوت اهل انديشه پا مي‌گذارد و از اين طريق، همدلي عظيم مردم زمانه را به خود جلب مي‌کند. حتي آن ديگراني که نيز در سر خويش چنان « انديشه‌هاي ممنوعه‌اي » داشته‌اند بر آن مي‌شوند تا به سروده‌هاي حکيم نيشابور، نظري داشته باشند.  

انديشه‌هاي عميق، هستي شناسانه و آميخته با نوعي خشم متين و فرو خورده، دلمشغولي هر انساني بوده است و هست که لحظه‌اي مي‌تواند از غم نان و آب به درآيد و در خلوت خويش، پا به جاده‌ي خاکي باريکي از چند و چون هستي بگذارد. کمتر شاعري توانسته‌ تا اين حد، فکر يک ملت يا بخش بزرگي از يک ملت را به خود مشغول دارد. آن هم با مقدار اندکي رباعي که گاه در هستي آن‌ها از نظر مقدار، اما و اگرهاي بسيار روا داده مي‌شود.

حتي وقتي « ادوارد فيتز جرالد [1]» با ترجمه‌ي آزاد رباعي هاي خيام به اوج اعتبار و شهرت ادبي رسيد، خود حکايت از آن داشت و دارد که تکرار چنان افکاري، در همه‌جا، مشکل هستي‌شناسانه‌ي انسان است. چه اين انسان ساکن انگلستان باشد و در سده‌ي نوزدهم ميلادي زندگي کند و چه اين انسان ساکن ايران باشد و در گوشه‌اي از شهر نيشابور در سده‌ي يازدهم و دوازدهم ميلادي به سر بَرَد.

اگر در تاريخ‌ها و کتاب‌هاي پژوهشي، خيام را جزو افتخارات فکر و فرهنگ سرزمين ايران مي‌دانند نه از آن روست که او رياضي‌دان بوده است، نه از آن رو که وي، تقويم جلالي را چنان سامان داده که حتي غربي‌ها نيز آن را بدان خوبي سامان نداده‌اند. بلکه بدان روست که رباعي‌هاي وي، چنان به ژرفاي جان انسان راه مي‌يابد که گويي هر کس با درجه‌هاي گوناگون درک و تجربه‌ي خويش، خود را صاحب آن کلام و انديشه مي‌داند.

قاعده‌ي طبيعي اين است که يک شخصيت بايد بتواند بر پايه‌ي عنصرهاي فکري معيني، جاي خود را در ميان انسان‌هاي ديگر بازکند. بايد پرسيد که چند نفر از ما، به بررسي نظريه‌ها و پرداخت هاي رياضي‌گونه‌ي خيام، وقت خود را اختصاص داده‌ايم. يا چند نفر از ما مي‌دانيم که خيام در زمينه‌ي رياضي واقعا چه گفته است.

مطمئنا شمار کساني که در کشور ما به بررسي نظريه‌هاي او در زمينه‌ي رياضي پرداخته‌اند، چندان زياد نيستند. اما همه کم يا زياد، خيام شاعر را مي شناسند و وجهي از انديشه‌هاي او را در زمينه‌ي مرگ و زندگي و يا غنيمت دانستن وقت و يا شکل سطحي‌تر آن که نوشيدن باده براي فراموش کردن غم‌هاي زندگي باشد به جا مي‌آورند.

طبيعي است که وقتي انسان، بُعدي قابل فهم از شخصيت فکري يک انديشمند را به جا مي‌آورد، چنان اعتماد به ديگر ابعاد آن شخصيت در وي رشد مي‌کند که آن بخش‌هاي ديگر فکري او را، ناديده و ناخوانده بر ديده‌ي قبول مي‌نهد.
  
نمي‌شود از خيام سخن گفت اما از روزگار ناپايدار، از چرخ کژبنياد، از تسلسل هستي و نيستي زايشگر و از زبان مواج، رگه‌دار و دلنشين او در رباعياتش چيزي نگفت. خيام از شاعراني است که در مصرف زبان، نهايت صرفه‌جويي و خست را به کار برده است. به اعتقاد من، نظم رياضي‌گونه‌ي ذهن او بر زبان رباعي‌هاي وي تأثير مستقيم خود را گذاشته است.

او نه زبان اغراق دارد و نه لحن خواهش. واژه‌ها، ابزار کار او هستند، درست همان اندازه که او بدان‌ها نيازمند است. نه آن‌ها را مي‌نوازد و نه با آن‌ها بازي مي‌کند. حتي برخلاف بيشتر شاعران ما که نسبت به زبان خويش، حالتي از غرور و رضايت دارند، در او چنين حال و هوايي هم نيست. بايد گفت که خيام اگر مي‌توانست با اعداد، درد خويش را در برخورد با همه‌ي کژ آهنگي‌هاي روزگار باز گويد، چه بسا از سرودن شعر هم خود داري مي‌کرد.

اما با وجود ذهن رياضي‌گونه، او در به کار بردن واژه‌ها، دقت خاص خود را دارد. نه واژه‌هاي رايج و مبتذل روز را که پس از چند بار مصرف زنگ مي‌زنند و يا نخ‌نما مي‌شوند مورد استفاده قرار مي‌دهد و نه واژه‌هايي که بازتاب بالا نشيني اديبانه دارند. شايد خيام به هيچ‌يک از اين موردها نيز نمي‌انديشيده است بلکه چنان واکنش‌هايي، جزو خصلت‌هاي روزانه‌ي او شده بوده است.

در ميان شاعران گذشته و حال ايران، مي‌توان خيام را يگانه شاعري دانست که رباعي‌هايش، پناهگاه کساني شده‌است که از بد حادثه بدان‌جا پناه برده‌اند. انبوهي از رباعي‌هاي نسبت داده شده به او، حکايت از آن دارد که سرايندگان آن‌ها، نه در حال مستي که در اوج درد و اعتراض به نظام هستي، دل‌خوشي خويش را در آن ديده‌اند که با نسبت دادن سروده‌هاي خود به او، از يک سو از احتمال ملامت و مجازات خاندان قدرت رهايي يابند و از سوي ديگر، فرزند نامشروع اما عزيز خويش را در يک جامعه‌ي تنگ و لغزان به سرپناهي استوار بسپرند. در اين حالت، چه سرپناهي بهتر از نام خيام و اعتبار او.

هنگامي که در ميان اهل پژوهش، صحبت از شعرهاي خيامانه و غير خيامانه است، در واقع توجه پژوهشگران به زباني جهت داده مي‌شود که شخصيت فکري خيام با آن از شخصيت ديگران متمايز مي‌شود. در حالي که تا کنون اگر صحبتي از دخل و تصرف در شعر شاعران ديگر به ميان آمده، بيشتر اوقات، بحث بر سر تغيير يک کلمه و يا يک مصراع بوده‌ است.

خيام از جمله انديشمنداني است که مي‌توان در هر برشي از زندگي فکري و جسمي، او را در بوته‌ي بررسي قرار داد. وي در چنان فضايي  از مفاهيم بنيادي زندگي به سر مي‌برد که هيچ کس دست خالي از آستانه‌ي او باز نمي‌گردد.

به اعتقاد او، درست و غلط يک مفهوم متغيير است. برخي مفاهيم در يک زمان معين و در يک بافت مشخص، درست به نظر مي‌آيند. اما همان‌ها در دوراني ديگر و با شرايطي متفاوت، نه کاربردي دارند و نه درست هستند.

خيام از داشتن انديشه هاي افراطي فاصله دارد و با نظام فکري رياضي‌گونه‌ي خويش در دوراني که خرافه‌پرستي و باور به نيروهاي خارج از حوزه‌ي هست و نيست بر زندگي روزانه‌ي آدم‌ها سايه انداخته بوده، براي رفع دشواري‌هاي زندگي، خود را اسير يک راه حل و يا يک شيوه‌ي تفکر نمي‌ساخته‌ است.

خيام در رباعي‌هاي خود، به نحو چشمگيري، مردم را از زنداني شدن در قفس ديروز و فردا بر حذر مي‌دارد و آنان را به زمان حال توجه مي‌دهد. دريافت من آنست که توجه دادن خيام به اين امر، تنها يک توجه دادن ساده و گذرنده نيست. او با اين تکيه، مردم را از آسمان‌ها، جهنم و بهشت وعده داده شده به زمين خاکي مي‌آورد و به حل دشواري‌هاي زندگي در چهارچوب خانه، کوچه و برزن رهنمون مي‌گردد.

سخن از خيام را مي‌توان به درازا کشاند. خيام در نگاه هر انسان انديشمندي مي‌تواند جلوه‌هاي گوناگوني از فکر و دريافت را زنده کند. خيام امروز، همان خيام ديروز نيست. ما او را با وجود همه‌ي نوشته‌ها و سند‌هاي تاريخي، چنان که مي‌خواهيم از سرند تعبيرهاي فرهنگي خويش خارج مي‌سازيم. اين سرنوشت نه منحصر به خيام است و نه منحصر به فرهنگ و سرزمين ما.

به همين دليل است که معاصران ما، چهره‌ي روشن‌تر و عميق‌تري از خيام در برابر خود دارند. بي هيچ ترديد، آنان که در آينده‌هاي دورتر به سراغ خيام مي‌روند، او را در طيف هنوز هم بزرگتري به تماشا مي‌ايستند. خيام فردا، خيام تکامل يافته‌تري از خيام ديروز است. اين خصلت فکر و فرهنگ است که در بستر زمان مي‌رويد و در رويش خويش، ديگران را نيز مي‌روياند. ما چيزي را از « هيچستان » به خيام نسبت نمي‌دهيم بلکه با ابزار فکري بيشتري، در واقع « دي. ان. آ [2]» ي انديشه‌هاي خيامي را به مطالعه مي‌کشانيم.


[1] / Edward Fitz Gerald  ( 1883- 1809 )
[2] / DNA


توضیح در مورد  این مطلب
يست و هشتم ارديبهشت ماه 1385 برابر با 18 ماه مه، سالروز تولد خيام است. ظاهرا قرار است در شهر زادگاه اين حکيم و شاعر در نيشابور، مراسم گوناگوني براي بزرگداشت وي انجام گيرد. اين نوشته، به نوعي اداي وظيفه است به شخصيتي که فرهنگ و ادبيات، انديشندگي و تعالي جويي ما از او جدا نيست.

1 comment:

ahmad said...

من فکر میکنم خیام بیش از اینکه موضوعات و مفاهیم مطرح شده در رباعیات خود را در سطح اجتماع رواج داده باشد مهمترین کارش این بود که بتواند این موضوعات یا ساختارهای معنایی را دربین مردم کشف ، جمع آوری ودر نهایت تدوین کند. همه از جسارت خیام در طرح مباحثی مثل انتقاد به آفرینش ، مستی و... شگفت زده می شوند اما به نظر می رسد خیام از همان مقوله های استفاده کرده که مردم دوست داشتند رسانه ای یا به شکل هنری بیان شود ؛ به قول امبرتو اکو از راهبرد پوپولیستی استفاده کرده است، البته این مطلب را درباره خیام نگفته ولی استراتژی و نگرش خیام این نتیجه را دور از ذهن نمی داند.