مایکل کنا - Michael Kenna

Michael Kenna


مایکل کنا

مایکل کنا که 1953 در انگلستان به دنیا آمد و  1990 موفق ترین عکاس شب معرفی شد


 

مایکل کنا از آن عکاس های "دیدنی" است. به این اعتبار که آثار او بیشتر از انکه دستمایه ای برای اندیشه ورزی کلامی باشد، فراخوانی است برای تجربه ای دیداری و بصری. مدخل ورودی به آثار او، ظرایف تصویری است؛ و حجم این ظرایف را قدرت پذیرش بیننده تعین می کند. آثار کنا را باید (یا بهتر است) از سرچشمه نوشید. رودررویی با چاپ های اصل کوچک سیاه و سفید او که همه جا به "تکه های جواهر" از آن یاد می شود، تجربه مغتنمی است که با آنچه در کتابش ( و بعد در این مجله) چاپ می شود، قطعا فاصله ها دارد. او هر چند متعلق به این سال ها، و نسل عکاسان پسا مدرن است ولی از موضوعات معمولی (چشم انداز و معماری) عکس می گیرد. به این ترتیب، کنا برای بسیاری مرموز و درک ناشدنی باقی می ماند. یا به تعبیر پیتر بانل: عکاسی برای سنت گرایان بسیار "پیشرو" است، و در همان حال برای آوانگاردها، بسیار "محافظه کار" می نماید 



نقل از نشریه حرفه هنرمند




مایكل در ۱۹۵۳ در یك شهر كوچك صنعتی در شمال غربی انگلستان زاده شد و در مدرسه هنر Banbury و college of printingدر لندن تحصیل كرد. در ۱۹۷۶ عكاسی تبلیغاتی را آغاز كرد و این در حالی بود كه همزمان به زمینه مورد علاقه خود در عكاسی یعنی عكاسی از طبیعت می پرداخت.
مایكل در ۱۹۵۳ در یك شهر كوچك صنعتی در شمال غربی انگلستان زاده شد و در مدرسه هنر Banbury و college of printing در لندن تحصیل كرد. در ۱۹۷۶ عكاسی تبلیغاتی را آغاز كرد و این در حالی بود كه همزمان به زمینه مورد علاقه خود در عكاسی یعنی عكاسی از طبیعت می پرداخت. در ۱۹۷۷ به سن فرانسیسكو رفت و با «روت برنارد» آشنا شد و به مدت ۸ سال به عنوان معاون و چاپگر دستی برای او كار كرد.عكس های او اگرچه فاقد المان انسانی هستند اما به نوعی حضور بشر در آنها احساس می شود. مایكل در حالی زندگی را از سر می گیرد كه همه ما هنوز در خواب هستیم. او تصاویری خلق می كند كه جایی بین دیدن، احساس و منطق قرار دارند و با نور، دنیایی مالامال خفته در صلح را بدون انسان نقاشی می كند.
او درباره خود می گوید:وقتی تقریباً ۱۱ساله بودم به مدرسه دینی كاتولیك در انگلستان رفتم تا كشیش شوم. ۷ سال در آنجا ماندم. بعد از مدتی متوجه شدم برای این كار مناسب نیستم. خوشبختانه خوب نقاشی می كردم، پس به مدرسه هنر رفتم. بعد از مدت كوتاهی به مدرسه عكاسی رفتم و سه سال در آنجا تحصیل كردم. اولین كار حرفه ای خود را تقریباً در ۲۰ سالگی شروع كردم و در سال ۲۰۰۳ پنجاهمین سالگرد عكاسی خود را جشن گرفتم.
•چطور به این سبك رسیدید؟
روت برنارد، عكاس، همیشه به من می گفت این سئوال مثل این است كه از كسی بپرسی چطور امضای خود را شكل دادید. این چیزی نیست كه من آگاهانه بر روی آن كار كرده باشم. به نظر من سبك، فقط نتیجه نهایی تجربه شخصی است. در حال حاضر كاركردن به سبكی دیگر برایم بسیار غامض و گیج كننده است. من در مكان ها و سوژه هایی كه ارتباطاتی درونی و شخصی با آنها دارم غرق شده ام و به سبكی كه فكر می كنم صحیح است عكاسی می كنم. اینكه اینها از كجا نشأت می گیرند، كی می داند؟
•چه چیز شما را به عكاسی در شب و طلوع علاقه مند كرد؟
من در ابتدا فقط صبح زود عكاسی می كردم. آرامش و سكوت این ساعت ها را دوست دارم. افراد كمی در اطراف هستند و پرندگان هم در آسمان كمتر دیده می شوند. نور صبح، نرم و پراكنده است. این نور زمینه های درهم را به لایه های دوبخشی از درجات رنگ دوبعدی تبدیل می كند. من هنوز طلوع آفتاب را بیش از هر زمان دیگری دوست دارم اما حالا در ساعت های دیگر روز هم عكاسی می كنم.عكاسی در شب هم به این دلیل جالب است كه ما بخشی از كنترلمان را بر روی آنچه در مقابل دوربین اتفاق می افتد، از دست می دهیم. در طول این ساعت ها، جهان تغییر می كند؛ رودخانه ها پرتلاطم می شوند. ابرها می گذرند و موقعیت زمین نسبت به ستارگان تغییر می كند. مجموع این رویدادها برای چشم انسان قابل رویت نیست، اما می تواند برای روی فیلم ثبت شود. برای عكاس، واقعیت می تواند سوررئال شود و امكان استفاده از نورهای متعدد در شب، به ساخت فضاهای سوررئال كمك می كند. شب، پتانسیل شگفت آوری برای بروز خلاقیت دارد.
•در یكی از كتاب هایتان نوشته بودید: «در شب احساس نزدیكی بیشتری با عناصری كه از آنها عكس می گیرم دارم. به طبیعت نزدیك تر می شوم چون باید تماشا كنم.» چه چیزی را تماشا می كنید؟
وقتی نوردهی به جای یك لحظه، ساعت ها طول می كشد به طور مسلم زمان بیشتری برای تماشا وجود دارد. گاهی اوقات این تماشا كردن در جهت حفظ امنیت است اما در اغلب مواقع فعالیتی برای پرورش روح است. آسمان را تماشا می كنم و طرح های ابرها و ستارگان را بر روی فیلم خود تصور می كنم. آب را تماشا می كنم، برگ های درختان، ماشین هایی كه می گذرند، سایه هایی كه تغییر می كنند، دود دودكش ها و هر چیزی كه در اطراف وجود دارد. باد و باران و مه، همه بر روی تصویر نهایی من تاثیرگذارند. ما زندگی سریع و پرشتابی داریم، پس نعمتی است اگر گاهی سرعت را كم كنیم و تحسین كنیم جلوه های فراموش شده طبیعت را كه به راحتی می بینیم اما برایمان عادی شده است.
•آیا عكاسی در شب، دید شما را نسبت به آنچه از آن عكاسی می كنید تغییر داده است؟
عكاسی در شب ویژگی های زیادی دارد كه این ویژگی ها باعث جذابیت آن می شوند. چشم ما به استفاده از یك نور كه همان نور خورشید است عادت دارد. بنابراین استفاده از نورهای چندگانه كه از جهات مختلف تابیده می شوند فضا را كاملاً سوررئال و تئاتری می كند. این تاثیر عاطفی و بزرگنمایی در صورت استفاده از سایه های تندی كه توسط نورهای مصنوعی ایجاد شده اند افزایش می یابند. این سایه ها می توانند ما را به تصور آنچه نهفته است، فرابخوانند. من نتیجه ای را كه بعد از نوردهی های طولانی به دست می آید بسیار دوست دارم. برای مثال، ابرهای در حال حركت، گستره ای منحصر به فرد از تراكم را در آسمان به وجود می آورند. ستارگان و هواپیماها خطوط سفیدرنگی تولیدمی كنند، آب های پرتلاطم به مانند یخ و مه هستند و حالتی از ابهام را در ذهن تداعی می كنند.
•در مصاحبه ای دیگر خواندم كه شما از آلفرد استیگلیتز و همچنین چارلز شیلر تاثیر فراوانی گرفتید. نكته ای كه توجه من را به خود جلب كرد این بود كه آنها هر دو نقاش بوده اند.
بله. من بسیار عاشق دنیای نقاشی هستم. در واقع وقتی به مدرسه هنر رفتم فكر می كردم نقاش می شوم. اما بعد از مدتی متوجه شدم كه كسب درآمد از طریق نقاشی بسیار دشوار است و من به حرفه ای نیاز داشتم كه از طریق آن، هم بتوانم زندگی ام را از لحاظ مالی تا حدودی تامین كنم و هم بتوانم با آن به آرزوهای هنری خود برسم و عكاسی این نیازها را به طور نسبی برآورده می كرد. من در ابتدا به عنوان یك عكاس تجاری شروع به كار كردم و آموزش دیدم و این راه را ادامه دادم، اما به طور موازی به جنبه هنری كار خود نیز می پرداختم. در واقع از نوع اول برای پیشبرد نوع دوم استفاده می كردم.
•به نظر من زیباشناختی های نقاشی در عكس هایتان كاملاً مشهود است.
امیدوارم. من قدرت پیشنهاد و ارائه جدید را به شرح و توضیح ترجیح می دهم. از دید من، عكاسی به معنای كپی كردن دنیا نیست. من به هیچ وجه دوست ندارم كه یك كپی دقیق از آنچه در آنجا دیده ام ارائه كنم. یكی از قدرتمندترین عناصر عكاسی، توانایی آن در ثبت گوشه ای از دنیا با استفاده از احساس زیباشناختی شخص عكاس است. حاصل مجموع این دو مقوله همان است كه مخاطب را به تفكر وامی دارد. در واقع سوژه باید از فیلتر ذهن و درون بشر عبور كند و به زبان هنر تبدیل شود. نه اینكه عكاس تنها نقش یك انتقال دهنده را به عهده داشته باشد.
•صرف نظر از مكان و سوژه هایتان، در عكس های شما زیباشناختی ژاپنی به چشم می آید. به نظر من این شیوه جزیی از سبك كار شما شده است.
من عاشق زیباشناختی ژاپنی هستم. زمان زیادی را در ژاپن سپری كردم. نام یكی از كتاب های اخیرم «ژاپن» است. برای این كتاب، سه سال در ژاپن بودم و حتی بعضی از عكس ها متعلق به دهه ۸۰ هستند. مشكل است كه بعد از این همه سال، از وقار، آسودگی خاطر، خلوص و سادگی طرح های آنها تاثیر نگرفته باشم.
•مكان مورد علاقه تان برای عكاسی كجاست؟ غیر طبیعی ترین مكانی كه تا به حال عكاسی كرده اید؟
جواب دادن به این سئوال غیر ممكن است. مكان ها مثل سیب و پرتقال هستند. همه مكان ها در جایگاه خود دارای معنا و زیبایی خاصی هستند.
•چطور مكان عكاسی را انتخاب می كنید؟
این بستگی به پروژه دارد. هیچ روش مشخصی برای این كار ندارم. وقتی می دانم و می خواهم از چیزی خاص عكاسی كنم به دنبال مناسب آن می گردم و یا وقتی یك مكان را برای عكاسی انتخاب می كنم به دنبال این می گردم كه از چه چیز آن عكاسی كنم. به همین سادگی! من یك تئوری دارم كه تا به حال به من جواب داده است. بهترین ایده ها زمانی به وجود می آیند كه در حال فكر كردن به موضوع دیگری هستید. یكی از تفریحات مورد علاقه من دویدن در مسافت های طولانی است و این كار برایم فواید زیادی دارد. وقتی در حال فكر كردن درباره موضوعی هستید و در عین حال فعالیت بدنی دارید، ایده های دیگری هم از ذهن تراوش می كند. این ایده ها معمولاً در پروژه های بعدی من بسیار مفید واقع می شوند.
•نوردهی هایی كه در روز انجام می دهید معمولاً چقدر طول می كشد؟
تا ۳۰ دقیقه. بستگی به شرایط نوری دارد.
•و در شب؟
می تواند ۸ ساعت یا تا تاریك شدن هوا طول بكشد. اما اكثر نوردهی ها بین ۱۰ تا ۳۰ دقیقه است. اما اگر در مكان امنی باشم دوربین را به مدت ۲ ساعت در حالت نوردهی قرار می دهم و به شام خوردن یا مطالعه می پردازم.
•كدام قسمت كار برایتان لذت بیشتری دارد؟
من از تمام مراحل لذت می برم. بیرون رفتن در ساعت هایی از روز كه فضای بیرون عجیب و غریب است را دوست دارم. فضایی كه حتی اگر عكاسی نمی كردم هم دوست داشتم در آنجا باشم. من عاشق سفر هستم. مرحله ظهور نگاتیوها را دوست ندارم و خوشبختانه همیشه لابراتوارهای خیلی خوبی در اطرافم وجود دارند. دیدن كنتاكت های اولیه خیلی لذت بخش است؛ ویرایش، چاپ و بعد تلاش برای چاپ نهایی. بعد از این مراحل، نمایشگاه و ارائه كار، دریافت عكس العمل های دیگران، چاپ كتاب و مراحل دیگر است. عكاسی، نوعی محك زدن خود و مبارزه كردن است و مسلماً به تلاش و كارفراوانی احتیاج دارد، اما من بی نهایت این تلاش ها را دوست دارم.
•خودتان را در عصر دیجیتال چطور می بینید؟
دیجیتال و تكنولوژی كامپیوتر نتوانسته اند تغییری در آنچه انجام می دهم ایجاد كنند. من از تجهیزاتی كه استفاده می كنم و به آن عادت دارم كاملاً راضی هستم. معتقدم كه هنرمندان باید از لوازم و امكاناتی استفاده كنند كه با آن می توانند آنچه در ذهن دارند را به بهترین شكل به تصویر بكشند. از اینكه می بینم بعضی از عكاسان از تكنولوژی جدید با آغوش باز استقبال كرده اند و از آن در جهت تلاش های خلاقانه خود استفاده می كنند بسیار خشنودم. در مجموع، خود من چندان اعتقادی به مقوله دیجیتال ندارم چون فكر می كنم ارتباط ضروری بین عكاسی و واقعیت را به نحوی قطع می كند. من معتقدم كه قدرت تاریخی عكاسی وابسته به گره ای است كه با واقعیت دارد و این از ویژگی هایی است كه آن را از نقاشی، مجسمه سازی، طراحی و غیره متمایز كرده است.
•گوش دادن به موزیك در زمان انجام كار به شما آرامش می دهد؟
اغلب عكاسان در حال انجام چاپ به موزیك گوش می كنند، معمولاً كلاسیك. اگر من این كار را انجام دهم ذهنم پریشان می شود، وارد رویا می شوم و در نتیجه تمركزم را از دست می دهم. باید كاملاً دقت داشته باشم تا بدانم كه از یك چاپ به چاپ بعدی چه تغییراتی را لحاظ كرده ام.
•برنامه شما برای آینده چیست؟
سعی می كنم چندان به آینده فكر نكنم. این جمله جان لنون را دوست دارم كه می گوید: «زندگی همان چیزی است كه در حالی كه سرگرم برنامه ریزی برای آینده هستید اتفاق می افتد.» زندگی را به رغم همه پیچیدگی هایش، در لحظه حال در آغوش گرفتن، جذابیتی باورنكردنی دارد. طبق علم عكاسی، هنوز سوژه های زیادی وجود دارد كه به امید آنها زندگی را بگذرانم و امیدوارم كه بتوانم آنچه را كه در حال انجامش هستم تا آنجا كه توان دارم ادامه دهم. بسیار از آنچه داشته ام سپاسگزارم. طبق نظریه قدیمی ام، راه پیش روی خود را پر از پیچ و خم و ماجرا می بینم و همیشه منتظرم تا ببینم در پس پیچ بعدی چه چیزی نهفته است.
•حرف آخر؟
در بچگی كاملاً منزوی و تنها بودم. ماجراجویی هایم را خودم شكل می دادم و در پارك ها و خیابان های شهر كوچك صنعتی كه در آن بزرگ شدم به آنها عمل می كردم. دوست داشتم در ایستگاه قطار و كارخانه ها، زمین های راگبی و كلیساهای خالی و قبرستان ها و هر مكان دیگری كه بعدها به عكاسی از آنها علاقه مند شدم، پرسه بزنم اگرچه در آن زمان دوربینی نداشتم. فكر می كنم كه این دوران نسبت به زمانی كه در مدرسه هنر سر كردم، تاثیر بیشتری بر عكاسی من گذاشت.


1 comment:

Unknown said...

نیاز یعقوبشاهی - عکس ها بسیاز زیبا و چشم نوازند. و اغلب در مهی از ابهام، که از لحاظ هنری، آن ها را شیواتر ساخته است. مصاحبه با هنرمند عکاس نیز در شناخت ایشان و نیز هنر عکاسی، سودمند و آگاهی بخش است. با تشکر از گزینش شما.