تحليلي بر زندگي وآثار ماريو وارگاس يوسا



Moon and Half Dome byAnsel Adams



شهریار گلوانی                                                                                                                       






 تنها توسعه عدالت اجتماعی  می تواند نگرش منفی مردم آمریکای لاتین را نسبت به دمکراسی تغییر دهد.

                                                                                                                 « یوسا»

خوزه ماریو پدرو وارگاس یوسا نوول نویس پرویی ، ۲۸ مارس سال ۱۹۳۶ در خانواده ای خرده بورژوا ساکن منطقه  آرکیپای پرو به دنیا آمد. وی تنها فرزند پدر و مادرش بود؛ شوربختانه  اما والدینش پنج ماه بعد از ازدواج از هم جدا شدند. یوسا  10 سال اول زندگیش را در کوچابامای بولیوی  و با مادرو پدربزرگ مادری اش  گذراند. در سال ۱۹۴۶ پس از اینکه پدربزرگش به مقام دولتی مهمی در پرو گمارده شد ، همراه مادر به سرزمین اش بازگشت. تاثیر کوچاباما بر وارگاس چنان بود که بعدها خود را با افتخار کوچابامایی می دانست. همچنین وارگاس مدتی را در پیورا، منطقه ای در شمال پرو گذراند( 46-1945). جایی که پدربزرگش به عنوان افسر ارشد در آن خدمت می کرد. بعدها به لیما نقل مکان کردند و پس از هشت سالگی پدر و مادرش مجددا ً آشتی کردند.
دو سال از عمر یوسا  در آکادمی نظامی لئونیکو پرادو(52- 1950) و سپس در کالج ناسیونال سان میگوئل د پیورا ( 1952) سپری شد.سال 1955 با ژولیا ازدواج کرد که در سال 1964 به متارکه انجامید. از 1955 تا 1957 در دانشگاه سان مارکوس به تحصیل در رشته حقوق و ادبیات مشغول شد. تز دکترای ماریو در 1971 در باره گارسیا مارکز مورد پذیرش واقع شد و بدنبال آن چند کتاب در باره نقد ادبی انتشار داد. از آن میان نقد وی بر « مادام بواری» شاهکار فلوبر، چشمگیر است.
یوسا علیرغم کودکی رنج آلود، حلقه آخر زنجیره ی تاکنونی ابر نویسندگان آمریکای لاتین است که موفق به ربودن  107مین جایزه ادبی نوبل شده است[1]. منظورم از کودکی رنج آلود ماریو،  زندگی جهنمی میلیونها کودکی است که دولتها باید در برابر آنها احساس شرم کنند. زندگی رنج آلودی که به قول پرودون و بعدتر به گفته شاملو استعدادهای بیشماری در نتیجه آن به هرز می رود و حتا بدترازآن،  عقده های تلنبار شده ، عموما ً آنها را به لومپن هایی با عملکرد ضد انسانی بدل می کند. ماریو اما توانست به یمن وقایعی چند و بهره گیری از شرایط مناسب اجتماعی از این دام برهد و ابتدا با شرکت در مبارزات دانشجویی چپ گرایانه و عضویت در حزب کمونیست پرو و بعدتر با گسستن از اردوی چپ بتدریج راه خود را به سوی لیبرالیسم کج کرد و پس از رویگردانی  کامل از کاسترو، اندیشه مبتنی بر  سوسیالیسم دولتی و خواباندن مشت زیر چشم  مارکز، پدر معنوی سابق اش،  در ساحل لیبرالیسم لنگر انداخت. با این همه اما، من ، وارگاس را در حوزه آفرینش های خلاقانه ادبی یک لیبرتر می دانم تا لیبرال! زیرا مضمون عمده رمان‌های یوسا جدال بر سر قدرت و اعمال این قدرت در آمریکای لاتین است. قهر و خشونت ِ مردانی که سودای سالاری را در سر دارند (خواه در ارتش ، در گروه‌های چریکی و یا در احزاب سیاسی) مضمون عمده بسیاری از داستان ‌های او، خصوصا ً در شاهکار به یادماندنی‌اش جنگ آخر زمان(۱۹۸۱)است.
 ماریو در سال 1990 شانس خود را در سیاست با  کاندیداتوری ریاست جمهوری پرو از سوی محافظه کاران جبهه دمکراتیک (Fredemo )، آزمود  اما در رقابتی نفس گیر هر چند مرحله نخست انتخابات را با موفقیت پشت سر گذاشته بود ، در مرجله دوم از آلبرتو فوجیموری مهندس کشاورزی  ِ ژاپنی الاصل و در عین حال دوست و رقیب انتخاباتی خود شکست خورد. در درس گیری از این واقعه تلخ او و دیگرانی که معتقدند نباید  ادبیات را  با سیاست آمیخت از تجربه وی به تلخی یاد می کنند و آن را اشتباهی فاحش در زندگی نویسنده ای می دانند که نظیرش را  آمریکای لاتین کمتر به خود دیده است. علاوه بر اینها، چرخش های سیاسی ماریو از حامی انقلاب کوبا تا لیبرال راستگرا همه منتقدین را به تعجب واداشته و امکان بررسی آثار وی را از یک نقطه نظر واحد غیرممکن کرده است. سابین کلمن خاطر نشان می کند که انتشار کتاب « سور بز» نشان داد که سیاست یکی از شیاطینی است که ، طبق تئوری وی، خلاقیت ماریو را موجب شده است( نگاه کنید به : Vargas Llosa's Fiction & the Demons of Politics, 2002).
علیرغم ناکارآیی در سیاست، سیزده کتابی که تا کنون از وارگاس به چاپ رسیده نمونه هایی روشن و بدیع از حماسه خلاق، پردازش به رموز مرگ و جنایت ، نوول هایی با چشم انداز وسیع تاریخی، کمدی رمانتیک و روایات کنایی سیاسی هستند. یازدهمین کتاب وی " مرگ در آندز" آمیزه ای از چندین ژانر نوشته  شده در بالاست.
ماریو در کتاب " نامه ای به نوولیست جوان" داستان نویسان را " ناراضیان از واقعیت " نامید ودر مصاحبه با " پاریس رویوو" بر اهمیت ناعقلانیت در داستان  تاکید کرد.
... واقعیت این است که در داستان نویسی هیچگاه این حس را نداشته ام که نویسندگان با خونسردی و از روی عمد عقلایی دست به قلم برده و اثری را خلق می کنند. برعکس همواره اتفاقات بخصوص یا تاثیر افراد ویژه و گاهی خیالپردازی ها و حتا خواندن یک کتاب خود را به نویسنده تحمیل می کند و با جلب توجه ویژه وی، او را به  نوشتن ترغیب می کند. دلیل اینکه من این همه از تاثیر عناصر و عوامل مطلقا ً غیر معقول در خلاقیت ادبی صحبت می کنم همین مسئله است... دوست دارم داستان های من به همان روشی خوانده شوند که من داستان های مورد علاقه ام را از دیگران می خوانم. داستان هایی مرا شیفته خود می کنند که در آنها با اتفاقات و وقایعی روبرو می شوم که عقل سلیم من نمی توانست آنها را تصور کند... در جایی دیگر وارسا این مضمون را با عباراتی دیگر بیان می کند: "من وقتی می‌نویسم خودم را تکثیر می‌کنم. دو نفر می‌شوم. هم نویسنده ، هم خواننده. چون همیشه خودم را جای خواننده می‌گذارم تا بفهمم چه چیزی خوب است و چه چیزی بد. سعی می‌کنم خودم را با دو چشم دیگر بخوانم، و با نگاهی دیگر، طوری که انگار نمی‌دانم قرار است چه اتفاقی بیفتد."
در سال 1968 جان آپدایک شروع به نوشتن سلسله مقالاتی در باره آثار (ل)یوسا در نیویورکر کرد. وی ضمن  بررسی « زندگی واقعی آلخاندرو مایتا » وارگاس لیوسا را نویسنده ای همسنگ گابریل گارسیا مارکز نوولیست بومی نویس آمریکای لاتین نامید و در ادامه ماریو را با نابوکف مقایسه نمود و ذکاوت و زرنگی وی را در بیان دیدگاههای سیاسی اش در قالب رمان ستود:
" او نمونه ای برجسته از رمان نویس سیاسی است : توصیف شرایط واقعی اجتماعی و بیان شخصیت هایی که با انگیزه های سیاسی موجود در پیرامون خود حرکت می کنند... همه شخصیت های مثبت و برجسته داستان های وی چپ گرا هستند... هیچ حاکم نظامی، روحانی وابسته به قدرت ، ملاک بزرگ و بوروکرات فکلی سه تیغ کرده سرمایه دار در کنار مردم قرار ندارد... در عین حال ماریو عناصر خرده بورژوا ی جامعه آمریکای لاتین را نیز توصیف می کند که در نتیجه ترس ذاتی شان از هرگونه تغییر بنیادین و رادیکال اجتماعی در هراس اند. در نوشته های ماریو ناکارآمدی محافظه کاری اجتماعی به موجزترین شکلی بیان شده اند. محافظه کاری واپسگرایانه الکساندر نشانگر محدودیت های پروتوپلاسم انسانی و شکست اجتناب ناپذیری است  که در انتظار هر گونه تعلل و بی ارادگی ارگانیسم ایده آلیست می باشد. اگر نوول بخواهد اخلاقی باشد باید خود را فراتر از واقعیت بنشاند.به قول یک بوروکرات پرویی " در سیاست وقتی دنبال پاکی و صداقت باشید بی شک از واقعیت دور خواهید شد." "
خانم مکی هالفورد یکی دیگر از منتقدین آثار وارگاس همواره او را با گارسیا مارکز مقایسه می کرد و تداوم همین امر باعث شد آپدایک در مخالفت با وی به تفاوت های ادبی بین این دو اشاره کند و در بررسی « مرگ در آندز» با تاکید بر انگیزه های پنهان وارگاس در خلق پرسونالیته های ویژه  و دنیای  داستانی اش خاطر نشان کند که جنس دنیای داستانی این دو از هم متفاوت است :
« همانگونه که فالکنر یکی از قهرمانان ادبی  وارگاس (ل)یوسا در مراسم اعطای جایزه ادبی نوبل گفت : نویسنده باید همواره آویزه گوشش کند که اسّ اساس همه چیز نگرانی است ، طرفه اینکه  لازم است همین نگرانی برای همیشه فراموش شود».
در آغاز این نوشته گفتم وارگاس دوران کودکی رنج آلودی را پشت سر گذاشت و همینجا باید تاکید کنم که رنج ها ی کودکی او را به نفی پدر رهنمون شدند و انگیزه خلق آثار ادبی را در او قوی تر کردند. « شعر نوشتن یکی از راههای رمزآلود مبارزه با پدرم بود... او شعر گفتن را چیزی معادل جن زدگی، خل شده گی،بچه ننه بودن و زن صفتی می دانست » رابطه خصمانه پدر و پسر حتا بعد از مشهور شدن وارگاس ادامه یافت و تنها بعد از مرگ ارنستو بطور طبیعی قطع شد. با اطمینان می شود ادعا کرد  رعب و وحشت در داستان های وارگاس بر خلاف گابریل گارسیا مارکز و جورج لوئیس بورخس چهره مردانه ای دارد که ریشه اش در نزاع دائمی پدر و پسر است. همچنانکه می دانید وحشت در آثار مارکز در هیبت پوسیدگی و فساد گندیده ظاهر می شود و در آثار بورخس در نزاع های قهرمانانه با چاقو. وارگاس اما به مثابه هنرمند مفاهیمی را باز آفرینی می کند که در واقع سرپیچی از بیعت با پدری قدرتمند و ستمگر است که از انحراف فرزندش وحشت دارد. فرزند اما برای افشای این ستمگری به کالبد شکافی روابط سیاسی و اجتماعی و نیز فرهنگی جامعه ای می پردازد که نمونه کوچک شده جامعه جهانی است. از اینرو خوانندگان آثار وی بخشی از جامعه خود و روابط حاکم بر آن را در نوشته های وی متجلی می بینند و با آن احساس نزدیکی و همراهی می کنند. در حقیقت بعد افشاگرانه نوشته های وی در خصوص آمریکای لاتین اعتراض به موجودیتی است که انسانها را از خود و نقش اجتماعی شان بیگانه می سازد و نیز  هنر وی در بیان ادبی واقعیت های حقیقی،  رهایی تخیل و تعقل در حوزه های درونگرایی و برونگرایی است. نوشته های ماریو همچون آثار بزرگان دیگری چون مارکز و فوئنتس علیرغم تلاش برای وفاداری به واقعیت انضمامی در نهایت به شکل نمود واقعیت تجلی می کند و طرفه اینکه همین خصلت خیالی و افسانه ای موجب می شود ادبیات اصیل آنها واقعی تر از هر واقعیتی جلوه گر شود.
____________________________________-
1-    یوسا اولین نویسنده اسپانیایی زبانی است که از سال 1990 و رسیدن نوبل به اوکتاویو پاز، شاعر مکزیکی نوبل ادبیات را دریافت کرده است. در میان نویسندگان آمریکای لاتین تنها گابریل گارسیا مارکز کلمبیایی و پابلو نرودا از شیلی به این افتخار نایل شده‌اند.

No comments: