فروختنش
به سکه ای
و لبخند رضایتی
ستایش، چندان دوام
نیافت
و دست های نازکش
زمخت و پینه بسته شد
فرصت نکرد
دیدن ِ آسمان
پرستاره ی شب را
و آرمیدن برِ خنکای
چمن
و درنگ بر تماشای آب
فرصت نکرد
نگاه در آینه را
زایید و پیر شد
تا بازار برده
فروشان،
هم چنان پر رونق
بماند
شاید
مادر من،
او بود.
منصوره اشرافی
بازار برده فروشی در
قسطنطنیه - اثر ویلیام الن
No comments:
Post a Comment