چند صدایی باختین درجزیره ی سرگردانی و ساربان سرگردان

Joan Miró. Hermitage. 1924. Oil, pencil on canvas. 114.3 x 147 cm. The Philadelphia Museum of Art, Philadelphia, PA, USA.



 جواد اسحاقیان


     فعالیت فرهنگی " میخائیل باختین " 1 ( 1975ـ1895) نظریه پرداز برجسته ی روسی با اوج خودکامگی " استالین " همزمان شد و او با همه ی احتیاطی که از نظر اندیشه ورزی از خود نشان می داد در 1929 دستگیر و به جمهوری خودمختار " قزاقستان " تبعید شد . سانسور شدید دولت بر همه ی پهنه های فرهنگی ، سبب شد تا بخش زیادی از آثار خود را به نام برخی از دوستانش مانند           " مدودِف " 2 و " وولوشینوف " 3 و به عنوان اعضای " محفل باختین " منتشر کند . از جمله ی این آثار ، کتاب فرویدیسم 4 ( 1927) و مارکسیسم و فلسفه ی زبان 5 ( 1929) به نام " وولوشینوف " و کتاب روش صوری در پژوهش ادبی 6 (1928) را به نام " مدودف " نوشت .
     اما آثار برجسته تر و مباحثاتی او یکی کتابی با عنوان بلند کتاب فرانسوا رابله و فرهنگ مردمی سده های میانه و رِنسانس 7 (1940) است که در آن ، همه ی توجه خود را روی تباهی سلسله مراتب استوار در سده های میانه و آغاز رنسانس ، بررسی شیوه های قدیمی زندگی ، کار به طور دسته جمعی و همساز با آهنگ طبیعت و نوزایی اشکال فرهنگ مردمی ، متمرکز ساخته که به باور او درست در نقطه ی مقابل فرهنگ رسمی قرار داشت . " رابله " به این اعتبار ، معرّف فروپاشی جهان خشن و مبتنی بر سلسله مراتب سده های میانه و نوزایی و عصر جدید است . " رابله " در این اثر روان پرداز بزرگی است که تاریخ فلسفه ی نو را از رهگذر حوادث و شخصیت های داستان باز می گوید . کتاب معروف دیگر " باختین " مسائل نظریه ی ادبی داستایوسکی 8 ( 1963) نام دارد و به دو گونه شیوه ی زندگی اجتماعی در قرون وسطی تا آغاز رنسانس می پردازد :
     " می توان گفت که انسان در قرون وسطی دو گونه زندگی داشته : یکی زندگی رسمی ، یکنواخت ، جزمی ، تباه ، تسلیم طلبانه و همراه با سلسله مراتب استوار و لبریز از جزمیتگرایی ، و دیگری نوعی از زندگی که در آن ، همان صحنه ی کارناوالی است سرشار از آزادی ، سرخوشی ، بدگویی ، توهین به مقدسات ، لبریز از تحقیر و تخفیف و جبهه گیری در قبال هر کس و هر چیز . هر دو زندگی نیز مجاز و مشروع بود اما مقتضیات زمانی ، آن دو را از هم جدا می کرد " (1) .
     رمان های به هم پیوسته ی جزیره ی سرگردانی (1372) و ساربان سرگردان (1380) " سیــــمین دانشور " به اعتبار " چند صدایی " 1 بودنش با رمان سووشون ( 1348) تفاوتی بنیادی دارد و نشانه ی گسترده تر شدن جهان بینی ، بزرگ منشی و وسعت بیش تر " ادبیّت " آثار نویسنده است . آنچه من در این آثار برجسته تر یافته ام ، همین خصلت چند صدایی است . آثار و دیده گاه های " باختین " فرصت مناسبی را برای خوانش این رمان ها از این دیدگاه فراهم آورده است .
1.     چند صـــدایی : " باختین " ریشه های بـــرداشت خـــود را از خصلت چند صدایـــی در آثار  
" داستایوسکی " در گفت و شنودهای " سقراط " ـ که در طی یک رشته جدال های فلسفی یا   " دیالکتیک " مانند مامایی که با حرکات دست خود به زائو در امر زایمان کمک می کرد ـ به شاگردان خود کمک می کرد تا خود پاسخ پرسش هایشان را بیابند ـ و طنزهای " منی پوس " 2 می جست . " منی پوس " و " دیو جانوس " ( دیوژن ) از جمله فلاسفه ی قرون چهارم و پنجم پیش از میلاد یونان بودند که همانند رندان و قلندران اسلامی ما چندان در بند مقررات و عرف اجتماعی نبودند و صراحت لهجه و خرده گیری از طبقات اجتماعی را بدون در نظر گرفتن سلسله مراتب اجتماعی و طبقاتی مجاز می شمردند . " منی پوس " با آن که خود فیلسوف بود ، دمی از خرده گیری و استهزای فلاسفه ی مخالف دیدگاه خود فروگذار نبود . پیروان و اخلاف او از خرده گیری بر امپراتوران درنمی گذشتند و زبان گویا و معترض طبقات پایین و معترض جامعه بودند .
     یکی از آثاری که " باختین " در زمینه ی " چند صدایی " به آن استناد می کند ، داستان کوتاهی از " داستایوسکی " به نام بوبوک 3 است . نویسنده در این داستان خطر کرده دست کم در عالم اموات ، هنجارها و سلسله مراتب سخت و ستمگرانه ی اجتماعی را نقض می کند و اجازه می دهد که مردگان هیچ ترتیبی و آدبی نجویند و هرچه دل تنگشان می خواهد بگویند . در جهان مردگان هم شخصیت اجتماعی و اداری برجسته ای چون " بارون کلاین ویچ " می کوشد حقایق را بگوید و هم یک کارمند دون پایه ی اداری روسیه . آنان که در روی زمین از گفتن حقایق و " اسرار مگو " بازداشته می شوند ، در گور به گفتن زبان می گشایند و گفتنی ها را می گویند و آنان که چون یک فرمانده نظامی دیگران را به سکوت فرمان می دادند ، خود در معرض خرده گیری و اعتراض قرار می گیرند .
     در این داستان ، راوی برای تشییع جنازه ی بیوه زنی ـ که از بستگان دور ِ اوست ـ به گورستان می رود و در پایان مراسم کفن و دفن او ، سرانجام بر سر گور مرده ای ـ که در دوران حیاتش سرلشکر بوده است ـ خوابش می برد و در حالتی شبیه رؤیا ، صداهای گنگ ، نجواها و سرانجام گفت و شنودهای مردگان را می شنود . چنان که از قول زیست شناسی نقل می شود ، گویا مردگان تا دو ماه هنوز شعور و حواس خود را به تمامی از دست نمی دهند و بر طبع خود باقی مـــی مانند . در دنیـــای
اموات ، نظمی متفاوت با عالم زندگان حاکم است و به قول مرده ای که پیش تر پیشکار و کارمندی دون پایه بوده " حضرت اشرف ، مسبوقید که در این جا نظم جدیدی است غیر از آن بالا " (2) .
     زن کامخواهی به نام " آودِت یا " به گوشه ای از " اسرار مگو " ی جناب سرلشکر پیشین اشاره می کند :
     " اگر می خواستم می توانستم حضرت اشرف ، قصه ی کوچکی از زندگی شما نقل کنم . . . که مثلا ً چطور یک نفر مستخدم یک خانه ای در صبح یک روزی ، حضرت اشرف را با جاروی فراشی از زیر تختخواب خواب آن زن و مرد بیرون کشید " (ص 108) .
     مرده ای دیگر به نام " کلی نوویچ " در باره ی " تاراسوویچ " نامی ـ که در زمان حیاتش دادستان بوده است ـ می گوید :
     " درست معادل چهل هزار روبل کسر صندوق در دادگستری به جا گذاشته . . . و به دلیلی که معلوم نیست ، به تنهایی عهده دار صندوق عمومی وزارتی نیز بوده ؛ به طوری که دفاتر او را تقریبا ً هشت سال تمام هیچ کس بازرسی نکرده " (صص119ـ118) .
     همین شخصیت در مقام ریشخند به جناب سرلشکر می گوید :
     " این مرد در آن بالا اگر هم سرلشکر بوده ، در این جا نیست . کاملا ً صفر است . . . این جا در تابوت مبارکتان خواهید گندید و آنچه از وجود شما باقی می ماند ، فقط شش عدد دکمه ی نقره ی پالتوتان است . . . با آن خنجرتان حالا دیگر فقط می توان سر ِ موش ها را برید و از آن گذشته ، شما که خنجرتان را هیچ وقت از غلافش هم بیرون نیاورده اید " (صص 128ـ127) .
     " بارون پطر پروویچ " خطاب به سرلشکر " پری دوف " اعتراف می کند که :
     " سال گذشته به اتفاق " زیفل " ، یهودی بدبخت ، پنجاه هزار روبل اسکناس تقلبی ساختیم و زیفل مطلب را خبر داد اما من موفق شدم که مقام مربوط را با پول بخرم و راضی اش کنم و از سرحد خارج شوم " (صص 117ـ116) .
     چنان که پیداست در داستان " داستایوسکی " صداهای خاموش گذشته ، زبان درآورده اند و گویی در دادگاهی علنی و خلقی ، صاحبان مقام های عالی گذشته را به محاکمه  گذاشته ، با سند و مدرک محکوم می کنند . در این گفت و شنود عادلانه و برابر ، هر سخن ، دو طرف دارد : یکی آن که می گوید ؛ و دیگری آن که می تواند بشنود . " باختین " در مسائل نظریه ی ادبی داستایوسکی می نویسد :      
     " در آثار داستایوسکی ، آگاهی هرگز به سوی خود گرایش نمی یابد ؛ بلکه در رابطه ی نزدیک با آگاهی دیگر دیده می شود . هر تجربه و هر اندیشه ی یک شخصیت به صورتی درونی ، گفتگویی ، آراسته به مناظره و سرشار از مبارزه و با نگاه های جانبی بر شخص دیگر همراه است " (3) .
     سه تن از شخصیت ها به نام های " مراد پاکدل " ، " هستی " و " فرخنده " در ساربان سرگردان بازداشت و مورد آزار و بازجویی ( دکتر ) قرار گرفته اند . بازجو و مقام امنیتی امیدوار است با گرفتن اعتراف از آنان ، مورد تشویق مقامات بالاتر قرار گیرد . " هستی " امیذوار است با دروغگویی ، یک مبارز چپگرای دیگر را به نام " فرخنده " از زیر ضربه ی " ساواک " خارج کند و چون ناخواسته " فرخنده " را لو داده ، می خواهد با فرار دادن او به جای خود ، اشتباهش را جبران کند .    " مراد " امیدوار بوده با معرفی سریع خود ، " هستی " را ـ که جزء تیم چریکی نیست ـ از گرفتاری نجات دهد . " استاد مانی " به عنوان استاد نقاشی در دانشکده ی هنرهای زیبا و به حمایت دانشجوی سابق خود به نزد بازجو آمده تا " هستی " را از آسیب بیش تر نجات دهد . در گفت و گویی کوتاه ، چهار صدای مختلف در کنار هم آمده است که معرف چند دیدگاه مختلف اجتماعی است :
·   صدای استاد دانشگاه : " آقای دکتر ، هستی نوریان را آزاد کنید . این دختر به کلی غیر سیاسی است ، حتی نمی دانسته که فرزانه ، اسم مستعار فرخنده است و گر نه لوش نمی داد . . . خودتان گفتید که در سیا و موساد و اینتلیجس سرویس دوره دیده اید ؛ اما تخیل این دختر حد و مرزی نمی شناسد . به جبران اشتباهی که کرده ، حال تا بتواند دروغ . . .
·   صدای بازجو : این درس ها چیست که شما می خوانید؟ همه اش دوره ی دایناسورها و عصر یخبندان و هنر باستان و هنر هند و خاور دور . . . از دوران نوزایی جلوتر نیامده اید . آیا کشور ما در این دوره در عهد نوزایی نیست ؟ دوران طلایی نیست ؟
·     صدای هستی : نه که نیست . ما حتی نمی توانیم سه چرخه ای بسازیم که راه برود . دیگران سفینه ی فضایی می سازند .
·   صدای فرخنده ، چریک زن : خفه شو دختره ی احمق خاک بر سر ،. این همه زیر شکنجه دوام آوردم . زیر نور کور کننده ، معلق در هوا ماندن ، پیچاندن گوشتم با انبر دستی . دست هایم را ببین . ناخن هایم را کشیده اند . همه ی تنم را با آتش سیگار یا فندک سوزنیده اند ؛ اما هیچ کدام آن قدر برایم سخت نبود که لو دادن تو .
·   صدای مراد چریک دیگر : مراد سر از سجده [ زمین ] برداشت و پا شد : دروغ است . من بعد از گرفتاری هستی رفتم خودم را معرفی کردم . یک شب مرا به اتاقی بردند . صدای ضجه و ناله و قریاد هستی را شنیدم . صدایی می گفت : سرباز ، به او تجاوز کن . اگر هستی آبستن باشد ، به دستور همین آقایان ساواکی دوره دیده بوده " (4) .
     " کراسلی " عضو سازمان " سیا " و از مستشاران عالی رتبه ی " ساواک " به بازجو می گوید که " هستی " و " مراد " را برای اعتراف واقعی باید به دریاچه ی نمک در کویر بیندازند. بازجو ( دکتر)
مخالفت می کند : 
·     صدای بازجو : " قربان تصور نمی فرمایید چنین مجازاتی بیش از حد جرم آن هاست . .  . با دو نفر که نسل آن ها برانداخته نمی شود . به علاوه ، هستی نوریان بیش تر نقاش است تا چریک و دوست پسر سابقش مراد پاکدل هم مهندس معمار است "
·    صدای نویسنده : " در آخرین تحلیل ، مردم کشور ما نجیب اما سیه روزگارند ، هرچند امثال کراسلی به خوش رقصی واداشته باشندشان " (صص 87ـ86) .
2.     زبان و ایده ئولوژی : " باختین " در دانشگاه " پطــروگراد " زبان شناختی آموخته و کتابی که
با عنوان مارکسیسم و فلسفه ی زبان به نام " وولوشینوف " انتشار داده ، خود از آشنایی او با زبان شناسی حکایت می کند . با این همه برداشت او از " زبان " با آنچه متقدمان از آن اراده می کردند ، تفاوت داشت و در همین کتاب به عدم جامعیت " زبان شناسی " رایج و مرسوم در عصر خود اشاره می کند : " زبان شاسی در ترسیم مفهوم زبان و عناصر آن ( عناصر نحوی ، تکواژی ، واژگانی و دیگر عناصر ) اشکال سازمان دهی به گفتارهای مشخص و نقش های اجتماعی و ایده ئولوژیک آن ها را کنار می گذارد " (5) . " باختین " جز این چاره ای نیافت که از دانش و اصطلاح جامع تری استفاده کند که خود به آن " فرا زبان شناشی " 1 می گفت . او از این دانش انتظار داشت که نه تنها به سه سطح " واج شناسی " ، صرف و نحو ، و معنی شناسی بپردازد ، بلکه سویه های ایده ئولوژیک و تکثر وتنوع معنایی را مورد نظر قرار دهد . " کیت بوکر " 2 در مورد این ویژگی زبان از دید          " باختین " می نویسد :
     " زبان ها در رمان ، معانی ضمنی اجتماعی ـ سیاسی خاص خود را هم دارند و هر زبانی معرّف یک جهان بینی تمام عیار است . مفهوم کلیدی زبان های مختلف باختین ، تنها در سطح ارجاع به واژگان باقی نمی ماند ؛ بلکه به بافت اجتماعی ، فرهنگی و ایده ئولوژیک رمان نیز مربوط می شود . در رمان ، زبان ها با پیشرفت تعارض میان زبان های " بالا " و " پایین " به گونه ای پویا با هم تعامل می کنند . به این ترتیب ، زبان در رمان ، مبارزات ایده ئولوژیک موجود در جامعه را به طور کلی نمایشی می کند " (6) .     
     واژگان و تعبیراتی که برخی از شخصیت های رمان بر زبان می رانند ، تنها برای افاده ی معنا و مافی الضمیر نیست ؛ بلکه آغشته به دیدگاه اجتماعی ، مذهبی ، شغلی و ایده ئولوژیک آنان است . " سلیم فرخی " شوهر مذهبی ، بازاری و مردسالار " هستی " در پیغامی به او ، از وی می خواهد هرچه را می گوید ، بی درنگ انجام دهد و از آن سر باز نزند . واژه ای که چنین مردانی به کار می برند " تمکین " است ؛ به همان معمای خاص شرعی و عرفی اش :
     " هستی خط سلیم را شناخت .  ' هرچه حامل می گوید ، تمکین کنید . بعد از خواندن نامه ، آن را پاره کنید ' "
1. translinguistics          2. Keith Booker
تمکین " ؟ چه کلمه ی زشتی ! یعنی زن بایستی تمکین کند تا ناشزه نباشد و شوهرداری مساوی است با تمکین ؟        ( ساربان /81 ) . . . تمکین ! کاش این کلمه را نمی نوشتی ! کاش ننوشته بودی نامه را ریزریز کن . از تهتّک و تمکین بی زارم . چرا بایستی تمکین کنم ؟ این تمکین از تهتک بدتر است . حافظ هر دو را به کار برده اما هر دو را نفی کرده . . . آقای حافظ ، من یکی نمی توانم اندیشه ی گذرا بودن تهتک و تمکین را بکنم  " (ص 115) .       
·     " تمکین " در " قرآن " به کار نرفته است اما به استناد " الرّجال قوّامون علی النساء "       ( 34/4 ) در این جا به ضرورت فرمانبرداری زن از مرد اشاره دارد و استفاده ی " سلیم " از این واژه ، به نگرش دینی و مردسالارانه ی او مربوط می شود .
·   " هستی " این واژه را نمی پسندد و از آن جا که به برابری زن و مرد به اعتبار حقوق اجتماعی و مدنی ( نه دینی ) معتقد است ، آن را روا نمی دارد . ایده ئولوژی " هستی " با ایده ئولوژی " سلیم " در نقطه ی مقابل هم قرار دارد .
·   با آن که " حافظ " از این واژگان برداشتی خاص دارد ، " هستی " حتی با قبول " تمکین " به گونه ای گذرا و کوتاه مدت هم موافق نیست و آن را دون شأن اجتماعی خود می داند .
·   " نُشوز " به معنی " عصیان " و " نافرمانبرداری " در " قرآن " به زن اختصاص ندارد و مرد هم می تواند " ناشز " باشد (28/4) . با این همه برداشت " هستی " از این واژه این است که گویا " نشوز " تنها به زن اختصاص دارد و آن را در هر حال نمی پذیرد . بار ایده ئولوژیک واژگان به اعتبار کسانی که آن را به کار می برند ، متفاوت است و این ، نکته ای است که " باختین " بر آن تأکید دارد .
·   " نیکو " همسر دوم " سلیم " ذهنیتی چون شوهر دارد . وقتی شوهر نماز می خواند ،         " نیکو " پشت سر شوهر به نماز می ایستد و به او " اقتدا " می کند و او را " مرجع تقلید " خود می داند و می گوید : " مرجع تقلید من شما هستید " (ص 39) . از این جمله می توان چنین نتیجه گرفت که " نیکو " حتی تصور دقیقی از " مرجع تقلید " هم ندارد و گفته ی شوهر برای او حجت است و آن را همان " شوهر " می داند . " نیکو " مردسالاری " سلیم " را می پذیرد و درونی خود می کند و این ، بخشی از " ایده ئولوژی " اوست . 
     اینک به این گفته ی پدرِ " مراد پاکدل " دقت کنیم که چگونه واژگان مورد استفاده اش ، بر " ایده ئولوژی " وی دلالت می کند و نگاه او را نسبت به زن ، " هستی " و عروس آینده اش ،  آشکار می کند :
    " این زنکه تنها زنی بود که تو روی من ایستاد . . . حیا مال زن هاست . مگر غیر از این است که زن ها رحِم و تخمدان هایشان را به مردها اجاره می دهند تا زندگیشان تأمین بشود ؟ این بیوه زنه . . . این زن بی حیا دو قورت و نیمش باقی بود . تف ! " ( ساربان /207 )
·   دو تکواژ " َ ک " و  " ه " نشانه ی تحقیر است و این پدر زنباره ـ که همسری در خانه ای دیگر نیز دارد ـ زنان را خوارمایه می داند ، چیزی از نوع " جنس دوم " و " ضعیفه " .
·  شرم و حیا و نگه داشتن " حد " در برابر مرد ، خاص زنان است و " هستی " به این دلیل که به عنوان یک " عضو اجتماعی " و برابر با مرد ، در برابر پدر " مراد " ایستاده و می کوشد محترمانه به پرسش های او جواب بدهد ، " ترک ادب " کرده و مستحق تنبیه است .
·    نگاه این مرد به زن ، نگاهی زیست شناختی است و " زن " را می توان موجودی تعریف کرد که " رَحِم " و " تخمدان " دارد .
·    " زن " دراین عبارت ، رَحِم و تخمدان خود را در قبال تأمین معاشش به مرد " اجاره " می دهد . در این حال ، " زن " به عنوان " انسان مدنی " و " شهروند اجتماعی " مطرح نیست ؛ بلکه در حکم " کالا " و " شیئی " است که می شود آنرا برای مدتی معلوم و محدود در اختیار و " اجاره " ی خود گرفت ، هم چنان که جایی را برای زمانی خاص " اجاره " می کنند .
·    تعبیر " بیوه زن " به ویژه با آن تکواژ وابسته اش ـ که نشانه ی تحقیر است ـ در نگاه این مرد بی فرهنگ ، وزن اجتماعی ندارد . زن تنها هنگامی ارزش و اعتبار دارد که شوهر داشته باشد و مورد استفاده ی مردی قرار گیرد .
·    " زن " هرگز و در هیچ وضعی حق ندارد از " مرد " طلبکار " باشد . او همیشه دِینی به مرد دارد که باید بپردازد . از این جمله بوی گند ضرورت " تسلیم و تابعیت همیشگی " زن به مشام می رسد .
     در جزیره ی سرگردانی به مناسبت عید نوروز ، جشنی در خانه ی " احمد گنجور " برپا ست و چند میهمانی خارجی ( پاکستانی ، انگلیسی و آمریکایی ) نیز حضور دارند . " حاجی فیروز " با صورتی سیاه شده ، لباس قرمز و کلاه شیپوری و دایره زنگی به مجلس راه یافته است و می خواهد با ترانه و صدای خود بر شادی حاضران بیفزاید . او اکنون به بالای سر " کراسلی " رفته است که خواننده از او اندک شناختی دارد :
     " از تالار جنبی به کنار او آمد و به دایره زنگی کوبید و بعد دست زیر چانه ی مستر کراسلی گذاشت و خواند : ارباب خودم سرتو بالا کن . . . ارباب خودم [ بزبز قندی ] ارباب خودم چرا نمی خندی ؟ مستر کراسلی ، حاجی فیروز را هل داد که در دامن هستی افتاد و دایره زنگی اش رها شد . . . مستر کراسلی داد زد : برو به جهنم کاکا سیاه ! از تو متنفرّم . بوگندو ! " (7)
·" مستر کراسلی " به عنوان یک سفید پوست آمریکایی در دهه ی 1970 با اطلاق " کاکا
     سیاه " بر " حاجی فیروز " تنفر خود را از نژاد سیاه بروز می دهد و نشان می دهــد که 
   تحقیر رنگین پوستان ، یکی از اصول اعتقادی و ایده ئولوژیک اوست
·اطلاق " بوگندو " بر کسی که گویا سیاه پوست است ، نشــان مــی دهد که رنگین پوستان به   
    اعتبار نژادی ، پست تر از سفید پوستان و موجوداتی حاشیه ای و درجه ی دومی هستند که بوی نامطبوعشان بر پستی آنان دلالت می کند .
     یکی از برجسته ترین شاعران آفریقایی ـ آمریکایی به نام " فیلیس ویت لی " 1 به خاطره ای اشاره می کند که تجسمی از بی ارزشی سیاهان آفریقایی است که برای فروش به آمریکا آورده شده اند . روزنامه ی Evening Post در شماره ی سوم آگوست 1791 خود این آگهی تبلیغاتی را منتشر کرده است : " یک گلّه کاکا سیاه ـ که از آفریقا وارد شده اند ـ به بهایی بسیار نازل یا به صورت اعتباری در کنار South Market به فروش می رسند . اگر کسی هست که کاکاسیاه بزرگسال دارد ، می شود همین کاکا سیاه های بچه سال را با آنان تاخت بزنیم " (8) . این واقعیت تاریخی نشان می دهد که ذهنیت تاریخی و اجتماعی بسیاری از سفید پوستان آمریکایی به گونه ای شکل گرفته که " سیاه پوست " هویت " انسانی " ندارد ، بلکه در حکم " کالا " ست و می شود آن را در معرض خرید و فروش یا مبادله قرار داد . در همین رمان وقتی " هستی " از " کراسلی " می پرسد چرا مدتی است خانم ِ مستر " هیتی " ـ که مستشار آمریکایی در وزارت آموزش و پرورش ایران است ـ به این جشن نیامده ،        " کراسلی " می گوید :
     " او مدتی است به دلایلی پا از خانه بیرون نمی گذارد . عقیده دارد که مردم ایران وحشی هستند . . . هستی به آب زلال استخر چشم دوخت . فکر می کرد همین مردم وحشی که بمب در ماشین می گذارند [ اعضای یک تیم چریکی ] در آخرین فرصت ، دلشان به رحم می آید [ به خاطر نشستن دختر بچه ی " هیتی " در ماشین ] ؛ اما تو ، توها که متمدن هستید ، زندانیان سیاسی را به جزیره ی سرگردانی حواله می دهید " (ص 203) .
     3.  باختین و کارناوال : یکی از موضوعات محوری در نظریه ی " باختین " نمایش گونه هایی است که وی از آن به " کارناوال " یاد می کند . " باختین " در کتاب رابله و دنیای او 2 بر کارناوال بودن پیش تا میانه ی رنسانس تأکید می کند که " رابله " به شدت از آن الهام گرفته است :
     " مهم ترین ویژگی کارناوال ، خنده است اما خنده ی کارناوال را نمی توان با شکل های آن در آگاهی مدرن یکی گرفت . این خنده ، فقط تسخرزن ، طنزآمیز یا هجوآلود نیست . خنده ی  کارناوال ابژه ای ( موضوعی ) ندارد . این خنده دوسویه است . . . که در آن ، بازیگر تماشاگر نیز هست ؛ ویرانگری به سازندگی می انجامد و مرگ مساوی است با تولد دوباره " (9) .
     نخستین نمونه ای که در این دو جلد رمان " دانشور" می تواند مشمول " کارناوال " شود ، نمایش گونه ای است که " دکتر بهاری " به اتفاق " مردان خان " و " احمد گنجور " در همان جشن نوروزی
1. Phillis  Wheatley        2. Rabelias and his World
خود بازی می کنند :
     " دکتر بهاری ، دلاک ، جلو مردان خان نشست و ادای کیسه کشیدن او را درآورد . پای لخت موری [ مردان ] را روی زانوی خود گذاشت و سنگ پا کشید و ناگهان داد زد : سم ، سم . بعد احمد گنجور را کیسه کشید و سم های او را هم کشف کرد . آن ها که رفتند به سم های خیالی خود دست کشید . . . ضعفر با موهای ژولیده ، یک چشم روی پیشانی با زغال کشیده و بالا تنه ی خطمخالی ظاهر شد . با آهنگ طبل ورجه ورجه می کرد . دکتر بهاری دلاک شده گفت : ضعفر ، به همه ی جن ها بگو بیایند حمام . آن دو جن غریبه رفتند . آمده بودند غسل . . .
     مامان عشی با سرخاب و ماتیک تند و عینک سیاه و پیراهن خواب اطلسی به صحنه آمد و خواست با هماهنگی طبل ، بابا کرم برقصد که عملی نبود . پس اطوار ریخت . احمد و موری دنبالش کردند . مردان خان پرسید : ای خانم کجا می ری ؟ منو با خود می بری ؟ موری و عشرت [ عشی ] عین بازیگران سینای آمریکا همدیگر را در آغوش گرفتند و بوسیدند . هنوز مامان عشی سیگار بر لب نگذاشته ، احمد گنجور با موری دست به یقه شد . یک سیلی ، دو تا لگد . موری داد زد : سرِ یک لگوری ؟ احمد روی زمین نشست و های های گریه کرد . شبکلاه چینی اش را از سر برداشت و پرت کرد وسط صحنه ی تئاتر و داد زد : من ِ قرمساق ! من ِ مادر به خطا ! "  ( جزیره / 207ـ205) .
·  چنان که پیش تر هم نوشته ایم ، سم داشتن ، نمادی از اجنّه و شیاطین است و دکتر بهاری و دیگر حاضران در این حمام خیالی ، استعاره های از شیاطینی هستند که از نفس " امّارة بالسوء " خود پیروی می کنند و به همین دلیل از هیئت انسانی خود بگردیده اند .
·   همه ی آنان که به نمایش رقص و لودگی " مامان عشی " و " موری " و " احمد گنجور " نگاه می کنند و دست به یقه شدن ، سیلی و لگد پرانی " احمد " را می بینند ، تصور می کنند که آنچه می گذرد ، جزئی از نمایش است ؛ در حالی که مرز میان نمایش و واقع از میان رفته و نمایش ، بخشی از واقعیت زندگی آنان است . " مردان خان " به دوست خود " احمد گنجور " خیانت ورزیده است ( ص 204) و " احمد گنجور " به همسرش " عشرت " (ص 207) .  
·  بازیگران این نمایش خیالی ، خود تماشاگران آن نیز هستند و به جای آن که رفتار و پندار دیگران را در معرض نمایش قرار دهند ، ماهیت خود را افشا می کنند . " کارناوال " خنده ای است بر خود و به قول " باختین " خنده ی کارناوال " یکی از شکل های اســـاسی حقیقت جهان
    است " .
     با این همه ، تطبیق دقیق " کارناوال " در رمان های " دانشور " با آنچه " باختین " از آن اراده می کند ، دشوار است . او " خنده " را مرکز ثقل " کارناوال " می داند و معنی و مفهوم این نظریه این است که لابد طیقات " پایین " و مورد ستم اجتماعی باید ضرورتا ً به نظامات اجتماعی ستمگرانه ی طبقات " بالا " بخندند و آن را دست کم در مدت زمانی کوتاهی به سخره بگیرند . در جزیره ی سرگردانی نمایشنامه مانند کوتاهی هست که میهمانان نوروزی خود آن را به اجرا درمی آورند ؛ اما جهتگیری آن به گونه ای است که نویسنده از آن اراده کرده است ؛ اما از عنصر " خنده " در آن اثری
نیست . چنین به نظر می رسد که " رمان " در روند تکاملی خود ـ که " باختین " به آن باور دارد ـ می تواند اشکال تازه ای از همین " کارناوال " را خلق کند . نمایش نامه مانندی که بر پایه ی افسانه ی        " سیندرلا " در این ضیافت نوروزی اجرا می شود ، حمله ای به سلسله مراتب اجتماعی ـ طبقاتی حاکم بر جامعه است .  
     قبلا ً باید اشاره کرد که وضع اقتصادی " هستی " در آستانه ی ازدواجش با " سلیم فرخی " وخیم است و حتی وقتی یک بار " سلیم " به خانه ی مادر ِ " هستی " می آید ، چیزی برای پذیرایی وجود ندارد و حتی ناگزیر می شوند از همسایه چای بگیرند ؛ یا " هستی " ناگزیر می شود با نخستین حقوقش میان رادیو و بخاری علاء الدین ، دومی را برگزیند (ص 171) در برابر ، " سلیم فرخی " در حجره ی پدر دکمه چی خود کار می کند و از جمله اقشار مرفه بازار تهران است ؛ به گونه ای که همسر استاد " مانی " به " هستی " پیشنهاد می کند با ازدواج با وی ، خیالش از بابت مسائل مادّی زندگی آسوده می شود و می تواند به هنر خود برسد : " پول دارد . می نشینی خانه و نقاشی می کشی " (ص 71) . " هستی " به خاطر بالا رفتن سنش و ناامیدی از ازدواج با " مراد " (ص 186) ازدواج با        " سلیم " را تنها انتخاب امیدبخش برای خود می داند . این نمایش گونه ، بازتاب آرزوهای دختری است که دست کم در عالم خیال ، لحظاتی خود را در دنیایی رؤیایی می بیند :
     " پرده ی سوم : کاخ شاهی . دخترها به صف ایستاده اند و مادرها پشت سرشان ، غیر از نامادری سیندرلا که مشغول سرخاب مالیدن به لب های دختر بزرگ ترش است . طبل می نوازد و شاهزاده وارد می شود . دخترها را سان می بیند . . . هلن در نقش سیندرلا وارد می شود . آه از نهاد بازیگران و تماشاگران [ درمی آید ]. شاهزاده مبهوت به استقبال سیندرلا می رود و در آغوش می گیردش . نوازشش می کند ؛ می بوسدش . دخترها یا لب می گزند یا سر پایین می اندازند . نوازنده ای با گیتار هلن به صحنه می آید و آهنگ والس می نوازد . شاهزاده و سیندرلا می     رقصند " (ص 211) .  
     4.  رمان ، چند صدایی است : نگاه " باختین " به نوع ادبی " رمان " دو مرحله دارد : در نخستین مرحله ، او پیش از سال های 1930 رمان را به دو گونه ی " تک صدایی " و " چند صدایی " بخش می کرد ، چنان که رمان های " تولستوی " را " تک صدایی " و آثار " داستایوسکی " را " چند صدایی " دانست :
     " نویسنده با قهرمان داستان ، موافقت یا مخالفت نمی ورزد . او با قهرمان سخن نمی گوید ؛ بلکه در باره ی او سخن می گوید . سخن نهایی از آن ِ نویسنده است و آن سخن . . . هرگز نمی تواند در یک سطح گفتگویی با سخن قهرمان ، مقابله کند " (10) و " با همه ی این ها باختین در مقاله ی بلندی که در سال های 1930 نوشت ، پایه ی نظری خود را تغییر داد . در این مقاله ها ، دو صدایی بودن را به طور کلی از آن ِ رمان می دانست و تک صدایی بودن را به شکل ها و نوع های دیگر نسبت می داد .
" (11) .
     " باختین " در مقاله ی گفتمان در رمان 1 اعتقاد دارد :
     " رمان را می توان به تعدد انواع گفتمان اجتماعی تعریف کرد که حتی گاه شامل تنوع زبان ها و تعدد صداهای فردی می شود که هنرمندانه ساازمان یافته اند . لایه بندی درونی هر زبان واحد ملی به گویش های اجتماعی ، رفتار گروه مشخص ، گویش های خاص یک صنف ، زبان های نوعی ، زبان های مربوط به نسل ها و سنین مختلف ، زبان هایی که مقاصدی خاص را می رساند ، زبان مقام های رسمی دولتی ، زبان های مربوط به محافل گوناگون و سبک های در حال گذر ، زبان هایی که به کار تبیین مقاصد اجتماعی سیاسی روز و حتی همین ساعت کنونی می آیند ( هر روز شعارها ، واژگان و تأکیدهای خاص خود را دارد ) . . . پیش نیاز ضروری برای هر رمان به عنوان یک نوع ادبی  است      " (12) .
     من به عنوان نمونه چند مورد از زبان های شخصیت های رمان را که الگویی از گویش های اجتماعی ـ سیاسی ، اداری ، توده های له شده ی اجتماعی و طبقات حاکم از نوع قدیم و جدید هستند ، می آورم تا نشان دهم که مقصود " باختین " از تعدد و تکثر صداها در نوع ادبی " رمان " چیست .
·     زبان هژمونیک دولتی : " بیژن " ، بــــرادر ناتنی " هستی " ، مسئول ممیّزی کتاب در وزارت
فرهنگ و هنر نظام ستم شاهی است . کتاب نون و القلم " جلال آل احمد " را برایش آورده اند تا اگر صلاح می داند ، اجازه ی انتشار آن را صادر کند ؛ با این همه وی کارمند شریف و آزاده ی زیردست خود را تهدید کرده ، با چاپ مجدد آن مخالفت می کند . زبان این مقام برجسته ی وزارتی و نیز کارمند آزاده و آگاهش ، مبیّن دو نوع " گفتمان " و " سخن " در رمان است :
     " من فرصت کتاب خواندن ندارم . بررس های ما گزارش داده اند که کتاب ، مربوط به دوره ی مصدق و دربار است و ربطی به فرقه ی حروفیه و دوره ی صفوی ندارد . . .
     ـ آقای گنجور . نویسنده مرده . . . دیگر شورش را درآورده اید . حتی به کار بردن کلمات معمولی قدغن است . در نظر شما شب یعنی اختناق ؛ صبح یعنی دمیدن انقلاب ؛ جنگل یعنی مرکز مبارزه . اجازه ی چاپ کتاب  آگاه کننده نمی دهید ؛ اما هر شرّ و ورّی می آورند ، اجازه ی چاپ می دهید . " باشرف ها " ، " تویست داغم کن " . با این حساب ، این ملت تا ابد آگاهی سیاسی و اجتماعی پیدا نمی کند .
     ـ اتفاقا ً با شما موافقم ؛ اما همین حرف ها که زدید ، می تواند شما را روانه ی زندان بکند . جای دیگر از این حرف ها نزنید " ( جزیره / 249) .
·        زبان انقلابی تازه به قدرت رسیده : " شاهین " برادر " هستی " از خیر ادامــه ی تحصیل در
انگلستان گذشته و کوتاه ترین راه را برای رسیدن به مقصود در همکاری با نظام تازه بر روی کــــار
1. Discourse in the Novel
آمده یافته است . به زبان زرگری او ، حاجی آقا و جوانان ناتراشیده ای که جمعی از مهندسان ساختمان و استاد دانشگاه و شاعری برجسته و مبارز را سینه کرده برای بازجویی و محاکمه به دفتر حاجی آقا آورده اند ونیز صدای طنزآمیز نویسنده ، گوش بدهیم که خود در حکم اسناد مکتوب ملی و جزء میراث انقلابی ماست و باقی خواهد ماند . من برخی واژگان و تعبیرات را ـ که سخت دلالتگر ومعرف " لحن " شخصیت ها یا نویسنده است ـ مشخص می کنم :
     "  تنها شاهین اذن دخول داشت . . . می بایستی در راهرو به انتظار می ماندند . در یکی از راهروها ، عده ی زیادی زن ِ چادر به سر شیون می کردند و یک زن پیشانی اش را به زمین چسبانیده بود و زار می زد . . .  مردی میان سال . . . تفنگی بر دوش بالای سر زن ایستاده بود و لبخندش با بلاهت آمیخته بود . انگار از خودش بپرسد : آیا این منم ؟ به زن می گفت :
     ـ مادر من ، پاشو . تازه اگر پسر تو بی گناه به جوخه ی اعدام سپرده شده باشد ، جزء شهداست و رب الشهدا او را به بهشت می برد و تو در مقابل حضرت زینب ( س ) روسفید می شوی . . . . شاهین سه تقه پشت سر هم به در بسته ای زد و گفت :
     یا ایتها النفس المطمئنه .
     ادخل یا اخی .
     در عربستان بودند ؟ در عراق بودند ؟ در کشور اهورایی که نبودند . حاج آقا با ریشی بلندتر از یش شاهین ، شانه های همدیگر را بوسیدند . . . دو تا مرد به اتاق هل داده شدند و پشت سرشان دو تا جوان ریشدار البته تفنگ بر دوش تو آمدند . . . جوان اول دستبند را بازکرد و گفت : بتمرگید . صدای مرد چاق :
     ـ این مسلمانی است که یک پسربچه ، یک استاد دانشگاه را این طور تحقیر کند ؟ مرد بلند بالا ـ که لباس مرتبی به تن داشت ـ گفت :
     ـ مرا سر ِ عقدم گرفتند . چه اهانتی !  جوان دوم لگدی حواله ی او کرد :
     ـ این افسار خر را از گردنت بردار . . . شاهین گفت :
     ـ هر تغییر عظیمی ، ضایعات خود را دارد . . .  هستی منتظر ماند تا صدای حاج آقا را بشنود :
     ـ برادر نوریان ، خوش آمدی ! امثال شما بودند که بر سردمداران کفر تاختند و حاکمیت را از آن ِ خدا کردند . . .
     ـ شرمسارم که غیر از جان ناقابلم چیزی برای هدیه دادن به مردم کشورم نداشتم . . . امیدوارم این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی (عج) متصل کنیم " ( جزیره / 270ـ267) .
·    زبان یک اقلیت زرتشتی : در جزیره ی سرگردانی فرصتی هست تا یکی از اقلیت های زرتشتی
ساکن تهران از ستمی بگوید که پیش از انقلاب از جانب مسلمانان متعصب در راستای ایرانیان اصیل ما انجام می شده است . این شخصیت " ویکی شکوهی " نام دارد و از شیرزنانی است که در راستای ساکنان خانه ی تیمی و دور کردن آنان از ضربه و اسارت در چنگ " ساواک " اوج زنانگی خود را نشان داده است :
     " هنوز هم در شیراز ، زرتشتی ها را اذیت می کنند . آن وقت ها بچه مسلمان ها به ما می گفتند : به ناودان سلام کن و اگر نمی کردیم ، می زدندمان . برادرم یک دستش از چند جا شکسته بود ، چون با بچه مسلمان ها درگیر می شد . در خرید میوه و سبزی باید به آن ها اشاره می کردیم و اگر دست می زدیم ، نجس می شد . باران که می بارید ، با لباس تر نمی شد به دکان مسلمان رفت . نجس بود . . . در اقلیت بودن سخت است ؛، چه اقلیت مذهبی و چه اقلیت مسلکی " (ص 42)
·     زبان یک آلونک نشین : با " فضل الله " پیش از این در " حلب آباد " آشنا شده ایم . جوانکی که
روزی خود را از میان سطل های آشغال و خاکروبه ها می یافت و به دلیل " وحشی " بودن و نداشتن شناسنامه ، حاضر نبودند اسمش را در دبستان بنویسند ( جزیره / 213) . او وقتی می شنود در جبهه ها " شربت شهادت " می دهند ، به راستی تصور می کند که می توان به جبهه رفت ؛ از آن خورد و برگشت . گرسنگی او را به جبهه ی جنگ کشانده است ، هرچند در آن جا هم به عادت مألوف ، سراغ خاکروبه ها را می گیرد . " علی بندرسری " ـ که داوطلبانه به جبهه اعزام شده ـ در نامه ای به          " شاهین " می نویسد :
     " فضل الله بی کله بود . می گفت : آلونک نشین است و در حلبی آباد زندگی می کرده . می پرسید : خاکروبه ها را کجا خالی می کنند ؟ بچه های جبهه دستش می انداختند و می خندیدند . می گفت پای یک مرد [ ساواکی ] را در خانه ی آبجی [ توران ] گاز گرفته . جعفر که تیر خورد ، فضل الله بی هوا رفت سراغش . تیربار عراقی ها به کار بود و این پسر ، حالیش نبود . پانزده ـ شانزده ساله به نظر می آمد . حتی خودش نمی دانست چند سالش است . با تیر به جسد جعفر دوخته شد . هر دو شان شهید شدند . بیچاره فضل الله ! می گفت : آمده ام شهید بشوم و به سلامتی برگردم پیش ننه ام . می گفت : ننه ام آزاد شده " ( ساربان / 277) .
·     زبان نویسنده : یکی از فرازهای رمان های اخیر " دانشور " حضــور آشکـــار و مستقیم او در
رمان به عنوان یک " شخصیت " رمان یا به عنوان " استاد دانشگاه " در دانشکده ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران است . او گاه در هیئت " طوطک " یا " عقل فعال " در اصطلاحات متصوفه بر          " هستی " پدید می آید و به او رهنمود می دهد یا از آنچه قرار است اتفاق بیفتد با او سخن می گوید . یک بار سر کلاس خانم دکتر سیمین دانشور ، دانشجویی به نام " فرخنده درخشان " ـ که بعدا ً به عنوان یک چریک ، دستگیر و شکنجه می شود ـ در مقام عداوت و انکار ، می گوید :
      " فروتنی شما . . . سرپوشی است بر غرور بی حد و حصرتان . سیمین می گوید : احتمالش هست . فرخنده می گوید : شما مسئله ای به نام مسئله ی زن هرگز نداشته اید . سیمین می گوید : خودم تلاش کرده ام که کم تر داشته باشم ؛ تو هم تلاش خودت را بکن . فرخنده می گوید : نه خانم جان ، امکاناتش را داشته ای . من چنین امکاناتی ندارم :
     " سیمین می گوید : در سال های جوانی قصه ای ترجمه کرده بوم . اسم نویسنده یادم نیست . ماحصل کلام یادم است که این بود : اگر تو در یک شب تاریک و سرد زمستانی ، یک فانوس روشن زیر کتت ، روی قلبت پنهان کــــرده
باشی ، نه از سرما می لرزی ، نه از تاریکی می ترسی و نه از تنهایی می هراسی . این اشاره بایستی فرخنده را آرام کرده باشد ؛ اما فرخنده ناگهان از جا در می رود ؛ مشت به میز جلوش می کوبد و داد می زند : زن ، گریه کن . مراد پاکدل و هستی نوریان این صحنه را ساخته اند تا اشک ترا دربیاورند . چرا گریه نمی کنی ؟ . . .
     سیمین تأمل کرده تا فرخنده اشک هایش را ببارد . رو به کلاس می گوید : یکیتان برود برای فرخنده یک لیوان آب سرد بیاورد . بعد می گوید : فرخنده ، آرام بگیر . چرا می خواهی من گریه کنم ؟ چرا باید به شما درس زبونی و ضعف نفس بدهم ؟ گریه ها را بگذارید برای خلوت هایتان . فکری می کند و می گوید : تو هوشیاری . خوب فهمیدی چه گفتم : امید و عشق و اعتماد به نفس ، کلید رمز ، همین سه تاست " ( جزیره / 267ـ266) .
·      زبان زنان ساقط شده : بخشی از زنان مـــورد ستم اجتماعی ، زنان ساقـــط شده اند که به دلایل
مختلف با فروش بدن خود ، روزگار می گذرانند . پس از انقلاب ، با آتش زدن " قلعه " بخش اعظم آنان سرگردان شده ، بی سرپناه باقی می مانند . یکی از آنان را به نام " ربکا " به خانه ی " سیمین دانشور " فرستاده اند تا سپس ترتیب اسکنان او را بدهند . وقتی " مراد " و " هستی " به خانه ی استاد می آیند ، او را در برابر خود می یابند و شگفت زده می شوند . وقتی " ربکا " سینی چای را به این دو تعارف می کند ، و شاهد اخم " مراد " می شود ، به عادت گذشته زیر آواز می زند :
     " مشدی ، چت شده ؟ چرا نمی خندی ؟ گل زرد تنباکو سخت تو دلت جا کرده بود / میون خیل عاشقون شال از قدت واکرده بود / آی مشدی یدالله ، نبضم را بگیر . تب دارم والله " .
     سیمین گفت : اما هستی ، به ان راحتی زن هایی را که تن خودشان را برای امرار معاش می فروشند ، محکوم نکن . آن ها ناگزیرند . فحشا هم قدمتی دارد شاید به قدمت بشریت . مگر پدرها دخترهایشان را وقف معابد نمی کردند تا کاهن ها کم و کسری نداشته باشند ؟ مگر هنوز در ژاپن ، گیشا تربیت نمی شود ؟ بخش عمده ی این زنان از کاری که می کنند هم شرمسارند و هم بیزار ؛ اما کم کم عادت می شود . . . اما تأثیر عوامل بیرونی بیش تر است . زن هایی که دستشان به هیچ جا بند نیست ، یا دزدی می کنند یا گدایی یا خدمتکاری یا قاچاقچی می شوند . تنها یکی خودفروش می شود بدون انتخاب با هر کس و ناکس و برای کسب پول . حال اگر حق انتخاب داشته باشد و برای پول هم باشد ، می شود عیش و عشرت " ( ساربان / 301ـ299) .
     5. رمان ، بافتی میان متنی دارد : " باختین " به هر گفتاری که با گفتاری دیگر پیوندی داشته باشد ، به دیده ی " متن " می نگرد و از یاد نبریم که واژه " متن " در عربی و معادلش در انگلیسی " text " به معنی " بافت " است . پس هر متن ، از شماری " تار " و " پود " ترکیب یافته که در سطح افقی و عمودی با هم یک " پارچه " می شوند و هیچ متنی بی " تار " و " پود " قابل تصور نیست . " تزوتان تودوروف " در کتاب خود با عنوان منطق گفت و گویی میخائیل باختین می نویسد :
     " در ابتدائی ترین سطح ، هر رابطه بین دو گفتار و تمامی این روابط در مجموع ، بینامتنی هستند [ و به نقل از " باختین " می افزاید ] این مناسبات [ میان سخن غیر و سخن من ] همانند مناسبات موجود در آنچه در گفت و گو رد و بدل می شود ، هستند ( البته نباید با آن یکی پنداشته شون ) "(13) .
     پس آنچه " باختین " از آن به " منطق گفت و گویی " ( دیالوگیسم ) تعبیر می کند ، چیزی جز پیوند
میان گفتارهای گوناگون نیست . آنچه بعدها به " بینامتنیت " 1 معروف شد و به نام " ژولیا کریستوا " 2 سکه خورد ، درواقع ، مدیون " باختین " است . او اعتقاد داشت که هر گفتار ، نوشتار و متن ، دارای معانی و دلالت های متفاوتی است و متون امروزی ، چیزی جز آمیزه ای از همه ی این متون و میراث گفتاری و نوشتاری گذشته نیست ؛ میراثی که بازتاب هایی هم در آینده خواهد داشت . باختین به این اعتبار بر نظریه پردازانی مانند " رولان بارت " 3  و " ژاک دریدا " 4 در مورد کاربردهای زبان در ساختارهای بینامتنی مقدم است .
     " دانشور " در سال 1328 از دانشگاه تهران درجه ی دکترای زبان و ادبیات فارسی گرفته است و تز دکترای او هم علم الجمال و جمال در ادبیات فارسی تا قرن هفتم بوده است . پس چندان استبعادی ندارد که پیوسته از واژه ای و معنایی به یاد مصراعی ، بیتی ، مضمونی و اندیشه ای در ادبیات فارسی بیفتد . این تداعی های ذهنی که گاه با فروتنی و " تجاهل العارف " نویسنده همراه می شود ، بر ارزش " دیالوگیسم " ، " منطق گفت و گویی " و " بینامتنی " آثار او می افزاید . به چند مورد اشاره می کنم :
·  مگر نه این که هنر ، دروغ لذت بخشی است ؟ کدامشان گفته : کز احسن اوست اکذب او . . . خودم را کشف کردم و مجموع شدم . باید خودم را وقف شعر و نقاشی کنم . اگر شوهر بود که کردم . . .
چو غلام آفتابم ، همــه ز آفتاب گویم             نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم
  کلید رمز ، " تعادل " است . این شعر را می نویسم و زیر بالشم می گذارم تا چشم و دل به آن داشته باشم . هر روز می خوانمش :
تو تـــرازوی احـــــدخو بوده ای                         بل زبانه ی هر ترازو بوده ای
     مصراع " کز احسن اوست ، اکذب او " اشاره به بیتی از " نظامی " دارد که در آن به چیرگی تخیل شاعرانه و درون بر واقعیت بیرونی هنرمند اشاره دارد و زیبا ترین گونه ی هنر ، فرآورده ای است که صبغه ی تخیل ( اغراق ، تشبیه ) در آن زیادت باشد . شاید هنگامی که " ملا هادی سبزواری " در منظومه ی خود در تعریف " شعر " می سرود: " و الغرض ، الترغیب او الترهیب / و لو بکاذب ، به تعجیب " به همین دقیقه نظر می داشته است . نخستین بیت از دیوان کبیر و دومین بیت نقل شده از مثنوی معنوی ملای روم است .   
·   پرنده ، طوطی ای بود بزرگ تر از طوطی " لعل " [ همسر سفیر ] . آیا از هند آمده بود ؟ آیا از ذهن مولوی درآمده بود در داستان طوطی و مرد بازرگان ؟ آیا از طوطی نامه  ها ؟ یا تبلور چهل طوطی قصه های چهل طوطی بود ؟ . . . من پیام آوری هستم از نام مِهین به نفس مطمئنه ی تو . . . نام من طوطک است . از جای نشو " ( ساربان / 132ـ131) .
        قطع نظر از اشاره ی نویسنده به حکایت " طـــوطی و بازرگان " در دفتر اول مثنوی معنوی ،
1. Interrextuality         2. Julia  Kristeva         3. Roland  Barthes         4. Jaques Derrida.

نویسنده از رساله ی چهل طوطی یاد می کند که خود را آن را از متن انگلیسی ـ که خود ترجمه ای از
یک متن به زبان سنسکریت است ـ به فارسی ترجمه و " جلال آل احمد " ویراستاری و تحریر کرده است . این کتاب در اصل هفتاد فسانه ( = سوکه سپتاتی ) نام داشته و داستان هایی است که یک طوطی ( " عقل فعال " ) برای زنی وسوسه شده نقل می کند که چشم شوهر را به دور دیده است و با نقل و سرگرم کردن و هشدار ، مانع از تحقق وسوسه های شیطانی زن می شود . تعبیر کنایی " از جای بشدن " به معنی " خشمگین شدن " تعبیری از " ابوالفضل بیهقی " در تاریخ بیهقی است که " ابوسهل زوزنی " در پی هشدار " احمد بن حسن میمندی " وزیر به وی " نیک از جای بشد " .
·   " یک جراح و یک مهندس و یک سیاستمدار بر سر این که کدام شغل ، قدیمی تر است ، بحث می کردند . جراح گفت : حوّا از دنده ی آدم آفریده شد . این کار نیاز به عمل جراحی داشته . هستی خندید : از این که مردها یک تخته شان کم است ، حرفی نیست " ( ساربان / 258)
     افریده شدن " حوّا " از دنده ی " آدم " اشاره به دقیقه ی در تورات دارد : " آن گاه خداوند آدم را به خواب عمیقی فروبرد و یکی از دنده هایش را برداشت و جای آن را با گوشت پر کرد و از آن دنده ، زنی سرشت و او را پیش آدم آورد . آدم گفت : این است استخوانی از استخوان هایم و گوشتی از گوشتم " (14) .
·    " گفتم اما آقای آل احمد به گمان من یک قدیس می آمدند . [ سیمین ] گفت : حتی روح قدیس ها را اگر برهنه کنی ، بیش ترشان تنوع طلبند ؛ اما توقع ندارند زن هایشان دست از پا خطا بکنند . من به یاد حضرت عیسی و مریم مجدلیّه افتادم . نمی دانم چرا ؟ " ( ساربان / 220)
     چنان که پیداست ، داستان " مریم مجدلیه " اشاره ای به انجیل دارد : " بعد از آن که عیسی شهر به شهر و روستا به روستا می گشت و مژده ی پادشاهی خدا را اعلام می کرد ، دوازده حواری و عده ای از زنانی که از ارواح پلید و ناخوشی ها رهایی یافته بودند ، با او همراه بودند . مریم معروف به         " مریم مجدلیّه " ـ که از او هفت دیو بیرون آمده بود ـ . . . و [ دیگر ] زنان از اموال خود به عیسی و شاگردانش کمک می کردند " (15) . اما علت این تداعی ذهنی این است که اگر " مریم مجدلیه " دست از پا خطا کند ، هفت شیطان " نفس امّاره " قلب او را تسخیر می کند و به بدنامی ، انگشت نمای جهانی می شود و به قول " لوئیس تیسن " 1 از او با تعابیری چون " هرجایی " و " لکاته " 2 یاد می کنند ؛ اما اگر مردی به کوی بدنامی رود ، آن را بر " خوش اشتهایی " و " خوش تخمی " 3 او حمل می کنند که نه تنها زشت نیست ؛ چه بسا مایه ی تمجید هم باشد (16) .
·     در جزیره ی سرگردانی دکتر سیمین دانشور در کلاس دانشکده دارد به راز و رمزهای هنر هند
اشار ه می کند :
1. Lois Tyson          2. slut         3. stud   
" درخت زندگی ریشه در ناشناخته دارد که زندگی های پیشین آدمی است . این درخت مثل همه ی درخت ها ، تنه و
شاخه و برگ و میوه دارد . تنه ی آن بدن انسان است . شاخه ها و برگ ها و میوه ها اعمال انسانی . یک چرنده ، آرام بالای درخت نشسته که روح آدمی است ؛ خویشتن ِ مطمئن و با طمأنینه ی انسان است . یک گنجشک نا آرام مدام
از شاخه ای به شاخه ی دیگر می پرد . به ؛ به میوه های شیرین ِ رسیده و میوه های کال درخت تک می زند ؛ به درخت های دیگر هم سر می کشد . بس که بی قرار و بی آرام است . این گنجشک ناآرام ، نفس امّاره است ؛ هوس آدمی است . خدا کند پرنده ی بزرگ و آرامی که بر سرِ درخت نشسته ، نظر گنجشک را جلب کند و رو به آن به پرواز دربیاید و در سایه ی آن بیرامد " ( ص 268) .
     اصل این متن ، داستان دو یار نام دارد و از اوپا نیشاد انتخاب شده است و اصل آن چنین است :
     " بنگر ، خود آن درخت را
     دو پرنده ، یاران سخت پیمان ، بر آن نشسته اند .
     این یک از میوه ی رسیده بهره می برد
     آن دیگری نظاره می کند اما نمی خورد .
     روحم بر این درخت خمید
     اغفال گشته از ناتوانی خویش
     آن گه که شادمانه دریافت چه عظیم است خالق او
     زود از بند غم برست " (17) .
6.      باختین و دانشور ، دیدگاهی همانند دارند : چنان که گفته ایم ، طرح مباحثی از نوع " منطق
گفت و گویی " ، " چند صدایی " و " کارناوال " ، " بینامتنی " و روند بی آرام و پویای گفتمان های اجتماعی ـ سیاسی و ادبی از روزگاران گذشته ( خلق آدم و حوّا ) تا اکنون ، بازتابی آشکار در برابر تمامیت خواهی ، سرکوب نیروهای معترض ، رئالیسم سوسیالیستی ، فرهنگ پرولتری ، تصفیه های خونین فیزیکی و فرهنگی در روزگار استالین است . به باور کسانی چون " کیت بوکر " 1 و              " دوبراواکا ژوراگا " 2 " تأکید باختین بر توانایی ها و ظرفیت های کارناوال و چند صدایی به روزگاری که او در آن می زیست ( دهه ی 1960 ) ربط نداشت ؛ بلکه پاسخی به چرخش غیر کارناوالی اتحاد شوروی در دهه ی 1930 در اوج تمامیت خواهی استالین بود " (18) . طرح ضرورت آزاد اندیشی در تحقیقات مربوط به علوم انسانی از جانب " باختین " در روزگاری که حاکمیت وقت حتی باورهای مسیحی ارتدوکسی او را برنمی تافت و بی آن که جرمی مرتکب شده باشد ، به پنج سال بازداشت در بازداشتگاهی در " سولوفکی " و سپس تبعید در قراقستان و تصدّی کارهای ناچیز دفتری در مرز سیبری انجامید . طرح این دقیقه که " رمان " ادامه ی سنت " دیالوگیسم " 3 از
1. Keith Booker       2. Dubravaka Juraga         3. dialogism    
روزگار " منی پوس " تا عصر کنونی است و " چند صدایی " خصلت ذاتی " رمان " است ، آسان نبود . " دیوید لاج " 1 طرز تفکر او را " داستان خارق العاده ای از دستاورد روشنفکری برجسته ای می داند که علی رغم همه ی موانع و یأس قابل تصور ، می تواند خلق شود " (19) . 
     رمان های جزیره ی سرگردانی و ساربان سرگردان ، تجلیگاه " چند صدایی " و " دیالوگیسم " نویسنده است . کم تر جریان عقیدتی و فکری است که در این آثار در دهه ی انقلاب و پیش از آن از آن ها یاد نشده باشد . نویسنده " حد " نگاه می دارد و بی آن که زبان به سخره گشاید ، آن ها را طرح می کرده اما از اظهار نظر قطعی خود داری می کند و به " هستی " می آموزد که زیر تأثیر ذهنیت وی قرار نگیرد و بکوشد تنها با " عینک " خود ببیند و نقاشی کند( جزیره / 61) با آن که نویسنده در راستای نیروهای چپ مارکسیستی ، ارادت و اقراری ندارد و گاه به دلیل نشناختن دقیق آنان ، عداوت و انکاری نشان می دهد ، برخی رفتارهای انسانی و اجتماعی آنان ( مراد ، فرخنده و فرهاد درخشان ) را می ستاید ( جزیره / 161 ، 246) . در حالی که " شاه " ادعا می کرد توانسته ایران را به " جزیره ی ثبات " تبدیل کند ( ساربان / 185) نویسنده آن را " جزیره ی سرگردانی " می خواند (همان) . در حالی که برخی از وزرای چاپلوس شاهنشاهی می کوشیدند ثابت کنند ایران به اعتبار پیشرفت اقتصادی از ژاپن نیز درگذشته است و دارد به تنعم و رفاه سویس نزدیک می شود " دانشور " سرزمین " کندمند " و آباد ایران را به " سرزمین هرز " ی مانند می کند که " دیگر کودکانش برای عروسک ها لالایی نمی گویند و شاعرانی شعری نمی سرایند و در عالم بیداری هم خیال نمی بافند " ( ساربان / 102) . آخرین فصل رمان ساربان سرگردان را در حکم ادعا نامه ای برضد وضعیت موجود می توان خواند . نویسنده با ظرافت و لطایف الحیل دورنمای عصر تازه ای را ترسیم می کند که از آسیب آن باید فقط به خدا پناه برد .
     با این همه ، آنچه من در این رمان ها از همه برجسته تر یافته ام ، کمکی بوده است که نویسنده به خواننده برای شناخت جامع شخصیت های داستان ها کرده است  . او پست و بلند و فراز و فرود آدمی را با هم در معرض دید خواننده قرار می دهد . با چنین دیدی ، دیگر یک " دکتر " و " شکنجه گر ساواک " دیگر همان دژخیم و دزبان و جلاد معهود و کلیشه ای نیست ؛ چیزی از " آدمیت " در او نیز می توان سراغ گرفت . نگاه یک سویه ، جانبدارانه و آلوده به جزمیت گرایی و " شائبه ی اغراض " یک " ساواکی " را تبلوری از رذیلت مجسم می کند ؛ اما نویسنده می کوشد به خواننده نشان دهد که همین " آدم " چیزی از نوع " قلب " در سینه دارد . وقتی " کراسلی " دو شخصیت مبارز رمان را به مرگ در دریاچه ی نمک محکوم می کند ، بازجو و مقام امنیتی می گوید : " برایشان نان و آب نمی
1. David Lodge
گذارید ؟ آخر گوسفند را هم که بخواهند بکشند ، اول آبش می دهند " ( ساربان / 93) . در این رمان ها
، آدمی می تواند سرتیپ یا سپهبد ارتش باشد ؛ با این همه از جرگه ی " آدمیان " یکسره بیرون نیست و آن جا که باید و شاید ، همین " مهره های دستگاه " کاری را انجام می دهند که " قلب " به آن اشارت می کند ( ساربان / 144) .
   
1. Mikhail Bakhtin          2. P.N. Medvedev         3. V.N. Voloshinov        4. Freydizm      5. Marksizm  i  Filosofiya Yazyka      6. Formalny Metod  v Literturoveden      7. Tvorchestvo Fransua Rable  I Narodnaia Kultura Srednevekovia I Renessansa      8. Problemy Poetiki Dostoevskogo1.Polyphony        2. Menippus        3. Bobok 


 پی نوشت ها :


1. Encyclopedia Bratannica CD 2000 Deluxe .
2. داستایوسکی ، فئودور . نازنین و بوبوک . ترجمه ی رحمت الهی . تهران : کتاب فروشی زوّار ، 1333 ، ص 106.
3.  هارلند ، ریچارد . درآمدی تاریخی بر نظریۀ ادبی : از افلاتون تا بارت . ترجمه ی علی معصومی ؛ شاپور جورکش . تهران : نشر چشمه ، 1382 ، ص 255 .
4. دانشور ، سیمین . ساربان سرگردان . تهران : خوارزمی ، 1380 ، صص 67ـ62.
5.  تودوروف ، تزوتان . منطق گفتگویی میخائیل باختین . ترجمه ی داریوش کریمی . تهران : نشر مرکز ، 1377 ، ص 57.
6. Booker ,M. Keith . A Practical Introduction to Theory and Criticism . Longman publishers USA. 1996 , p. 110.
7. دانشور ، سیمین . جزیرۀ سرگردانی . تهران : خوارزمی ، 1377 ، ص 132.
8. Bressler , Charles E. , Literary Criticism : An Introduction to Theory and Practice . Pearsonn Prentice Hall . 2002 , p. 245.
9. لچت ، جان . پنجاه متفکر بزرگ معاصر : از ساختارگرایی تا پسا مدرنیته . ترجمه ی محسن حکیمی . تهران : انتشارات خجسته ، 1383 ، ص 18.
10. هارلند ، همان ، ص 256 .
11. همان .
12. Rivkin , Julie ; Ryan , Michael (eds.) , Literary Theory : An Anihology . Blackwell publisgers , 2000 , p. 32.
13. تودورف .همان ، ص 121 .
14. کتاب مقدس : ترجمه ی تفسیری ( شامل عهد قدیم و عهد جدید ) . بی نا . بی تا . پیدایش : 2 ، 22ـ21.
15. انجیل شریف . ترجمه ی جدید فارسی . تهران : انتشارات کتاب مقدس ایران . چاپ چهارم ، 1986 ، لوقا : 8 ، 3ـ1 .
16. Tyson , Lois . Critical Theory : A User – Friendly Guide . Second edition , Routledge , 2006 , p. 91.
17. Shvetashvatara Upanishad 4.6ff. (Trans. Based on Hume , The Thirteen Principal Upanishads , pp. 403 ff) .
نقل از : چهار صورت مثالی : مادر ، ولادت مجدد ، روح ، چهرۀ مکار . کارل گوستاو یونگ . ترجمه ی پروین فرامرزی . مشهد : مؤسسه ی چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی ، 1368 ، صص 74ـ73 .
18. Booker , ibid. p. 106.
19. Lodge , David . After Bakhtin : Essays on Fiction  and Criticism . London : Routledge , 1990 , p. 3. cited in Booker . p. 103.

No comments: