نقاشی برایم آفرینش دوباره طبیعت است
واژه و خط و رنگ و کاغذ و
بوم، سازههای هنر منصوره اشرافیاند. هنرمند مشهدی که نویسندهای
دربارهاش نوشت: شعرش نقاشی و نقاشیاش شعر است. در واقع آمیزشی از انتزاع و
طبیعت در آثار اشرافی بهویژه به نقاشیهایش بدل به تصویر میشوند و آنها
را شکل میدهند. طبیعت در این آثار در هیئت گل آبزی، درخت، برکه، خورشید،
باد، انار، ماسه، جنگل و... رخ مینماید اما این طبیعت همانی نیست که هر
نگاه واقعگرا ثبت میکند؛ طبیعتی است که از صافی ذهن شاعر-نقاش بیرون آمده
است. اشرافی در مشهد زاده شده و تا سال 1356 که برای تحصیل در رشته حقوق به
تهران میرود در زادگاهش به سر برده است. او از نوجوانی شعر گفتن را آغاز
کرد و اصول اولیه نقاشی و طراحی را هم پیش از مهاجرت به پایتخت طی دوره ای
چند ماهه نزد استاد مهران صدرالسادات فراگرفت و سپس نزد خود به کار ادامه
داد. تا کنون دو کتاب شعر از او با عنوان «خورشید من کجاست؟» و «این تاج
خار» منتشر شده و یک کتاب نقد و بررسی با عنوان" معشوق بی صدا" و کتابهای
دیگری را هم آماده دارد اما هنوز به ناشر نسپرده است. وی تاکنون از
کارهای خود دو نمایشگاه نقاشی با عنوان " سکوت سپری شده" و" تا گیاه تازه
ای بروید" را در سالهای پیش بر گزار کرده است.
*نقاشی و شعر، هریک از چه زمانی به زندگی شما وارد شدند؟
می شه گفت که من با "
خواندن" بزرگ شدم و رشد پیدا کردم. غیر از درس و مشق مدرسه تنها کار دیگری
که برای انجام دادن برایم باقی بود خواندن بود. خواندن همه چیز. از روزنامه
و مجله های مختلف و گوناگون که در زیر زمین خانه مان همیشه انبار بود تا
کتابهای مختلفی که در خانه مان وجود داشت.
خصوصا تابستان ها که نه
همبازی ای در کار بود و نه گردشی و تفریح و مهمانی و مسافرت و غیره و من
تقریبا همه اوقات در میان نوشته ها و خواندنی می لولیدم.
از دوران دبیرستان یعنی از
سن 15-14 سالگی در حالی که به طور مستمر مطالبی را به صورت نثر می نوشتم
شعر گفتن را هم رسما آغاز کردم و برای نشریات مختلف شعر ومطلب میفرستادم و
برایم خیلی خوشحال کننده و مایه تشویق بود که شعر ها و نوشته هایم را در
آن سن و سالی که بودم می پذیرفتند و چاپشان می کردند. نقاشی را هم بسیار
دوست داشتم واز نوجوانی بهشکل غیر حرفهای و صرفا برای خودم میکشیدم اما
از 18-17 سالگی به طور جدی و با یاد گیری تکنیک کار با ابزار مختلف به آن
روی آوردم. درواقع نقاشی را از کودکی و دوران دبستان و پیش از اینکه به شعر
گرایش پیدا کنم دوست داشتم منتها بعدها که بزرگتر شدم نمیخواستم
نقاشیای بکشم که بهطور متداول همه بچهها با مدادرنگی و کاغذ میکشیدند.
دلم میخواست با رنگ روغن و روی بوم نقاشی کنم هرچند اصول آن را نمیدانستم
ولی همیشه در ذهنم بود که زمانی باید آن را بیاموزم تا اینکه بر حسب اتفاق
با آقای صدرالسادات که در مرکز هنرهای تجسمی مشهد استاد نقاشی بودند آشنا
شدم و توانستم نقاشی را یاد بگیرم.
*ویژگی مشهود نقاشیهای شما علاقه به طبیعت است. این علاقه از کجا ناشی میشود؟
علاقه من به این شکل نیست
که صرفا بخواهم با نقاشی کردن طبیعت، آن را بازنمایی کنم. اگر قرار باشد
همان چیزی را که میبینم بکشم که این کار را یک عکاس هم میتواند انجام دهد
و به زیبایی از طبیعت، عکس بگیرد. من سعی میکنم حس و ادراکات خود را از
آنچه در یک منظره یا شکلی از طبیعت میبینم به بیننده انتقال دهم چرا که
معتقدم برای رسیدن به مرحله ادراک، چیزی به جز طبیعت در اختیارمان نیست.
* یعنی رویکرد انتزاعی و واقعگرا نبودنتان در به تصویر کشیدن طبیعت را باید در همین راستا ارزیابی کرد؟
بله. درون شخص هنرمند با
هنرش به معرض دید گذاشته میشود که هنرمند نقاش نیز از این قاعده مستثنی
نیست. اینکه او صرفا بخواهد دیدهها را بدون واسطه قرار دادن ذهن ارائه کند
که ارزشی ندارد. هنرمند نقاش باید یک دیدگاه و افق جدید را برای مخاطب به
نمایش بگذارد که آن دیدگاه میتواند همان دنیای درونی هنرمند یا نگاهش به
درون خودش باشد که در مورد من در قالب طبیعت بیان میشود. طبیعت برای من در
عین عادی بودن و روشن و شفاف بودن، غیر عادی و محو و پوشیده در مه است.
* نقاشی چگونه میتواند ابزار انتقال ادراکات باشد؟
همانطور که شاعر، حس، تخیل
و درکش و کلا آنچه را که میخواهد به خواننده بگوید با کلمه انتقال میدهد
نقاش نیز با استفاده از رنگ و طرح و تصویر، آنچه را باید، به بیننده منتقل
میکند. به عبارتی در همه هنرها این بحث انتقال ایده و درک به مخاطب وجود
دارد؛ فقط ابزار است که فرق میکند. نقاشی برای من یک نوع آفرینش دوباره از
طبیعت است. هنگامی که با نقاشی به آنچه در ذهنم بوده دست پیدا میکنم و
تصورات و درک خود از نمادها را روی بوم میآورم به نوعی آزادی دست پیدا
میکنم که میتواند احساسم را بیان کند یا به ادراکاتم تحقق بخشد. گستره
بوم به مثابه موجود زنده ای است که می توان در آن فریادهای ساکت و خاموش را
دید.
*رویکرد انتزاعی شما تحت تاثیر نقاش یا مکتب خاصی شکل گرفته است؟
من همیشه از کپی کردن از
روی دست دیگران پرهیز کردهام و چند کاری را هم که به این شکل کشیدهام جزو
آثارم به شمار نمیآورم. درواقع کوشیدهام از همه تاثیر گرفته و به طور
مطلق و خاص از هیچ کس تاثیر نگیرم. اما در میان تمام سبک های نقاشی، که
آثار بی نظیر زیادی در آنها وجود دارد اکپرسیونیسم را بیشتر دوست دارم و
کارهایم نیز اغلب در همین مایه است. این سبک شکلی از هنر است که برای
واکنش های عاطفی هنرمند اولویت قائله و بیشتر بر مبنای تفکرات و تخیلات
درونی هنرمند شکل گرفته و کمتر به مفاهیم قرادادی زیبایی توجه داره؛ یعنی
در کار هنرمند اکپرسیونیست، بیشترین غلبه، با دنیای ذهنی است. دنیایی که
حتی گاهی سخت غم انگیز می شود چرا که رویکرد صرفا ارایه زیبایی نیست.
*نظر شما درباره تاثیر متقابل شعر و نقاشیتان بر همدیگر چیست؟ اصلا با این گفته موافقید؟
اگر بخواهیم ابعاد بزرگتری
به قضیه بدهیم کل دنیای بیرونی که بر دنیای ذهنی یک انسان هنرمند تاثیر
میگذارد در آثار هنریاش نمود دارد.بنابراین پر واضح است دو هنر که سرچشمه
هر دوی آنها تخیل است و عنصر تصویر در آنها مهم است، بر یکدیگر تاثیر
متقابل داشته باشند. در مورد خودم، باید عنوان کنم که نقاشی و شعرم بر هم
تاثیر داشتهاند و این تاثیر بهگونهای بوده که حتی نمیتوانم آنها را از
هم تفکیک کنم. نمیتوانم بگویم کدامیک اولویت یا ارجحیت دارد و بر دیگری
اثر گذاشته است؛ زیرا به موازات هم برای من اهمیت داشتهاند. گاهی اوقات
شعر و گاهی نقاشی به من در کشف و دریافت حس ها و ادراکات کمک کرده اند اما
برای من این دو هنر لاینفک و مکمل هم اند چرا که ریشه ی هر دو در عالم
هستی ست.
*شما میگویید
نمیتوانید این دو هنر را از هم تفکیک کنید. با این حساب چه عاملی باعث
میشود یکی از آنها را برای انتقال یک حس خاص برگزینید؟
البته دورههایش برایم
تفکیک شده؛ یعنی من برای مدتی نقاشی میکنم و به طور متوالی به آن تمایل
دارم. بعد از مدتی که به سمت ادبیات میروم دیگر نقاشی نمیکنم و فقط به
شعر میپردازم. .این دورهها کوتاه و گاهی هم بلندند اما اینطور نیست که
کارهایم در هم ادغام شوند و مثلا یک روز نقاشی و یک روز شعر بگویم. وقتی
ذهن درگیر ساختن تصاویر ذهنی بشود، این تصاویر گاه بنا بر شکلی که خودشان
را به ذهن تحمیل کرده اند در جریان نقاشی فرا خوانده می شوند و گاه درون
شعر. البته حقیقت این است که شعر، هنری است با دامنه ای گسترده تر و مفهومی
ژرف تر.
*خودتان میتوانید
یکی از تابلوهایتان را که شعریت را در آن پررنگ میبینید یا یکی از شعرهای
خود را که بهمانند یک نقاشی است مثال بزنید؟
بسیارزیاد پیش میآید در
میان نقاشیهایم کاری پیدا کنم که با یکی از شعرهایم مناسبت و هماهنگی
داشته و به عبارتی واژه را با رنگ ارائه داده باشم؛ که بهر حال علت این
امر هم اینه که هر دو برخاسته از ذهن و فکری مشترکد. اما بااینحال
کارهایی هم هستند که چون همزمان با هم خلق نشدهاند نمیشود گفت کاملا بر
هم انطباق دارند. من تابلویی دارم که در آن دو تا دست، خاری به شکل تاج را
گرفتهاند. چنین تصویری بر میگردد به یکی از شعرهایم به نام «این تاج
خار»: این تاج خار،/ از آن کیست/ اکنون فتاده زیر پای من./ آه،/ ای مسیح!/
شرمسار/ تاج ات را به سر می نهم/ و به جای تو / بر خاک می افتم. این دو
اثر در دو زمان متفاوت آفریده شدهاند اما بسیار با هم همخوانی دارند.
*من آن تابلو را
دیدهام. به نظر میرسد با اشارهای به مصائب حضرت عیسی(ع) قرار است
بازتابدهنده رنجی اسطورهای برای بشر باشد. اگر چنین برداشتی را بپذیرید
آیا میتوان گفت که در لحظه سرودن شعر مورد نظر هم همین مفهوم را در نظر
داشتهاید؟
بله. به حضرت عیسی(ع) توجه
داشتهام که البته این توجه ربطی به مفاهیمی چون مسیحیت و باورهای آن
نداشته است. هم در آن شعر و هم در نقاشی مورد بحث، نمادی از مظلومیت یا یک
نوع قربانی شدن نوع انسان مدنظرم بوده است و اینکه گویی این نوع رنج
هیچگاه پایانی نداشته و نخواهد داشت.
*گاه میشنویم که مثلا فلان نقاشی شعر محض است. به اعتقاد شما این «شعر محض بودن» بر کدام ویژگی آن نقاشی خاص تاکید دارد؟
این ویژگی در مورد هنرهای
دیگر هم میتواند مصداق داشته باشد؛ یعنی مثلا یک موسیقی هم میتواند شعر
محض باشد. در خیلی جاها گفته شده: «نابترین شکل هنر، شعر است» که بر سر
درستی یا نادرستی آن بحثی ندارم اما شاید وقتی یک اثر هنری را به شعر تشبیه
میکنند میخواهند بگویند که شکل ناب هنری دارد و مثلا کمال ایجاز در آن
به کار رفته یا کمال را در مفهوم آن میتوان یافت. بهرحال با این تشبیه
کیفیت تخیلش را توصیف کرده ایم، چرا که شعر کیفیت اصیل همه هنرها و سرچشمه
ناب همه الهام هاست. البته من خودم هیچوقت چنین تشبیهی نکردهام؛ چون هر
هنری را در جایگاه خود تعریف میکنم و اصلا برای تشبیه هنرها به همدیگر
لزومی نمیبینم. شعر واقعی و خوب میتواند مثل یک تابلوی نقاشی و تابلوی
نقاشی نیز میتواند مانند یک شعر باشد اما چه الزامی هست که به هر شکلی
آنها را با هم مرتبط کنیم.
*آیا برای نزدیک شدن تابلوی نقاشی به شعر، نقاش حتما باید شاعر باشد؟
نه. می تواند نقاش، بالقوه
شاعر نباشد، اما بالفطره شاعر است. انسان پیش از اندیشیدن بر حسب مفاهیم
منطقی، تجربه ها و ادراکات خودش را به وسیله تصویر نشان داده است. نقاشی
های درون غارهای دوره ی پارینه سنگی.
به نظر من اگر نقاشی کردن
را از یک نقاش بگیریم، شاعر شدنش چندان محتمل نیست، ولی اگر شعر گفتن را
از یک شاعر سلب کنیم، بسیار محتمل است که به نقاشی روی بیاورد. چرا که
رویاها و اندیشه ها و تصاویر ذهنی یک شاعر قابلیت زیادی دارند که به تصویر و
نماد تبدیل شوند و در واقع شکلی را از خود ارایه دهند که در آن نیروی شعری
مشاهده شود.
معمولا هم نقاشی هایی که
شکلی از رویا را القا می کنند به شعر نزدیک می شوند. به طور مثال در هم
آمیزی رویا و وهم در بسیاری از کار های " دالی" تصویرهای شعری را القا
می کنند.
اماکلا فکر نمیکنم
الزامی درارتباط شعر با نقاشی باشد؛ چون خیلی از هنرمندان بودهاند که در
کنار شعر سرودن فیلم ساختهاند یا موسیقیدان بوده و یا فیلمساز بودهاند.
باوجوداین چون عنصر تصویر در شعر و نقاشی عنصری اصلی و پایهای است این دو
هنر میتوانند ارتباطی تنگاتنگ با هم پیدا کنند. البته تصویر در هنرهای
دیگری هم وجود دارد اما تصویر شعری متفاوت است و باید ناب باشد و نمیتواند
تصویری پیشپاافتاده باشد چرا که جایگاه برتر کلمه در میان همه داستانها و
اسطوره های مربوط به آفرینش مشهود است و بی تردید کلمه نیروی آغازین و
سرچشمه همه هستی ست.
*چه اشتراکاتی میان تصویر در شعر و نقاشی وجود دارد؟
اشتراک میان تصاویر شعر و نقاشی عنصر ذهنی و تصاویر ذهنی ست که به شکل نماد و استعاره در قالبی فشرده ارایه می شوند.
فشردگی تصویر ذهنی در نقاشی و شعر خیلی به هم نزدیک است.
نقاشی چیزی غیر از رنگ و
طرح نیست که اینها تصویر را فشرده میکنند. درست مانند شعر که واژهها
خیلی باید با ایجاز در کنار هم قرار گیرند. در نثر این گونه نیست و میتوان
همان واژه هایی را که در شعر به کار میرود توضیح و یا شرح داد؛ یعنی
خیلی باز و گسترده است.
*و آخرین پرسش:
گاه، مثلا در کارهای خود شما، با تابلوهایی روبهرو میشویم که شعری نیز در
حاشیه آنها نوشته شده. از دید منصوره اشرافی این همراهی چه کارکردی دارد؟
درسته. بعضی از کارهایم هستند که در گوشه ای از آن چند خطی نوشته شده است و به نظرم این کار در جهت
کمک بیشتر به فهم و نگاه
بیننده است نسبت به آنچه که نگاه میکند و یا فکر کرده ام این شعر با
این نقاشی در کنار یکدیگر هم مفهوم را بهتر میتوانند برسانند و هم خواننده
را از اینکه ذهنش به بیراهه برود باز دارد؛ یعنی کمک میکند مخاطب
مستقیم همان چیزی را دریابد که مدنظر هنرمند بوده است. در واقع قصد داشته
ام " روح مکان" و آگاهی از فضا را به بیننده ارایه کنم چرا که در پس تصاویر
طبیعت، روحی محبوس که همان سرچشمه و نیروی محرکه هنر است، وجود دارد.
برای آخرین کلام باید بگویم که هنری بیان پر توان نیروی زیستن است. نیرویی که هرگز متوقف نمی شود و در ژرفای واقعیت غوطه ور است.
گفتگو از وحید حسینی
No comments:
Post a Comment