نگاهی بر مجموعه شعر منصوره اشرافی " خورشید من کجاست؟" - میم شنگرف
نگاهی بر مجموعه شعر منصوره اشرافی " خورشید من کجاست؟"
این مجموعه شعر در برگیرنده 43 شعر با تاریخ های متفاوت سرایش است .
اولین سوالی که به ذهن می اید این است که ، چرا شاعر چنین طیفی را به عنوان مجموعه ای ارائه داده است ؟
باید گفت شاید ارائه چنین نوعی از کار می تواند به تعبیری بیانگر این باشد که شاعر خواسته است در یک کارنامه کوچک چگونگی سیر تکوین و تفکر شعری خود را در طی سالها بیان کند و آن انسجام و یکدستی را که در این مسیر پیموده است نشان دهد.
فرق شاعر با دیگرانسان ها در این است که خود هر گونه اتفاق رابه تجربه می نشیند چرا که دنیای ذهنی شاعر با محوریت آفرینش شعرش به دنبال ناب بودن است . تجربه های شاعرانه بدون حضور در زبان نمی توانند وجود خود را ثبت کنند .
نگاه شاعر به جهان پیرامونش دیگر گونه است و در پس همین نگاه متفاوت است که دیگر گونه فکر می کند و از در آمیختن نگاه و اندیشه متفاوت ، تجربه ای متفاوت و شخصی به دست می آید.
مجموعه شعر " خورشید من کجاست؟" بیشتر از آنک ه یک مجموعه ساده باشد یک اعلام موجودیت است در جهت ارائه یک نمای کوتاه از یک نوع زبان و تفکر وبینش خاص شعری ، بینشی با نگاه به جهان درون خود همراه با نگاه به جهان بیرون.
در این مجموعه کوچک با نحوه ی قرار گرفتن شعر ها و چگونگی ترتیب تاریخ ، خواننده به خوبی می تواند روند و پروسه فکری شاعر را در مدت کوتاهی بیابد . روند اندیشه ای که کاملا متاثر از شرایط و اوضاع و احوال اجتماعی شکل گرفته است .
شعرها با دیدگاههای ارائه داده شده اشان، نشانگرآنند که در بستری عمیقا متاثر از شرایط خاص اجتماع خود بوده و آنها را در خود باز تاب داده اند چرا که از بطن زندگی واز دل تجربه های شخصی پدید آمده اند. تاریخ های سرودن اشعار هر کدام بیانگر دوره ای خاص هستند و اشعار با تاریخ های متفاوت به روشنی ارائه دهنده این دوران خاصند :
" ...یاران من !
بیایید
جویبار صداقت دستها را
بنگریید
بنگریید.. "
1357
---
"...اما ، ما کز حادثه خبر داشتیم
ما که از عریانی پاهامان
و برندگی تیغ هاشان
آگاهی بود
و نیز بر خنده های دروغینشان ... "
1359
---
"...چرا که ،
دوستشان دارم
چرا که،
زخمم،
از بهر آنان ست..."
1359
---
"... سر فراز و قامت افراشته
بر در گاه مهر
در آماج تیر های زهر آگین."
1360
شاعر در اولین صفحه از مجموعه خود به عنوان مقدمه ، مانیفست واره ای را به طور قاطع و صریح بیان می کند که باز تاب کلی اندیشه اش و در برگیرنده خطوط مشخص فکری اوست. تعریف او از شعر در برگیرنده صفاتی ست که کوبنده، یاغی، زهر خند، درد و مرگ و رنج، همدلی و همراهی، دانایی، حقیقت، روشنایی، و آگاهی از جمله آنهاست .
او شاعر را غواص کاوشگر در دریای هستی می داند که گاه این گاوشگری به بهای جانش تمام می شود.
شعر های این مجموعه برای با صدای بلند خواندن نیست. بیان زندگی ست ،که آرام اما پر تلاطم در جریان ست. بیان زندگیی است که هر لحظه در حال اتفاق افتادن است، بیان اندیشه و احساس و برقرار کردن ارتباط با دنیای بیرون از کانال بینش شاعرانه ست ، بینشی با نگاه به جهان درون و متاثرازجهان بیرون.
برای شاعر تصویر همان واژه است ، او با واژه تصویر می آفریند و با تصویر واژه:
"...وادی کور
میان دشت های رنگ
پرنده
گلوی شبنم اندودش
افسوس
پرپر شدن
و حکایت ارغوانی هاست."
نگاه شاعر به تمامی پدیده های اطرافش نگاهی عاشقانه و پر تامل ست. نگاه او به سنگ ، به اشیا حتی نگاهی ست که گویی آنها جاندار هستند. کلمات از بار زیاد عاطفی بر خوردارند و همه این عوامل باعث بوجود آمدن فضایی خاص و قابل مکاشفه در شعر ها یش گشته اند:
"...شاید
توان گذشت
از سنگ
و بر آن رویید
و زمین تیره را،
پیچک وار به بر گرفت."
ایمان شاعر به عنصر اندیشه در فضایی که سلطه مرگ و نیستی بر آن حکمفرماست تنها روزنه امیدی ست که بر خود می گشاید. چرا که او جهانی می بیند آمیخته به هراس و مرگ که تنها تقابل آن نسیم اندیشه است، نسیمی که بعدها شاید تند تر بوزد و چه بسیار نسیم هایی که حامل باد ها و طوفان ها هستند:
" کهکشان را در سیم خار دار
پیچیدند
نسیم اندیشه ای
فضا را
سر تا سر
آکنده
از خاک تا افلاک."
شاخص ترین عنصر در یک اثر هنری زاویه دید هنرمند است . دید ی که قائم به ذات باشد و شاعر در این مجموعه یک چنین دید ی را ارائه می دهد .
غم عنصر دیگری است که آشکار و نهان در اکثر شعر ها وجود خود را نشان می دهد . غمی به همراه هراس از عبور از باغی که مرگ در گوشه اش به کمین نشسته است:
" ...دو آهو
از من
می پرسند
گریز گاه کجاست ؟
و صیاد
کدامین سوی؟"
گاه عناصر اصلی و دغدغه اصلی شاعر حدیث بی پایان بودن و نبودن می شود، بیان مرگ در یک سوی و زندگی در سوی دیگر و در این میان جایگاه عشق:
" ...آی عشق،
کجایی؟
که تباهی زیستن
بر دوش آدمی
مرگ را حضوری قاطع
می بخشد..."
پرسش بودن یا نبودن ، چیزی است که مدام ذهن شاعر را به خود مشغول داشته است ، و گاه گاهی که راه گریزی از این ناگزیر می یابد، شعرش تسکینی می شود بر رنج انسان:
"... در پناه واژه ها
و تپیدن قلب ها
از تهاجم آن چنگال ستبر..."
شاید بتوان گفت که گاهی کلمات در نزد او سرشار از بار و درگیری های اگزیستانسیالیستی می شود:
"...بر مهر شان بوسه می زنم
و بر دردشان
اشک می ریزم
و بر دوستی کجشان
مغموم می شوم
چرا که ،
دوستشان دارم..."
شاعر حتی در هنگامی که از پوچی زیستن روی بر می تابد تا به ریسمان هستی خود را آونگ کند ترس آن را دارد که مبادا شاخه ای بشکند ...
شعر های این مجموعه سراسر پر از تصاویر و ایماژهایی بر آمده از نگاه و سپس اندیشه است. کلمات در بیشتر مواقع با حداکثر بار عاطفی خود ظاهر شده اند:
"درد کشیدم
بی صدا
رنج بردم
بی صدا ..."
توصیف وضعیت های عاطفی و انسانی از مشخصه های بارز اشعار این مجموعه هستند.
شاعر به عمق عواطف و احساسات پنهان خود رجوع می کند و سعی در بیان و تصویر نمودن روح زخم خورده بشریت و خویش را می نماید.
"من" شاعر در اینجا یک "من" فردی نیست او هر کجا که ضمیر اول شخص مفرد را به کار برده است به گونه ای به معنایی ف اتر از آن نظر داشته است . سادگی و روانی شعر او به همراه معنای فلسفی به همراه بار عاطفی فراوان که نه کلیشه ای است و نه رمانتیک بلکه به گونه ای دردناک و رنج آلود است که از مشخصه های بارز این مجموعه اند.
نگاه شاعر از ورای تمام مفاهیم به انسان و انسانیت پایمال شده معطوف است و سر نوشت محتوم او که در این هستی رهایش نمی کند:
سنگ بر پشت و
سنگ بر راه ..."
گاه در بعضی لحظات در نهایت ایجاز به معنایی روشن و خاص و بدیع می رسد معنایی که باز گوی رنج آدمی ست در این هستی غم بار. معنایی که به صورت یک تابلوی نقاشی شده خودش را در چند سطر بیان می کند:
"بر دریچه
ماه
پر تشویش
سیب
سبز آرامش
بر زمین غلتید."
چون شاعر علاوه بر شعر نقاشی هم می کند به همین دلیل گاه این دو را در هم می آمیزد.
بنا بر گفته خودش :"...هميشه بر سر يک مرز در نوسان بودهام؛ نوشتن و به تصوير در آوردن... از سپيدی بوم به سپيدی کاغذ و از سپيدی کاغذ به سپيدی بوم. کاغذ را سياه کردن و بر بوم رنگها را پراکنده ساختن... نقاشی برای من واژهی دیگری است از میان واژه ها برای بیان احساس، برای تحقق بخشیدن به ادراک ها و دستیابی به آزادی. آزادی ذهن و نه بردهی طبیعت بودن. آزادی برای بیان، بیان نگرشی های نو و تازه در واقعیت و زیبایی. چرا که هنر تنها به انسان تعلق دارد، پس آنچه که از درک و زندگی انسان در هنر نمود مییابد بی همتا می تواند باشد. گاه نقاشی برای من جایگزین شعرست کلمه و صوتی که به شکل و رنگ برگردانده شدهاند. شکلها و رنگها نماد هستند و مهم مفهوم این نمادهاست . اگر توانسته باشم با هنر اینها به هم پیوند می خورد و از تصویر کلی آنها مفاهیم و حس آفریده می شود...قدرت هنر در انسان گرایی آنست و نمی توان آن را در بیان مطلق واقعیت و زیبایی محدود کرد. هنر در نقطه تلاقی انسان و طبیعت جایگاه خود را می یابد. برای من کاربرد واژه نقاشی، به معنای آفریدن طبیعت است در باغچهی ذهن ، تا گیاه تازهای بروید با میوه ای که ریشه در واقعیت دارد. این گیاه نه برای تزیین بلکه به معنای بیان ارزشها و اهمیت زندگی است. برای همین کار هنری برای من بیان پر توان نیروی زیستن است. نیرویی که هرگز متوقف نمیشود و در ژرفای واقعیت غوطه ور است. – منصوره اشرافی"
به طور کلی نگاه شاعر در این مجموعه، نگاهی است گاه هراسان و بر این جهان درهم و سیاه و تیره. هراس از مرگ از محو شدن از نبودن ...دغدغه میان بودن و نبودن ... و در عین میل به جاودانگی . شعر برای شاعر گویی به مثابه تنها به تعویق انداختن آن لحظه معهود است. شعر ها گاهی سر شار از غم و ناکامی اند ، گاهی به پوچ بودن هستی و مفاهیمی چون عشق و زندگی می رسند و گاهی این مفاهیم نجات بخش می شوند و دستاویزی برای انکه شاعر به جنگ سیاهی و مرگ رود و از این سرنوشت محتوم و درد آلودی که برای بشر رقم خورده بگریزد.. دستاویز و سلاحی که به کار آمدیش چندان نیز اعتماد ندارد:
" رستخیز مرگ،
عشق هر گز نخواهد بود
چرا که
به مسلخ برده بودنش ..."
گاه با تاریکی در گیر می شود و احساس رستگاری می کند:
" در حمایت از زندگی.... "
برای او احساسات بشری ، مرگ ، زندگی ، عشق هر کدام در تصاویری از چینش کلمات خود را نشان می دهند . شعر او با زتاب طبیعت بی جانی می شود که با کلمه نقاشی شده است. گاه چنان اندوه بر او غالب می شود که می پندارد هر گز هستی بدون اندوه نبوده است و گویی در جهان شاعر شادی، معنایی غریب و نادر است که هر لحظه که بخواهد خودی نشان دهد ، مرگ در کمین نشسته ، بر او هجوم می برد چرا که تمامی لحظه ها با هراس مرگ و ابتذال در آمیخته است:
" آه اندوه مهربان...
نگاه و دید شاعر همواره نشانگر وفاداری به زاویه ای است که می اندیشد و می بیند و همین وجه متمایزی را برای او رقم زده است. او احساسات نهفته بشری را باز گو کرده است تا جایی که به عبث بون شعر گفتن هم می رسد:
" در اضطراب بودن ونا بودن
و فکر نکردن
به سرانجام
شعر گفتن هم
کاری ست
همسان پوچی."
اما این لحظات دوام چندانی نمی یابند و عبث بودن زندگی و اندیشه مرگ او را از تکاپو برای دست یافتن و گریز باز نمی دارد:
" شاید،
توان گذشت
از سنگ
و بر آن رویید."
تنها نیرو دهنده او عشق ست اما پایدار نبودن عشق را هم دریافته است :
"من رویینه تنم
اینک ،
زیرا که به درگاه دوستی
ایستاده ام
و تمامی پیکر مرا
عشق انباشته است..."
--
"...هر چند
که مرگ
کنار بیشه و جنگل
عشق بر چیند."
گاهی تنها نجات دهنده او را نیز به مسلخ می برند و او نمی داند که آیا :
"...از بیهودگی امید می روید؟..."
آخرین شعر کتاب به ناگهان گریزی دوباره است از زمان گذشته به حال با دید گاهی سرشار از امید و مبارزه جویی با مرگ و نیستی چنان که گویی در پایان نیز دوباره مانیفستی ارائه می دهد مبنی بر اینکه ، با همه این پوچی و عبثی، با همه این نیستی و مرگ هنوز هم بر پا ایستاده و تسلیم ناپذیر مانده است.
میم - شنگرف
1385
No comments:
Post a Comment