شعری از ویلیام شکسپیر







بارها

بر سپیده ی رخشان بامداد نگریسته ام
که با دیده ی شاهوار خویش، چکاد کوهساران را روشنی می بخشید.
گاه با چهره ی زرین خویش بر چمن های سر سبز بوسه می زد،
گاه با جادوی آسمانی خویش،جویباران پریده رنگ را به رنگ زر می آراست.
به ناگاهان
ابرهای بی بها با توده های بادآورد ونازیبا
در چهر آسمانی آن سپیده دم به جنبش در آمدند
و آن چهر زیبا را ازین باژگونه کیهان ستردند
و بی شرمانه او را در انتهای باختر از دیده ها دزدیدند.
خورشید من نیز، با پرتو شکوهمند خویش در سپیده دمی گذرا بر پیشانی ام درخشید
افسوس اما، این درخشش لختی نپایید
چه اکنون، ابری سیاه او را از من گرفت.
با این همه در عشق خویش چندان سست نبودم
زیرا می دانستم
که تابندگی خورشیدهای جهان نیز،چو خورشید این آسمان پاینده نیست.
------------------------
ویلیام شکسپیر- غزل ۳۳
ترجمه ابوالقاسم اسماعیل پور

No comments: