بگذار
آفتاب من
پيرهن ام باشد
و آسمان من
آن کهنه کرباس بی رنگ.
آفتاب من
پيرهن ام باشد
و آسمان من
آن کهنه کرباس بی رنگ.
بگذار
بر زمين خود بايستم
بر خاکی از براده ی الماس و رعشه ی درد.
بر زمين خود بايستم
بر خاکی از براده ی الماس و رعشه ی درد.
بگذار سرزمين ام را
زير پای خود احساس کنم
و صدای رويش خود را بشنوم:
زير پای خود احساس کنم
و صدای رويش خود را بشنوم:
رپ رپه ی طبل های خون را
در چيتگر
و نعره ی ببرهای عاشق را
در ديلمان.
در چيتگر
و نعره ی ببرهای عاشق را
در ديلمان.
وگرنه چه هنگام می زيسته ام؟
کدام مجموعه ی پيوسته ی روزها و شبان را من؟
کدام مجموعه ی پيوسته ی روزها و شبان را من؟
احمد شاملو
No comments:
Post a Comment