پاره ی کوچکِ تنم!
ای تنیده در اعماقِ وجودم!
که چنین از سرما بیزاری،
تنگ تر، تنگ تر در آغوشم بخواب!
کبک، در میان شبدرها به خواب می رود
گوش به زنگِ سگانی که پارس می کنند؛
اما صدای تنفسِ من، آرامش تو را بر هم نمی زند.
تنگ تر، تنگ تر در آغوشم بخواب!
ساقه ی کوچکِ لرزانِ گیاه!
که از زندگی هراسانی،
آغوشِ مرا رها مکن:
تنگ تر، تنگ تر در آغوشم بخواب!
من که همه چیز را از دست داده ام،
از اندیشه ی خواب، بر خود می لرزم.
از میان بازوانم دور مشو،
تنگ تر، تنگ تر در آغوشم بخواب!
ای تنیده در اعماقِ وجودم!
که چنین از سرما بیزاری،
تنگ تر، تنگ تر در آغوشم بخواب!
کبک، در میان شبدرها به خواب می رود
گوش به زنگِ سگانی که پارس می کنند؛
اما صدای تنفسِ من، آرامش تو را بر هم نمی زند.
تنگ تر، تنگ تر در آغوشم بخواب!
ساقه ی کوچکِ لرزانِ گیاه!
که از زندگی هراسانی،
آغوشِ مرا رها مکن:
تنگ تر، تنگ تر در آغوشم بخواب!
من که همه چیز را از دست داده ام،
از اندیشه ی خواب، بر خود می لرزم.
از میان بازوانم دور مشو،
تنگ تر، تنگ تر در آغوشم بخواب!
گابریِلا میسترال
شاعره معاصر شیلی (1957 – 1889)
ترجمه- نیاز یعقوبشاهی
No comments:
Post a Comment