سارتر روی بیست و شش میلیون فرانک تف می اندازد





سیمون دوبوار



در اوایل پاییز 1964 یک فیلسوف ایتالیایی  به نام "پچه" که سارتر اغلب با او به بحث پرداخته بود نامه ای برای سارتر فرستاد و از او خواست که متن سخنرانی  اش را که به مناسبت جایزه نوبل خواهد بود در اختیارش بگذارد. بنا براین صحبت از این بود که در این سال جایزه به سارتر داده شود؟ با خبر شدیم که بله.
او تمایل به رد کردن آن جایزه داشت و من هم تشویقش کردم. دوستانی مسن تر او را ملزم به قبول آن می کردند ولی دانشجویانی که من موضوع را با آنها در میان گذاشتم از جا پریدند. اگر سارتر اجازه می داد این تاج بر سرش گذاشته شود جوانها دچار سر خوردگی شدیدی می شدند.
 سارتر تصمیم خود را گرفته بود. او از افتخارها هراسی غرور آلود داشت . او در نظر نداشت که به استکهلم برود و دلقک بازی  در بیاورد. این اعضای فرهنگستان که به خود اجازه می دادند او را بر گزینند چه کسانی بودند؟ انتخابهای آنها رنگی سیاسی داشت. هرگز به یک نفر کمونیست جایزه داده نشده بود. سارتر اگر کمونیست بود احتمالا آن را می پذیرفت برای اینکه فرهنگستان سوئد با تصمیم خود بی طرفی اش را ثابت می کرد. اما سارتر کمونیست نبود. و دادن جایزه به او به معنای آن نبود که موضع گیری سیاسی او را پذیرفته اند بلکه آن مواضع را نادیده گرفته اند.
او قصد نداشت بگذارد که او را در اختیار بگیرند و نامه ای فرستاد که در آند خیلی مودبانه از اعضای فرهنگستان خواهش کرد جایزه ای را که او خود را  ناگزیر به رد کردن ان می داند به او ندهند.
 فرهنگستان اعتنایی نکرد . روزی در رستورانی نزدیک محل زندگی من نهار می خوردیم که  روزنامه نگاری که احتمالا در کمین ما بود ما را از برنده شدن سارتر برای جایزه نوبل با خبر کرد. سارتر تصمیم گرفت که در مورد خودداری اش از گرفت جایزه به روزنامه نگاری سوئدی که به وساطت " کلود گالیمار" با او در مرکور دو فرانس ملاقات کرد توضیح بدهد . در این بیانیه که در استکهلم بوسیله نماینده ناشرش خوانده شد و در روزنامه های بسیاری به چاپ رسید سارتر یادآوری کرد که پیوسته تشخص های رسمی را رد کرده است زیرا اعتقاد دارد که نویسنده نباید بگذارد که به یک نهاد تبدیل شود.
 از طرفی او اظهار تاسف می کرد که جایزه نوبل به نویسندگان غربی یا متمردین بلوک شرق اختصاص یافته است.( سارتر تصریح می کرد که نوبل را به پاسترناک داده اند نه به شولوخوف.)
سارتر می خواست تا وقتی که متن اش به فرهنگستان سوئد نرسیده با مطبوعات صحبت نکند. او 5 ساعت به ناچار در خانه من ماند و مادرش خبر داد که انبوهی از روزنامه نگاران جلوی در خانه سارتر منتظر او هستند. بعضی از روزنامه نگاران حدس زده بو.دند که سارتر به خانه من پناه آورده است و تا ساعت دو نیمه شب زنگ خانه ام را می زدند. سارتر برای اینکه راحت شود از خانه ام بیرون رفت و اجازه داد که از او عکس بگیرند ولی جز چند کلمه بر زبان نیاورد.
 صبح به محض بیدار شدن در خیابان عکاس ها و یک اتوموبیل تلویزیون را دیدم. سارتر به محض بیرون آمدن از خانه ام گرفتار شد. و افراد جمع شده او را تا خانه اش بدرقه کردند .وقتی جلوی در خانه اش رسید بالاخره گفت : " میل ندارم مدفون شوم"
بعد از ظهر کالباس فروشی نزدیک خانه ام با رقت گفت: بیچاره آقای سارتر! دوسال پیش سازمان ارتش سری بود! حالا هم نوبل! هیچوقت او را راحت نمی گذارند.
طبعا مطبوعات سارتر را متهم کردند که همه ماجرا را به خاطر علاقه به تبلیغات سر هم کرده است. آنها این فکر را القا کردند که سارتر از این جهت جایزه را رد کرده است که به کامو قبل از او داده شده بود، یا اینکه به خاطر حسادت من بوده . بایستی او خیلی پولدار باشد که روی بیست و شش میلیون فرانک تف بیندازد.
 موضوعی که او را بیشتر عصبانی می کرد وجود افرادی بود که از او می خواستند پول را بگیرد وقسمتی یا همه و یا حتی کمی بیش از آن را به آنها بدهدتا آنها از آن برای حمایت از حیوانات، برای نجات نوعی درختان ، برای تعمیر یک مزرعه، برای رفتن به یک سفر استفاده کنند. آنها تمام اصول سرمایه داری را می پذیرفتند، نه دارایی های بزگ مستقر آنها را می آزرد و نه اینکه " موریاک" پول جایزه را صرف ساختن حمامی برای خودش بکند. اما اینکه سارتر چنین مبلغی را خوار بشمارد سبب سر خوردگی آنها شد.


نقل مطلب به صورت آزاد  و ویرایش شده  از کتاب خاطرات سیمون دوبوار (قاسم صنعوی) توسط دیدگاه

1 comment:

ناتاشا محرم زاده said...

سلام...خیلی جالب بود من چند سال پیش خاطرات سیمون دوبوار را خوانده بودم و اتفاقا همین تیکه خیلی زیاد برام جذاببیت داشت ..دوستانم بارها گفته ی کالباس فروش همسایه را به طنز از من شنیده اند...بیچاره آقای سارتر !برام خیلی جالب بود که شما هم این تیکه را به عنوان گلچین اینجا شر کردید.