يادداشتي ازعليرضا ذيحق بر کتاب " معشوق بي صدا " نوشته ي منصوره اشرافي
منصوره اشرافي به عنوان يك هنرمند زن كه هم اهل شعر است و
نقاشي و هم نوشتن، دركتاب " معشوق بي صدا " * رويكردي دارد به مبحث زن
در هنر و خصوصا جايگاه زن در ادبيات فارسي كه پديد آورندگان آن عمدتا مرد بودند
وتأ كيد بر نقش " معشوقه " بودن زن ، از رنگ و جلوه ي زيادي برخوردار مي
باشد :
" نقش معشوقه بودن نه تنها هيچ گاه به فراموشي سپرده
نگشته ، بلكه شاخص ترين و برجسته ترين نوع
حضور زن در اين عرصه بوده است . "
نويسنده همچنين
گريزي به ادبيات خلاقه ي زنان در صدسال اخير زده كه بارز ترين وجوه آن رادر آفرينش
هاي شعري " پروين اعتصامي " و " فروغ فرخزاد" ديده و معتقد
است :
" اكثريت شاعران زن كه پروين اعتصامي نماينده ي بلامنازع
آنان مي تواند باشد با وجودي كه زن مي
باشند اما شعري مردانه دارند ... زيرا مقتضيات زمان آنها را به ناچار وادار مي
نمايد كه احساسات و عواطف خود را در مقابل جنس مخالف، در پشت پرده ي اخلاق پنهان
بدارند ... تنها معدودي شاعر زن به تو صيف از معشوق پرداخته كه در شعر امروز ،
" فروغ " شاخص ترين آنهاست ... فروغ فرخزاد شاعري بود كه احساسات و
عواطف خود را صريح و بي پرده بيان مي نمود و اين شيوه او را در آغاز راه شاعري خود
به اوج رساند ..."
منصوره اشرافي با اشاره به مسئله ي خود سانسوري در آثار زنان و مذموم
شمرده شدن بيان احساس در نزد آنان ، مي رسد به جايي كه مي گويد :
" شاعران مرد به هزاران گونه و شكل ، معشوق خود را
توصيف و يا ستايش نموده اند و از وصف هيچ گونه چيزي دريغ نكرده اند . حتي گاه اين
ستايش و عشق ورزي را به افراد همجنس خود نيز تسري داده اند و جامعه همچون امري
عادي با اين برخورد داشته است ...ولي زن ناچار بوده آنچه را كه مورد پسند جامعه ي
مرد سالار است را بازگو كند."
نكته اي كه بانو
" سيمين دانشور " نيز به عنوان برجسته ترين داستان نويس معاصر ، در رمان
" ساربان سرگردان " كه يك متن درخشان ادبي مي باشد و بالطبع با مظاهر
مختلف فرهنگ ، سياست ، تاريخ و اجتماع
درگير است ، اين استيلاي مردانه را مدّ نظر گرفته و مي گويد :
" حتي روح قديسها را اگر برهنه كني، بيشترشان تنوع
طلبند ، اما توقع ندارند زنهاشان دست از پا خطا كنند ... تو با ذهن ديگران مي
انديشيدي و سخن ديگران را مي گفتي ..."
سيمين دانشور در رمان " سووشون " ،در بيان چنين
حسي كه متبلور از زيستن آدميزاده در جامعه اي نابرابر از نظر فرصت هاي رشد براي
زنان مي باشد ، نكات قابل تأملي را دارد كه در آن اگر زن ، معشوقه و مادر هم هست ،
بايد كه يك رسالت والاي اجتماعي را نيز بردوش بكشد :
" آخر آدم بايد در اين دنيا يك كار بزرگتري از زندگي
روزمره بكند . بايد بتواند چيزي را تغيير بدهد ... كاش دنيا دست زنها بود ، زنها
كه زائيده اند يعني خلق كرده اند قدر مخلوق را مي دانند . قدر تحمل و حوصله و
يكنواختي و براي خود هيچ كاري نتوانستن را . شايد مردها چون هيچ وقت عملا خالق
نبوده اند ، آن قدر خود را به آب و آتش مي زنند تا چيزي بيافرينند . اگر دنيا دست
زنها بود جنگ كجا بود ؟ ... من نمي توانم مثل همه باشم ..."
در مسير اين وقوف و آگاهي در ساختارهاي ادبي ، قصه نويس نام
آور " منيرو رواني پور " را نيز داريم كه به بُعد ديگر قضيه ،
همانا عدم پرهيز زنان از بيان احساسات
دروني شان تو جه داشته و در يكي از يادداشتهايش مي گويد :
" بدبختي هامان به خاطر آن است كه ما خواسته هاي زميني
مان را انكار مي كنيم ."
لذا اين دگر انديشي در بين هنرمندان زن ايراني ، لزوم
پرداختن آنا ن به مضامين ذهني و اروتيك را ضروري جلوه مي دهد و بايد هم كه در يك
جامعه ي پويا چنان باشد .
منصوره اشرافي در ادامه ي بحث ، ضمن پرداختن به آثار "
احمد شاملو " يه عنوان پيشتاز ترين شاعرمرد در سرودن اشعار عاشقانه ، مقايسه
اي بين معشوق " فروغ " و معشوق " شاملو " انجام داده و به
استنباطي نو مي رسد :
" فروغ ، معشوق خود را به ديده ي يك ياري رسان ، هستي
بخش ، نجات دهنده و پناهگاه نگريسته است . اما وجه ديگري كه در شعر فروغ مشاهده مي
شود و در شعر هاي عاشقانه ي شاعران مرد تقريبا وجود ندارد، اين است كه " فروغ
" معشوق خود را سرچشمه ي آگاهي و دريافت هاي نو مي داند و اورا تجسم بخش
شكفتن و رستن قرار مي دهد . يعني جدا از نگاه هاي مادي و جسماني به معشوق خود ، به
بعد معنوي معشوقه نيز توجه داشته است ... " شاملو " در عاشقانه هاي خود
، استوار و پابرجا از خود سخن مي گويد و از بودن معشوق ، نيرويي مضاعف پيدا مي كند
كه اين نيروي مضاعف را همچون يك سلاح براي رويارويي در برابر دشمنان بكار مي برد و
برعكس آن ، " فروغ" معشوق را بدين خاطرمي خواهد و مي ستايد كه او را به
عنوان معنا دهنده ي خود و زندگيش مي داند ... " شاملو " در آثار خود به
موازاتي كه به محبوب و معشوق خود جايگاهي خاص و با اهميت اختصاص داده است ، به
گونه اي او را به " اسطوره " مبدل كرده است . اسطوره اي كه در آن معشوق
(زن ) از ويژگي طبيعي و ذاتي كه مختص افراد بشر است جدا گشته است و ويژگي هاي خاص
و خارق العاده بودن را مي يابد ... اصلي ترين و مهم ترين مورد ِشعرَ عاشقانه
ي " شاملو " تأكيدي بر نقش
پرستار و ناجي بودن معشوق است . "
نويسنده در اين پژوهش ، در پي عريان نمايي كليشه هاي جا افتاده و عمدتا منفي از " زن
" در ادبيات فارسي، و تبديل شدن زن به " معشوق بي صدا " يي كه
بازتاب احساسات او ناشنيده و ناپيدا باقي
مانده و فرجام اش به يك نوع تك صدايي مردانه منتهي شده ، تلاشي نيز داشته است در
ارائه ي يك تحليل جامعه شناختي و گريز به ريشه ها در مورد اين خلأ. اما چيزي كه
كار او را خواندني تر كرده و از مباحث خشك و مرسوم تحقيقات به اصطلاح دانشگاهي در
ايران ، جدايش كرده و اين پژوهش اجمالي را ، منزلتي مدرن بخشيده ، گستردگي ها و
ظرايف نگاه " منصوره اشرافي " است به ناديده ها و ويژگي هاي كشف ناشده
درشعرهاي " فروغ " و " شاملو " . به خصوص تأكيدات نويافته اش
بر ابعاد اسطوره اي و حماسي حضورزن در عاشقانه هاي شاملو ،كار او را به يك اثر غير
متعارف در حوزه ي نقد ادبي تبديل كرده است .
* معشوق بي صدا ،منصوره اشرافي ، تهران ، نشر مينا ،چاپ اول
،1386
No comments:
Post a Comment