اشکان آویشن
طبيعت، اقيانوس نمادهاست و انسان آن آفرينندهي خستگيناپذير بهرهگيري از آن نمادها در مناسبات زندگي فردي و اجتماعي است. اگر نمادها نبودند چگونه افسونگران کلامي جهان در قالب شاعر يا نويسنده مي توانستند زيباترين مفاهيم ذهني خود را به عنوان ماندگارترين ميراث فرهنگي انسان به انسان در همهي سدهها و هزارهها به ديگران انتقال دهند؟ اگر شعر حافظ بيت الغزل معرفت شده، اگر کلام فردوسي، تکيه گاه غرورها و ژرفشهاي فکري گرديده است، اگر کلام مولوي در موجي از عقل و احساس، در ترکيبي از رود خروشان و آتشفشان جوشان به دنياي ادب و هنر عرضه شده، بي ترديد بخشي از آنها مديون نمادهايي است که طبيعت با جوهر بخشنده و رويانندهي خويش به انسان عرضه کرده است.
بسياري از كاركردهاي بدن انسان چنان عادي به نظر ميرسدكه او حتّي ممكن است به آن فكرهم نكند. عادي بودنِ يك چيز، نشانهي بي اهميّت بودن آن نيست. بلكه نشان از آن دارد كه آن چيز، هم قابل تكرار است و هم به آساني قابل دسترس. بسياري از لحظهها و خاطرههاي زندگي ما در گذشته، شايد چنان آرام و دلپسند سپري شدهاند كه با وجود گذشتِ چند دهه، وقتيكه بدان ها برميگرديم، آتشي از شوق وجودمان را فرا ميگيرد و گاه در اين موجِ دلخواه، برزبان ميآوريمكه چه روزهاي دلنشيني بود!
در واقع بايد گفت كه نداشتن دسترسي به چنان روزهايي كه بسيار عادي هم بوده، آنها را بهگونهاي غيرعادي، اشتياقبرانگيزكردهاست. اگر پديدهي نَفسكشيدن و صحبتكردن را در نظر آوريم، ميتوانيم بگوييمكه اين دو، چنان در جانِ ما خانه كردهاست كه تنها در زمان به وجود آمدن اختلال در كار هركدام، درمييابيم كه اوّلي چه نقشي زندگي بخش و دوّمي چه نقشيكارساز در وجود ما داشتهاست.
شايد بتوان گفت كه نمادها در زندگي فردي و اجتماعي انسان امروزين، از چنان نقش تعيينكنندهاي برخوردارگشتهاند كه بي حُضور آنها، همه چيز همچون آوار فرو ميريزد. در نظر آوريم كه در زمان رانندگي، يكباره عقربههاي كيلومتر شمار، آب و بنزين اتومبيل از كار بيفتد. تنها در صورتيكه ما از نخستين رانندگان خودروهاي اوليّه بوديم، چنان نمادهايي را، نه ميديديم و نه از نبودشان احساس كمبود و نگراني ميكرديم. در حاليكه امروز، رانندگي ما، نميتواند بيوجود آنها، خالي از دغدغه سپري شود. اگر نگوئيمكه براي بسياري از انسانها، بدون داشتن آنها، رانندگي غير ممكن ميگردد.
هنگاميكه از اهميّت نماد و تأثير مستقيم آن در زندگي انسان صحبت ميشود، ميتواند پديد آمدنش نيز در رديف موضوعهايي قرارگيردكه انسان بدان بيشتر ميانديشد. آيا نمادها پيش از پديدآمدن انسان وجود داشتهاند؟ آيا آنها، پرداختههاي ذهني و رفتاري انسان هستند؟ و يا اينكه آميزهاي از هر دو حالت را به نمايش ميگذارند؟
چنانكه ميبينيم، بسياري از نمادهاي طبيعي، پيش از پيدايش انسان به شكل تكامليافتهاش در طبيعت وجود داشته و انسان بي آنكه از چند و چون آنها اطّلاعي داشته باشد، با آنها آشنا شدهاست. همين آشنايي و شناخت از محتواي نمادها، موجب رشد فكري او شده و در بسياري موقعها،گرِه رابطههاي او را با جهان اطراف، بيشتر بازكردهاست. با کمي تعمق در اين پديده، شايد به آن جا برسيم که نمادها را تکامل دهنده ي انسان غارنشين به شکل امروزين آن بدانيم.
بايد گفتكه انسان وقتي چشم به جهان گشود و يا وارد مرحلهاي شدكه به شكل امروز از نظر بدني فراروئيد، در پيرامون خود از يك طرف نمادها را ديد و از طرف ديگر، مصداق و محتواي نمادها را. بدين معنا كه خورشيد را درآسمان ديد و بعد هرچيز گِرد و درخشان را نماد خورشيد گرفت. و يا پس از ديدن باران و آب در بِركِهها و جويبارها، درياها و درياچهها، قطرههاي باران را نماد آب و سرزندگي گرفت.
با توجّه به چنين استدلالي، به سادگي ميتوان خيلي چيزها را نمادِ خيلي چيزهاي ديگر گرفت كه گاه از نظر نقش و خصلتهاي كاربُردي و ساختاري، شباهتي به يكديگر ندارند. بگذريم از اينكه انسان امروز، چنان در اقيانوسي از نمادها شناور است كه بدون آنها، ادامهي زندگي برايش تبديل به تصوّري غير قابل باور ميگردد. شايد بتوان گفت كه نماد، انتخاب انسانِ آگاه است براي زندگي راحتتر و بهتر. حتّي نمادهاي ابتدائي انسانهايديرين، نشانهاي بودهاست ازآگاهي آنها نسبت به شرايط پيراموني و تمايل به بهتر كردن آن.
درست استكه خورشيد، گرِد به نظر ميرسد امّا به معني آن نيست كه از ديدگاه اين انسانِ نمادساز، هرگِردي هم خورشيد باشد. آن نمادي ميتواند خورشيد را نمايندگي كندكه گذشته از گِرد بودن، هم گرما بخش باشد و هم قدرت نوردهي آن، قويترين منبع طبيعي و غير طبيعي به شمار آيد. در آن صورت، چنان دايرهاي با چنان مشخّصههايي، ميتواند براي خورشيد، نماد قرار گيرد. چنين نمادي را همهي مردم جهان با انبوه تفاوتهاي زباني، اجتماعي، سياسي، فرهنگي و مذهبي، پذيرفتهاند و كاملاً باز ميشناسند.
حتّي زمانيكه واژهي خورشيد، نمايندهي كلامي آن آن خورشيد واقعي است كه روزها در آسمان پديدار ميشود، ديگر كسي در زبان انساني، آنرا با ماه، ستاره و يا چراغ خانه، اشتباه نميکند. انسان وقتي نماد را آفريدكه به آن نياز داشت. چه در زمان نوشتن و چه هنگام صحبت كردن. همين نياز، او را واداشت تا از خصلتهاي اصليِ يك موضوع يا پديده، چند مورد را برگيرد و همانها را در وجود يك واژه يا تصوير خلاصه سازد. حضور نمادها در زندگي انسان، حضور شعور، تجربه، ميل به انتقال و تكامل در همهي عرصههاي هستي را تضمينكردهاست
No comments:
Post a Comment