من و تو
دراسفند خواب آلود ه ی باغچه
-با گوشه ای از پیراهن آبی آسمان
بر تن درخت های
کوچکش،-
گوش سپردیم به صدای باد دیوانه
و حیاط را در خمیازه های زمستانی اش
با چند شکوفه ی تازه رسته ،
به
آفتاب شناساندیم
بالای سرمان،
چند تکه ی ابر درهم فرو رفته
را
با صدای پرندگانی
که موسیقی بی انتهای شان را بی
وقفه
تا دامنه های دور دست پر
درخت برده بودند،
در هم آمیختیم
من و تو
در سکون ابر و آفتاب و گیاه
بی
گفتگو،
گوش خواباندیم به صدای خواهش شاخه هایی
که آفتاب را،
عاشق بودند
من و تو،
جوانه های تازه رسته را
به قطره های شبنم و آب و نور،
گره می زنیم.
منصوره اشرافی
از کتاب ـ شعرهای سکوت
No comments:
Post a Comment