«« بعضی ها در حاشیه زندگی شعر هم می گویند، من در حاشیه شعر زندگی هم می کنم»
نصرت رحمانی
«انهدام»
این روزها اینگونهام ببین:
دستم، چه کند پیش میرود
انگار شعر باکرهای را سرودهام
پایم چه خسته میکشدم،
گویی کت بسته از خم هر راه رفتهام
تا زیر هر کجا
حتی شنودهام
هر بار شیون تیر خلاص را
ای دوست
این روزها
با هر که دوست میشوم احساس میکنم
آنقدر دوست بودهایم که دیگر
وقت خیانت است
انبوه غم حریم حرمت خود را
از دست داده است
دیریست هیچ کار ندارم
مانند یک وزیر
وقتی که هیچ کار نداری
تو هیچ کارهای
من هیچ کارهام: یعنی که شاعرم
گیرم از این کنایه هیچ نفهمی
این روزها
این گونهام:
فرهادوارهای که تیشهی خود را
گم کرده است
آغاز انهدام چنین است
اینگونه بود آغاز انقراض سلسلهی مردان
یاران
وقتی صدای حادثه خوابید
بر گور من بنویسید:
ـ یک جنگجو که نجنگید
اما، ... شکست خورد.
(نصرت رحمانی)
نصرت رحمانی
«انهدام»
این روزها اینگونهام ببین:
دستم، چه کند پیش میرود
انگار شعر باکرهای را سرودهام
پایم چه خسته میکشدم،
گویی کت بسته از خم هر راه رفتهام
تا زیر هر کجا
حتی شنودهام
هر بار شیون تیر خلاص را
ای دوست
این روزها
با هر که دوست میشوم احساس میکنم
آنقدر دوست بودهایم که دیگر
وقت خیانت است
انبوه غم حریم حرمت خود را
از دست داده است
دیریست هیچ کار ندارم
مانند یک وزیر
وقتی که هیچ کار نداری
تو هیچ کارهای
من هیچ کارهام: یعنی که شاعرم
گیرم از این کنایه هیچ نفهمی
این روزها
این گونهام:
فرهادوارهای که تیشهی خود را
گم کرده است
آغاز انهدام چنین است
اینگونه بود آغاز انقراض سلسلهی مردان
یاران
وقتی صدای حادثه خوابید
بر گور من بنویسید:
ـ یک جنگجو که نجنگید
اما، ... شکست خورد.
(نصرت رحمانی)
No comments:
Post a Comment