Diego Rivera. From the cycle: History of
Cuernavaca and Morelos: The New Religion and the Inquisition. Part B. /
La nueva religion y el Santo Oficio. 1930-31. 425 x 134 cm,
south wall (detail). Museo Quaunahuac, Instituti Nacional de Antropologia
e Historia, Cuernavaca, Mexico.
نصرت الله مسعودي
یار ِمشق های به جای هم نوشتن وُ
دوچرخه يي
دوترکه
درکوچه های غبارهای پايين نيامدن!
این پاییزِ بی مِهروُ
این مدادهاي رنگی ِسوخته را
باید کجا بگذارم
تا هرچه بالا بگيرد این غبار
ذره يي خاك
روی نقاشي هاي قشنگ تر از ابر وُ باد وُ باران
مان ننشيند.
« یاردبستانی من !»
کیف ِپُرازشکستن ِصدای شاخه های تر،
دربلوغي كه طمع هيچ بوسه نداشت
کوله ی پرازترانه هاي خاموشي ،
حالا که پرچين هاي پر تمشك را
از چشم وُ دلت دزديده اند
باید در كدام سوي ستاره ببینمت
تا بخوانمت با ريتم ِآبي ِفيروزه يي
تا موجْ موج
چون ماهی رها ازاکواریوم
با خزه ها ي هرچه دريا ببويمت.
تورا مي انديشم
وَ مثل درخت
دربغل ارديبهشت
تب مي كنم.
دبستانيا يار!
ويرانم از خاكستري كه وسط ِ دي ماه ماست.
و ويران تر
كه اين خاكستر تا گرم بپايد
از خيال ِ تبدارم دست نمي كشد.
سرازخط يادگاري ِ پشت عكست اگربردارم
بايد سربرشانه ي سايه ام گريه كنم كه
آن سرخوشي هاي با هم دويده را
این همه راه رفتن های بد قواره
اين همه دست هاي پرازسيلي
اين سيلي هاي پراز دندان وُ لثه
ازهندسه ي گياهي جانم
خط زده اند.
اما شايد نه!
عشقي را كه با هم دويده ام
درهرهنوزي هنوز
بحث ِعاشقي ست
و كاج هاي شسته در باران
باز با تو مي خندند.
ضرب رويايي ِ آن باران كه يادت نرفته است
وقتي صداي كلاسورهايي كه چترمان مي شد
ديوانه ترم مي كرد.
دبستانيا يار!
من ِلبخند ِشبْ زنده دارت را
سرود صبحگاهي بچه هايي مي خواهم
كه مشق هاي شان را
با جاشوان عاشق
بردفترِ دريا مي نويسند
و خواهمت نوشت بربهار وُ شكوفه ها ي بي وقفه
كه فرا تراز دغدغه هاي من
انگشتان ِ شكسته تو بود
كه ردّ سيره هاي سرگردان را
به گرمسيرهاي عاشق نشان
مي داد.
1 comment:
دبستانیا یار
بسیار لذت یردم و به کودکی هایم پرتاب
شدم انقدر نزدیک که انگار لحظه ای پیش
مانا باشید
دعوتید به شنیدن صدای باد
خوشحال می شوم از نظرتان استفاده کنم
Post a Comment