Diego Rivera. The Perpetual Renewal of the Revolutionary Struggle. / La constante renovación de la lucha revolucionaria. 1926-7. Fresco. 3.54 x 3.57 m. Chapel, west wall, Autonomous University of Chapingo, Mexico |
بیژن باران
ابرهای ابدی تا انتهای افق تنهايي
در امتداد ترديد، تکرار فصول طولاني
سکوت سر در گريبان بامها
هندسه ی خالی خيابانها
اوج جفت فاخته بهسوی سنجد يال ماهور دور.
من اينجا.
تمامی باغ، لخت حمامي
از سايه تهي، در محاصرهی باد.
در اين غروب ابری پاييز
به پشت پنجره نگرانام، در اين اشكريز.
لخت باغ بیسايه در انزال _ هبوط برگ ز اوج خانهی
پدري.
مدهوش میکندم انوار شب.
به هوش آردم رايحهي صبح.
با نجوای بهار گذشته يا در راه، از پشت ديوار.
شانهبهسر به شاخهي کاج، سر بهزير بال.
صلات ظهر
حاکم شهر، چشم هراسان ساعت بزرگ _
با تنظيم نبض قطار و پيادهگان.
در آيينههای عمود برجها _
گذر بلند سريع انعکاس طياره،
طيران بالگرد بر فراز.
آژير سرعت، واغ واغ صاحاب.
شتاب شهروندان، روزانه ز خانه برون.
خيابان و ساختمان با قرص و شربت شماره شوند.
آه! شهر من چه خوب خواب میبيند:
زيبايی و سرور، جوانی و شور.
آن نقطهي سياه در آسمان نمور _
نزديک میشود يا دور؟
پرستويیست ز شب گريزان
يا بهسوی زلال صبح ديگری شتابان؟
تو آنجا.
درانتهای خيابان شب، خانهی توست
دو سويش صف غرور نخلها _ خوشهي عقيق بر دستار
سبز
با کندی تردد تقاطع طلسم
در هقهق نمنم شفق.
آغاز آن درياست _ پر موج و التهاب.
نيمرخات در شيشه _ توازن غرور دور، دوری
بادام، پسته و ياقوت،
شمال سرت گليم يراقدوز الماس، گلبوتهي منجوق
عقد ثريا،
شکوه شب را شادمانه دو چندان کند.
شيروانی شيطنت روبهرو
عطر اقاقيا، آويز ليمو ليمو،
غروب غم و شادي، از لبوی لبانات تراود:
"عشقات نه سرسریست که از سر به در
شود!"
بگو با من ای نازنين خمار
قناری شيدا به تو نزديک شود، از من دور؟
ای دور، ای دو باره
پوستات مخمل دخول زنبق است.
با نهفت يخ در شکفت لحظهی انفجار شکوفه
و هجوم زنبور نور.
قارچ رايحهي شرم، شبنم شبآهنگي
شبپرهی مصلوب تشنهگي
فرياد درد و تسکين محصور هميشهگي
تلاطم طوقی بال-قيچی قفس.
تو را پاييز در راهام _ به لختی خمار درختان
در عريان کمانههای لمس نگاه و رنگ.
بهارت نخواهم _ به تشويش آمدن شوق شکوفان
در پوشش زبرجد و زمرد،
در پشتک کبوتر دم -چتری معراج شنگرفی شفق.
ای دير، ای يار ديار
در سواد شهر
سوار باد، سرگردان يورتمه ميرود.
مرثيهي مرا ساری به سودا ميبرد _
تا فراسوی شلجمی پرواز.
No comments:
Post a Comment